اول صبح از خونه زدم بیرون که برای نماز برم مسجد. دیدم ماشینش جلوي خونه پارک کرده. باشیشه های بخار گرفته. دقت کردم دیدم عبدالعلی همانجا توی ماشین خوابیده. بیدارش کردم گفتم بابا جون چرا اینجا توی سرما خوابیدی؟ چرا نیومدی داخل؟ گفت دیر وقت رسیدم، دلم نیومد بیدارتون کنم. زمستون بود و سوز سرما. از ماموريت بر گشته بود ...
#شهید_عبدالعلی_صفربنا
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb