تو بیابون شبها هوا خیلی سرد میشد. بهمون بخاری علاءالدین داده بودند. از عمد اونیکه از همه درب و داغونتر بود رو گرفت. اصلا با همین کارهایی که میکرد دستهمون معروف شد. بهمون میگفتن دسته اتیوپی. همیشه موقع تقسیم ما آخری بودیم. میگفتیم آخه این چه کاریه؟ بازم که آت و آشغالا به ما رسید. میگفت ما اومدیم جهاد کنیم نیومدیم که خوش بگذره بهمون. مجاهدی که تحمل سختی نداشته باشه به درد جبهه و جنگ نمیخوره. کمی با بخاری نفتی ور رفت و درستش کرد. خوب بود، ینی از چادر بی علاءدین بهتر بود.
#شهید_فرجالله_پیکرستان
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
سینوزیت شدید داشت . کمی که باد میخورد به سرش، دیگه سردرد امونش نمیداد. ولی خب اهل دلی بود واسه خودش. تو اون حال و هوا هم عشق و حالش به پا بود. برنامه داشت شب که میشد فانوس کوچیکی بگیره دستش و بزنه به دل دشت. تک و تنها. بخاطر همین کاراش بود که خالی نمی کرد. تموم نمیشد. کم نمیاورد. یه جورایی تحمل دردا رو راحت کرده بود براش. اون قدری می رفت که نه صداشو بشنویم نه نور چراغشو ببینیم. گم میشد توی تاریکی. چند متر اون طرفتر چادر خاک های سرد و نم گرفته بیابون رو با دستش کنار میزد. شب بود، خلوت، مفاتیح و یه چراغ نفتی. می نشست توی گودالی که شبیه قبر درست کرده بود. آقا فرج اله انس عجیبی با دعا داشت. همیشه خدا هم یک مفاتیح کنار دستش بود. مفاتیحی که رفیق و همراه خلوت شبونه اش بود.
#شهید_فرجالله_پیکرستان
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
جلوی در چادر یه آفتابه گذاشته بود. ملت مسخره میکردند. چادر فرماندهی دسته اتیوپی معروف بود به آفتابه دم درش. فکر میکردند نفت بخاریه. ولی خب آب رو گذاشته بود جلوی چادر واسه وقتی میخواد نماز شب بخونه.. اهل دعا بود. با قرآنم انس داشت. سینوزیت داشت و هوا که کمی سرد میشد سر دردهای شدیدی میومد سراغش. وقتی سرش درد میگرفت سور معوذتین رو میخوند و به سرش دست میکشید. انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش حالش خراب بوده...
#شهید_فرجالله_پیکرستان
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb