eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران….. اسباب کشی کردیم رفتیم خونه جدید غافل از اینکه قراره چه اتفاقاتی برام بیفته ،خونه جدید با همسایه های جدید برام خیلی جذاب و خوش آیند بود مخصوصا که همسایه هامون آدم های خیلی خوبی بودن مثل یه خانواده بزرگ کنار هم بودیم.. همشون آدم های مهربون و با خدایی بودن شب نشینیهای هر روزمون برقرار بود. و توی این شب نشینی ها مشکلات اهالی محل یکی یکی حل میشد.. همه برای کمک به هم دیگه از هیچ کاری دریغ نمیکردن.. پیر و جوان کودک و زن و مرد همه هم دل بودن و پای درد و دل هم دیگه مینشستن اما بین این همه فرشته،،پسر یکی از همسایه ها گل سر سبد محله بود همه دوستش داشتن حلال مشکلات بود و مورد اعتماد همه بیست و یک سال بیشتر نداشت اما همیشه حرفش خریدار داشت و نظرش برای همه مهم بود و قابل احترام بیشتر از سنش میفهمید سر به زیر و کاری بود متین و مغرور با ایمان و مهربون بود خیلی هم خوش هیکل و خوش تیپ و حسابی هم خوش قیافه بود خلاصه هر چی خوبی بود خدا به ناصر هدیه داده بود... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
"هيچى سلامتى "! اين همون جمله ى كوتاهيه كه تا همين دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خيلى راحت به زبون مياورديمش، اما حالا شايد متوجه شده باشيم كه سلامتى واقعاااا "مهم ترين چيزه"! شايد حالا متوجه شده باشيم كه همون دور زدنِ ساده تو ماشين با رفيقمون خيلى خوب بود و قدرشو ندونستيم. همون قهوه اى كه تو كافه بى خيالِ دنيا، سفارش ميداديم خيلى ميچسبيد همون پيتزايى كه يهويى هوس ميكرديم و با يه تلفن مياوردن دمِ خونه خيلى حال ميداد. همون چرخ زدنِ الكى تو پاساژ و خيابون، نعمتِ بزرگى بود. شايد اگه از دلِ اين بحران خوب و خوش بيرون بيايم، ديگه وقتى كه حوصلمون سر رفته، نگيم: اى بابا اينم شد زندگى؟! يا سرِ يه ناراحتىِ كوچيک به اين دنيا بد و بيراه نگيم شايد اگه اين روزاى سخت بخير بگذره، از اين به بعد تو جوابِ چه خبر؟ بگيم: "خداروشكر، سلامتى"❤️🙏 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃در اصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد 🍃وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد او را طلبید با زور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل او را به قتل رسانید و پیش همسرش خوابانید، 🍃 قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنها را در این حال به قتل رساندی ... آن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت: نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟ تاسر جوان را دید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است 🍃 آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست. (مولوی). از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو (مولانا) ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران….. ناصر پای ثابت شب نشینی هامون بود و به خاطر سر و زبونی که داشت همه عاشقش بودن...ما چهار تا دوست صمیمی بودیم تو محل من و ترانه و ندا و الهه...ترانه دختر سربه زیر و ارومی بود ندا دختر پول دارترین همسایمون بود.‌‌ شاید به اندازه همه ساکنین محل مال و ثروت داشتن خیلی هم خوشگل بود ندا عاشق ناصر بود و برای به دست اوردنش هر کاری میکرد الهه خوشگل تر از ندا بود و این زیبایی اونو تبدیل کرده بود به یک دختر مغرور که فکر می کرد میتونه هر کسی رو که بخواد به دام خودش بندازه با وجود عشقی که ندا نسبت به ناصر داشت ناصر هیچ وقت به عشق ندا پاسخ نمیداد اصلا براش مهم نبود هر کاری میکرد ناصر انگار اصلا نمیدید و هیچ جوره نمیتونست ناصر رو به دام خودش بندازه این موضوع باعث شده بود الهه هم خاطر خواه ناصر بشه هر دو برای به دست اوردن ناصر هر کاری میکردن اما ناصر هیچ وقت تو دامشون نمی افتاد و همیشه خیلی عادی از کنارشون رد میشد...بعضی وقت ها به خاطر بی توجهی که به دوستام میکرد ازش بدم میومد و گاهی ستایشش میکردم که اینقدر دل بزرگی داره و پاکی و شرافتش رو به پول و زیبایی نمیفروشه... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
➖درهرموقعیت‌بهتره‌چی‌بگیم؟! ❌نگو :ببخشید اگه غذا خوب نبود! ✅بگو:نوش جان امیدوارم غذارو دوست داشته باشید ❌نگو ببخشید این چه قیمته؟ ✅بگو: لطغا قیمت این رو بهم بگید ❌نگو:ببخشیداذیتت کردم ، زحمت دادم! ✅بگو: ممنون بهم کمک کردی ❌نگو‌:ببخشید دیر اومدم! ✅بگو: ممنون که منتظرم موندی ❌نگو:ببخشید که خیلی حرف زدم ✅بگو:ممنون که به حرفام گوش دادی ❌نگو:ببخشید که مزاحم شدما! ✅بگو:ممنون که وقتت رو بهم دادی ❌نگو:حتما مزاحمتون میشم ✅بگو: حتما به دیدارتون میام. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹داشتن عزت نفس مناسب، عاملی است که باعث می‌شود درباره ذهن و بدن تان انتخاب‌های خوبی داشته باشید. اگر تصور کنید مهم هستید احتمال کمی وجود دارد دنبال رو کسانی شوید که کارهای خطرناک یا نادرست انجام می دهند. وقتی عزت نفس خوب و مناسبی داشته باشید میدانید آنقدر باهوش هستید که تصمیمات خودتان را بگیرید. شما برای امنیت، احساس و سلامتیتان ارزش قائل می‌شوید. عزت نفس به شما کمک می کنند که بدانید هر بخش از وجودتان ارزش مراقبت و توجه دارد. ✔️✔️بنابراین عزت نفس بی نهایت مهم است. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 ‼️بیخودی غُر نزنید! خیلی وقت‌ها حواس والدین به چیزهایی که می‌گویند نیست. در حالی که بچه‌ها مثل یک اسفنج که آب را به خودش جذب می‌کند، حرف‌های مادر و پدرشان را جذب می‌کنند و توی ناخودآگاه‌شان قرار می‌دهند.  ❕اگر مادر یا پدری هستید که غر زدن بخشی از شخصیت شما شده است، لطفا جلوی بچه‌ها مراقب باشید.  قرار نیست آن‌ها از شما یاد بگیرند که زل زدن به نیمه خالی لیوان کار خوبی است، بلکه قرار است کاملا خلاف آن را یاد بگیرند.  ✔️بنابراین از حالا به بعد به جای اینکه در مورد سختی‌های کارتان غر بزنید، روی نکات مثبت تمرکز کنید، مثلا بگویید: روز خسته کننده‌ای داشتم ولی بالاخره کارم را تمام کردم.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
➕مثلث خودمشغولی چیست؟⁉️ رنجش و عصبانیت  و ترس! تمام نواقص اخلاقی از این سه واکنش سرچشمه میگیرند. 🔺رنجش: واکنش ما دربرابر آن خواسته که طبق روال ماپیش نرفته. از این طریق ما دوباره به گذشته باز میگردیم و در آن زندگی میکنیم و حال را از دست میدهیم... 🔺عصبانیت:روش رویارویی ما با زمان حال و واکنشی به منظور انکار واقعیت است. 🔺ترس:احساسی است که وقتی ما به آینده مان فکر میکنیم دچار آن میشویم. واکنش ما در مقابل ناشناخته ها و احساس نگرانی از به وقوع نپیوستن رویاهایمان است.دیدگاهتان را در مورد این احساسات در مقابل آدم ها و مکان و وقایع تغییر دهید.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران….. یک سال گذشت و اوضاع همین جوری ادامه داشت منم تصمیم گرفته بودم به ندا و الهه کمک کنم تا به هدفشون برسن همه کار ما شده بود نقشه کشیدن واسه به دام انداختن آقای مغرور اما همیشه شکست میخوردیم و دست از پا دراز تر برمیگشتیم سر خونه اول ناصر هم متوجه شده بود کمتر تو شب نشینی ها حاضر میشد و کمتر دیده میشد اما متوجه نشده بود که من هدفم کمک به دوستامه و زیاد خودشو ازم قایم نمیکرد و من اینجوری بیشتر خبرهاشو واسه دوستام میرسوندم یک روز اواسط تابستون بود که ندا بهم زنگ زد و گفت نیلوفر دارم میمیرم زودتر بیا با عجله خودمو رسوندم پیشش از درد داشت به خودش میپیچید نمیدونستم چی کار باید بکنم دویدم تو کوچه کوچه خلوت بود یهو چشمم به ناصر افتاد صداش کردم و دویدم پیشش گفتم آقا ناصر کمک کنید ندا داره میمیره با هم به سرعت برگشتیم به سمت خونه ندا رفتم داخل و چند دقیقه بعد ناصر با خانوم همسایه و شوهرش اومدن داخل ندا روی زمین افتاده بود و درد میکشید ناصر اورژانس رو خبر کرده بود ندا رو سوار آمبولانس کردن و منم همراهش رفتم ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
هرگز نگو. "خسته ام..!" زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛ بگو.. نیاز به استراحت دارم! هرگز نگو.. "نمی توانم..!" زیرا توانت را انکار میکنی؛ بگو.. سعی ام را میکنم! هرگز نگو "خدایا پس کی؟!" زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛ بگو.. خدایا بر صبوریم بیفزا! هرگز نگو "حوصله ندارم..!" زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو.. باشد برای وقتی دیگر! هرگز نگو "شانس ندارم..!" زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛ بگو.. حق من محفوظ است! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🎀 درد و دل کردن زیادی ممنوع❌ توی زندگی، آدما با خيليا حرف می‌زنن، اما با همشون درد و دل نمی‌كنن. درد و دل كردن، مثل جار زدن نقطه ضعفه. عين اين می‌مونه كه خودت رو در برابر يكی ديگه خلع سلاح كنی. حالا دیگه آدم بی‌دفاع با يه تلنگر زمين می‌خوره. 🍂 واقعیت اینه که همه‌ی حرفا رو نبايد گفت، همه‌ی اشكا رو نبايد ريخت، اما كسی كه تا پای درد و دل كردن می‌ره، يعنی ديگه چيزی واسه‌ی از دست دادن نداره. 🍂 سخته يه روز، مو به موی خودت رو واسه يه نفر وا كنی، بعد همون يه نفر، كنار بشينه و آب شدنت رو تماشا کنه. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران….. ناصر و آقای رضایی هم پشت سرمون اومدن تا رسیدیم بیمارستان گفتن ندا باید عمل آپاندیس بشه مادر و پدرشو خبر کردیم اومدن رضایت دادن تا ندا عمل بشه..تا شب بیمارستان بودیم شب خسته و گرسنه رسیدم خونه.. بدون اینکه چیزی بخورم خوابیدم چند روز بعد ندا از بیمارستان مرخص شد. داشتم میرفتم دیدنش که از پشت سر صدای ناصر رو شنیدم برگشتم سلام دادم خیلی مودب و مهربون جواب سلامم رو داد و از حال ندا پرسید گفتم خوبه چند روز دیگه سرپا میشه بعد خدا حافظی کرد و رفت ولی من مات و مبهوت مونده بودم...همش میگفتم یعنی ناصر نگران حال ندا بود یعنی اونم ته دلش ندا رو دوست داره اما تصمیم گرفتم تا مطمئن نشدم حرفی به ندا نزنم چند روز گذشت و دوباره ناصر رو تو کوچه دیدم میخواستم ازش بپرسم که اونم ندا رو دوست داره یا نه چون میدونستم که هیچ وقت دروغ نمیگه حتی اگه به ضررش باشه رفتم به سمتش و صداش کردم بعد سلام و احوال پرسی گفتم آقا ناصر میخوام یه چیزی بپرسم اما دوست دارم حقیقت رو بهم بگین‌.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈