باید راضی کنی!
پیرمردی از امام صادق علیهالسلام سوال کرد:«من از زمان حجاج بن یوسف تا به حال والی منطقهای بودهام. (به مردم ظلم کردهام!)
آیا برای من راه توبهای باز است؟»
امام علیهالسلام ساکت شدند. مرد کهنسال، سوالش را تکرار کرد. امام فرمودند:«نه! راهی وجود ندارد مگر اینکه به هر صاحب حقی حقش را ادا کنی!» سفینة البحار ماده «ظلم»
این روایت، فقط حاکمان ظالم را نمیگیرد.
شاید من شامل یک یا چند عنوان زیر باشم:
گاهی در یک اداره، رئیس مجموعه به کارمندانش یا اربابرجوعش ظلم میکند. چهبسا در یک مدرسه یا دانشگاه، معلم یا استادی به شاگردانش ظلم کند یا در یک خانه، ممکن است مردی به زن و فرزندش یا زن و فرزندی به مرد خانه، ظلم کنند!
گاهی یک همسایه به همسایهاش ستم میکند!
اینها و بسیاری از موارد دیگر، همه میتوانند مواردی برای ظلم باشند.
همه مسوولیم!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_چهل_هشت
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
مهربان با ناراحتی گفت:پیش خودت نگفتی که یه بدبختی اینجا نگرانت میشه…حداقل قبل از خواب یه پیام بهم میدادی…ازش عذرخواهی کردم و بعد از اینکه دلشو بدست اوردم قطع کردم.دوستم گفت:راستی اکبر!!وقتی خواب بودی و نامزدت زنگ میزد عکسش افتاد روی صفحه ی گوشیت و ناخواسته دیدمش.خیلی معمولی نیست…گفتم:ساکت شو.دوستم بعد گفت دو تا هم مهمون داریم.گفتم:بیخیال..من فقط یه عشق دارم اونم نامزدم مهربانه میدونم بهش خیانت کنم متوجه میشه…همون لحظه زنگ ایفون رو زدند…دوستم گفت:اومدند..گفتم: ول کن تورو خدا.من حوصله ی هیچ کسی رو ندارم…دوستم گفت:فکر کن امروز هم آخرین روز مجردیته و میخواهیم جشن بگیریم.گفتم:آشناهستند؟گفت:نه.تازه باهاشون آشنا شدم..در باز شد و دو تا دختر با لباسهای خیلی شیک و برند وارد شدند.هر دو صورتی عملی داشتند که باعث شده بود شبیه هم بشند..اومدند داخل و سلام کردند و یکیشون کنار من نشست یه کم که گذشت گوشی رو سایلنت (بیصدا)کردم و.....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟 #اندکی_تفکر 🌟
یک افسانهی صحرایی، از مردی میگوید که میخواست به واحهی دیگری مهاجرت کند، و شروع کرد به بار کردنِ شترش.
فرشهایش، لوازم پختوپز، صندوقهای لباسش را بار کرد - و حیوان همه را پذیرفت. وقتی میخواستند به راه بیفتند، مرد پرِ آبی زیبایی را به یاد آورد که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و پر پشتِ شتر گذاشت. اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد.
حتماً مرد فکر کرده است : شتر من حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند.
گاهی ما هم در مورد دیگران همینطور فکر میکنیم، نمیفهمیم که شوخی کوچک ما شاید همان قطرهای بوده است که جامی پُر از درد و رنج را لبریز کرده.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#همسرداری
❌هر آدمی از حس محدود شدن بدش میاد🖐
✍نگذارید ببینه #ازدواج اونو حتی از ساده ترین سرگرمی ها و دلخوشی هاش منع میکنه .
🔷تماشای مسابقات ورزشی یا حتی بازی های کامپیوتری از درگیری های ذهنی و استرس مردها در طول روز یا حتی هفته کم می کنه.
👈این که دوست داره تو اوقات فراغتش زمانی رو به سرگرمی هاش اختصاص بده، اصلا به این معنی نیست که تمایلی به شما نداره.
✅سپری کردن زمانی در خلوت و تنهایی به معنی این نیست که دوست نداره با شما وقت بگذرونه.
🟣اجازه بدید که فعالیت مورد علاقه اش رو انجام بده تا با شوق بیشتری کنار شما باشه،نه به اجبار یا اصرار شخص شما.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
این کلمات را کمتر به کار ببرید
⛔️نمیشود ⛔️ نمیتوانم ⛔️ ندارم
هیچ وقت از نداشتن و یا کمبود سخن نگویید
زیرا از سخنهای شما بر شما حکم میشود
یعنی با آن چه که میگویید، هم ارتعاش میشوید
شاید در آن لحظه چیزی متوجه نشوید
ولی پاسخش را در طول زمان دریافت میکنید.
اگر مدام متوجه شکست و بیپولی و روابط ناسرانجامتان باشید، شکست بیشتری را به خود جذب خواهید کرد.
عادت کنید که در دنیای شگفتیها ومعجزهها زندگی کنید؛ زیرا حقیقت چیزی نیست که شما میبینید.
چشمهایتان را به موفقیت بدوزید و جز پیروزی چیز دیگری را باور نکنید..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_چهل_نه
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
همش تقصیر مامان بود که اجازه نمیداد درست و حسابی با کسی که دوستش داشتم ازدواج کنم تا به این بیراهی ها کشیده نشم...اون روز مواد همراه با مشروب و قلیون و هر چی که دم دستم داشتم مصرف کردم و شب هم افتادم نفهمیدم کی خوابم برد..صبح که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدم..با خودم گفتم :لعنت به نهال،لعنت به عشق…لعنت به زندگی…خیلی عصبانی و قاطی کرده بودم..گوشیمو برداشتم ودیدم کلی تماس بی پاسخ از خونه و مهربان داشتم..اول شماره ی مهربان رو با خجالت گرفتم و تا گفتم الو اون دختر بیچاره با گریه شروع کرد به فحش دادن و گفت:آخه چرا؟چرا منو بی خبر گذاشتی؟؟شب تا صبح اصلا نخوابیدم.داشتم از نگرانی میمردم..فکر کردم اتفاقی برات افتاده و مردی..تقریبا نیم ساعتی طول کشید تا ارومش کردم و گفتم:الان میام باهم بریم دربند اونجا همه چی رو توضیح میدم،مهربان بقدری مهربون و دلسوز بود که قبول کرد..بعد از اینکه تماس رو قطع کردم به دوستم گفتم:یه چیزی بیار تا بکشم و سرحال بشم وگرنه با این حال نمیتونم برم پیش نامزدم….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨﷽✨
🔴حکایتی هارونالرشید و بهلول دانا
✍روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید
هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند
بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو :
💥بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من ۱۰۰۰۰سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅داستان کوتاه و پند آموز
✍️زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✍🏻هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان ...
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
#هر_چه_کنی_بهخود_کنی
#گر_همه_نیک_و_بد_کنی
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت:
من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد و گفت:
ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی ...
از او مخواه که ندارد
و میترسد که از او بخواهی .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
●●هر چه را که به دیگری بدهی ، میچرخد و به خودت برمی گردد:
•دیگران را مسخره میکنی ، خودت دلقک تر جلوه میکنی.
•گوش نمی کنی ، شنیده نمی شوی.
•دیگران را نمی بینی ، نادیده گرفته خواهی شد.
•به بدنت توجه نمیکنی، بدنت به تو بی توجهی می کند و بیمار می شوی.
•به دیگری بی احترامی میکنی، در واقع نشان می دهی که خودت قابل احترام نیستی.
•حقوق شهروندی را رعایت نمی کنی،خود ، در جایی بدون فرهنگ و تمدن زندگی خواهی کرد.
•دیگران را نمی بخشی،خودت در تب و تاب خواهی بود.
•به دیگری خشم میگیری ، قبل از آن خودت در خشمت خواهی سوخت چون از تو برخاسته
•سکوت نمی کنی ، خودت در ازدحام خواهی بود.
•از دیگری و شرایط نفرت داری ، اما این خودت هستی که مسموم از سم نفرت درون خودت میشوی.
•صبور نیستی ، آرامش و نتیجه مطلوب را از دست میدهی.
•دوست نمی داری، دوست داشتنی نمی شوی.
●●خود را دریاب.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
رفیقان ، دوستان ، ده ها گروهند
که هریک درمسیر امتحانند
گروهی صورتک برچهره دارند ، به ظاهردوست اما دشمنانند
گروهی وقت حاجت خاک بوسند ، ولی هنگام خدمت ها نهانند
گروهی خیروشردرفعلشان نیست ،نه زحمت بخش ونه راحت رسانند
گروهی دیده ناپاکند هشدار ، نگاه خودبه هرسو می دوانند
براین بی عصمتان ننگ جهان باد ، که چون خوکند و بل بدتر ازآنند
ولی یاران همدل ازره لطف ، به هرحالت که باشند مهربانند
رفیقان را درون جان نگهدار ، که آنها پر بهاتر از جهانند...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد