#یک_پند_یک_معرفت
🌌اگر شبی که هوا اندکی ابری است به آسمان روی ستارهای تمرکز کنیم، احساس میکنیم ستاره در حال حرکت است؛ در حالی که این ابر است که حرکت میکند. پس وقتی چشم ما در دیدنِ چیزی چنین خطا میکند، پس بیندیشیم گوش و عقلمان چقدر ممکن است خطا کند.
📿وقتی که حال نداریم نماز بخوانیم؛ کسی بپرسد: چرا نماز نمیخوانی؟! میگوییم: حال ندارم! در حالی که نمیدانیم چون نماز نمیخوانیم بیحال هستیم.
❓اگر کسی بگوید: به پدرت چرا کمک نمیکنی؟ میگوییم: چیزی ندارم که کمک کنم؛ خودم محتاجم! در حالی که نمیدانیم چون به پدر کمک نمیکنیم محتاج و بیپول شدهایم.
🎈اگر اندکی دقت کنیم گاهی چیزهایی که حرکت میکنند آن را ساکن، و چیزهای ساکن را متحرک میبینیم.... پس هرگز به چشم و عقل و گوش خود در شناخت حقیقت اکتفاء نکنیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
مردی در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد (علیه السلام) رسید.
حضرت فرمود چه خبر است که این چنین مسرور و خوشحالى؟
آن مرد عرض کرد ای فرزند رسول خدا، از پدر شما شنیدم که مى فرمود بهترین روز شادى انسان، روزى است که خداوند توفیق انجام کارهاى نیک و خیرات و احسانات به او دهد و او را در حل مشکلات برادران دینى موفق بدارد.
امروز نیازمندانى از جاهاى مختلف به من مراجعه کردند و به خواست خداوند گرفتاری هایشان حل شد و نیاز ده نفر از نیازمندان را برطرف کردم، بدین جهت چنین سرور و شادى به من دست داده است.
حضرت فرمود به جانم سوگند که شایسته است که چنین شاد و خوشحال باشى، به شرط این که اعمالت را ضایع نکرده و نیز در آینده باطل نکنى.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروزپنج شنبه↯
☀️ ۵بهمن ۱۴۰۲
🌙 ۱۳رجب ۱۴۴۵
🌲 ۲۵ژانویه ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
لااله الا الله الملک الحق المبین
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در روز پدر به کعبه سر باید زد
💗بـر بام نجـف دوباره پر باید زد
🌸در حسرت بوسه بر ضریـح مولا
💗صد بوسه به دستان پدر باید زد
🌸🎊 ولادت حضرت علی (ع)وروز پدرمبارک🎊🎉💐
#صبح_بخیر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨✨فرمول مهربونی اونقدرها هم سخت نیست.
👈اون آدمی که بهش میگی زشت،
دست کم چند نفری رو داره که براشون
خوشگلترین آدم دنیاست.
✨✨اونی که بابت اضافه وزنش سرزنشش میکنی،
👈کلی اخلاق خوب داره که دوستاش عاشقشن.
✨✨اونی که دائم نداشتههاشو توی سرش میزنی،
👈شاید با همون داشتههای کمش
آرامشی داره که خیلیا ندارن.
👌زندگی یه فرمول سادهست.
اگر میتونی آدما رو همونطوری که هستن
دوست داشته باش، ولی اگر نه،
مجبور نیستی با گذاشتن یه زخم بزرگ
توی دلشون همراهیشون کنی.
🔆باور کن فرمول مهربونی اونقدرام سخت نیست.
فقط کافیه کسی رو نرنجونی..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_آوا
#معجزه
#پارت_سی_چهار
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران…..
بابا هم از این که دامادش اینقدر دل بزرگی داشت و به فکر همه بود خوشحال بود... اون شب کلی بهش افتخار کردم. صبح بهم زنگ زد، و گفت از بابات اجازه بگیر با مامان بریم خرید عروسی از اون روز خرید های عروسیمون شروع شد بابا خیلی زود جهزیمو کامل کرد و همه کارهامون کردیم و قرار عروسی رو گذاشتیم،واسه دو هفته بعد ناصر واسم یه عروسی شاهانه گرفت.. و رفتیم سر خونه زندگی خودمون،،اما روزگار اونقدر که فکرشو میکردیم باهامون مهربون نبود.کار ناصر واردات قفل و دستگیره و یراق الات بود از صبح دنبال کارهای مجوز و گمرک و ترخیص بود و بعد ظهر ها باید میرفت کارگاه مونتاژ تا به کارگر ها سربزنه و بعد میرفت شرکت از صبح تا ساعت نه شب تو خونه تنها بودم هر یک ساعت بهم زنگ میزد..حرف میزدیم اما بازم تنهایی اذیتم میکرد...من دختر پر جنب و جوشی بودم یه لحظه تو خونمون اروم و قرار نداشتم اما اینجا تنهایی خیلی حوصلم سر میرفت فاصله ما با خونه مامان خیلی زیاد بود تنهایی نمیتونستم برم..خاله رعنا هم انگار باهام غریبه بود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👈 اگه یه گل میتونه از دل سنگ رشد کنه و بیرون بیاد
پس تو هم میتونی تو سخت ترین شرایط به زیباترین شکل ممکن جوونه بزنی و
یبار دیگه درخت زندگیتو پربار کنی🌱🧡
اگر زندگیت پر از مشکله...
اگر خسته شدی از اینکه دنیا برات خاکستری و کدره...
اگر هزار و یک درد و غصه ی دیگه داری....
👈هیچ کدوم اینا در مقابل اراده ی تو ذره ای به حساب نمیاد
کافیه خودتو باور کنی
و بدونی خدایی هست که حواسش به لحظه لحظه ی زندگیته
و نگاهشو ازت نمی گیره
قوی باش و
مثل همیشه به همه نشون بده
که تو بلدی وسط علف های هرز زندگیت گل بکاری!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
اكثر مشكلات ما
از جايى شروع ميشه
كه خودمون رو وادار به انجام كارها
و پذيرفتن نقش و مسئوليت و موقعيتى ميكنيم كه
با شخصيت و عقايد و باورهامون هماهنگ نيست
و
اين دقيقاً همون جاييه
كه ما آرامش و حال خوبمون رو معامله ميكنيم
تا به شرايطى برسيم كه مورد رضايتمون نيست
بنابراين
اگر خودت براى خودت مهمى
خودتو خرد نكن تا در ظرفى جا بشى
كه اندازت نيست..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_آوا
#معجزه
#پارت_سی_پنج
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران…..
چند بار رفتم خونه ی خاله رعنا که طبقه بالای ما بودن اما در رو برام باز نکردن.. نه دوستی نه فامیلی همش تنهایی تا ناصر بیاد.،بعد اومدنش خاله رعنا یا به بهانه ای از ناصر میخواست بره پیشش یا با دختر هاش تا نیمه شب خونه ما بودن اما من صبوری میکردم.. یک ماه بعد عروسیمون باردار شدم ناصر خیلی خوشحال بود و بیشتر حواسش بهم بود اما مادر شوهرم و خاله رعنا تا میتونستن مسخره میکردن.. اذیتم میکردند، ناصر همیشه حرمت مادر و پدرش رو نگه میداشت و چیزی بهشون نمیگفت، منم سعی میکردم زیاد متوجه رفتارشون نشه،، چند باری که فهمیده بود اعتراض میکرد.چند روزی باهاشون قهر میکرد.ولی بعد آشتی دوباره همون رفتارها ادامه داشت..از وقتی معلوم شده بود بچم دختره زخم زبون های پدر شوهرم هم اضافه شده بود.. به سختی تحمل میکردم تا روز زایمانم رسید. دخترم با سزارین به دنیا اومد بعد عمل خیلی درد داشتم اما خاله رعنا کاری کرد که درد از یادم رفت..اون روز دعوای بزرگی راه انداخت که شما بلد نیستید بچه نگه دارید تا فردا بچه از بین میره....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸🍃🌸🍃
این روزها همه چی دیگه عوض شده، خیلی از چیزها دیگه مثل سابق نیست
دیگه یواش یواش همه چی رو یادمون رفته.
یکی از این چیزهایی که یادمون رفته، احترام به پدر و مادر است
تو زمانه ما اصلا انگار نه انگار، که خداوند در سوره اسراء به صراحت گفته؛
وَ لا تَقُل لَهُما اُفٍ
به پدر و مادرت، اُف نگو
بیایید حداقل این یک مورد رو فراموش نکنیم و به فرمانِ قرآن، با پدر و مادر خودمون مهربانتر برخورد کنیم.
وَ لا تَقُل لَهُما اُفٍ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً
به آنان «اف» مگو و آنان را از خود مران و با آنان سنجيده و بزرگوارانه سخن بگو.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سوادزندگی
تصور کنید درحالیکه فنجانی قهوه در دست دارید ، فردی از راه میرسد و به شما برخورد کرده و باعث میگردد که قهوه از فنجان بیرون پاشیده شود .
چرا از فنجانتان ، قهوه بیرون ریخت؟!
زیرا فنجان حاوی قهوه بود . اگر درون فنجانتان چای وجود داشت ، طبیعتا چای به بیرون میپاشید . هرچیزی که درون فنجان باشد ، همان نیز بیرون میریزد .
بنابراین وقتی که زندگی به شما تنه میزند و باعث میشود تکان بخورید ، آنچه که درون شماست ، بیرون میریزد .
از خودتان بپرسید ؛ " درون فنجان من چیست ؟" وقتی که زندگی خشن می شود و به شما تنه میزند ، چه چیزی از شما بیرون افکنده می شود ؟
شادی ، سرخوشی ، شکرگزاری ، آرامش ، فروتنی ؟
یا خشم ، تندی ، ناسزا ، واکنش های خشن ؟
کدامیک از درون شما به بیرون میریزد ؟
انتخاب با شماست !
امروز بیایید فنجان هایمان را با شکرگزاری ، بخشش ، خوشی ، کلام مثبت ، مهربانی ، ملایمت و عشق به دیگران پر کنیم .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
تلنگر......
بیشتر ما آدمهای دقیقه نودیم!
قدر خوبیِ کسی که عاشقمان بود
را وقتی میفهمیم که چمدان به دست میرود.
دقیقه نود یاد کارهایی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم میافتیم.
دقیقه نود یاد حرفها و کارهایی میافتیم که حالا بخاطر گفتن و انجام دادنشان پشیمان هستیم.
امّا زندگی بازی فوتبال نیست
که در وقتهای اضافی از روی شانس گل بکاریم. زندگی در همین لحظه دوست داشتن است.
بخشیدن و دل کندن و مرهمِ روی زخم بودن را به لحظه بعد نگذاریم.
دل خوش نکنیم به دقیقه نود،
دل خوش نکنیم به وقتهای اضافه!
دلِ شکسته، عشقِ دیده نشده یک عمر هم کم است که مثل روز اولش شود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد