هدایت شده از مخزن شاید برای ....
🍁 #پندانه
باید برای بعضی "از دست دادنها"
از خدا تشکر کرد
و برای بعضی رفتنها، از آدمها...
باید تشکر کرد که رفتند و از دست رفتند
و ما را قویتر کردند.
باید تشکر کرد که ما را
با نعمت بزرگِ نداشتن خودشان آشنا کردند.
که گاهی نداشتنها پر منفعتتر است
از داشتنها، و از دست دادنها
آموزندهتر است از به دست آوردنها.
باید اعتراف کرد که اگر نمیرفتند
ما هرگز ارزش واقعی خودمان را نمیفهمیدیم
و تنهایی ایستادن را بلد نمیشدیم.
باید اعتراف کرد که اگر از دستشان نمیدادیم، آرامشمان را به دست نمیآوردیم.
باید اعتراف کرد که اگر هنوز هم بودند؛
ما آدمِ جسورِ امروز نبودیم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔅#پندانه
اینگونه جوانمردی و انصاف میچرخید
رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را بازمیکردند، کرسی کوچکی را بیرون مغازه میگذاشتند.
اولین مشتری که میآمد، به او جنس میفروخت و بلافاصله کرسی را داخل مغازه میآورد (یعنی دشت نمودم).
مشتری دوم که میآمد و جنسی میخواست، حتی اگر خودش آن جنس را داشت، نگاه به بیرون میکرد که ببیند کدام مغازه هنوز کرسیاش بیرون است و دشت نکرده.
آنوقت اشاره میکرد برو آن دکان (که کرسیاش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
و بدینشکل هوای همدیگر را داشتند. اینگونه جوانمردی و انصاف میچرخید و میچرخید وسط زندگیها و سفرهها.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
🔴 گرمای مهربانی از طوفان خشم راهگشاتر است
روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قویترم.
آفتاب گفت:
چگونه؟
باد گفت:
آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمیآورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد بهصورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر میشد پیرمرد کت را محکمتر به خود میپیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانیاش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_سی_دو
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
شب سوم بعد از عمل خوابیده بودم که خواب دیدم محمدامین رو یه بلندی وایستاده یدفعه یه باد شدیدی شروع به وزیدن کرد میخواست بندازش از این کابوس توخواب جیغ میزدم که مادرم بیدارم کردازخواب پریدم دهنم خشک شده بودبه مامانم گفتم یه کم اب بهم بده اب روکه خوردم احساس کردم نوک انگشتام گزگزمیکنه واین گزگزداشت به سمت بالامیومدمثل پای که خواب رفته باشه داشت بیدارمیشد🤩یدفعه جیغ زدم مامان پاهام روحس میکنم اونم انقدرخوشحال شده بودکه گریه میکرد پرستار رو صدا کرد..هرچندهنوز نمیتونستم تکونشون بدم امادست که میزدم احساسشون میکردم پرستارم بایه سوزن به چندنقطه ازپام زدکه دردش روحس میکردم گفت خداروشکرعملت موفقیت امیزبوده به احتمال زیادبایه دوره کاردرمانی وفیزیوتراپی بتونی روپاهات وایستی..چندماه ازجراحیم گذشت تواین مدت ..اتفاقهای خیلی خوبی برام افتاده بوداحساس میکردم بعدازسالهابدبختی خدانظرلطف محبتش روبهم برگردونده...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🍁 #پندانه
زندگی به کام آنانیست که کمتر فکر میکنند و بیشتر خوشبینند و با چیزهای ساده احساس خوشبختی میکنند.
زندگی به کام آنانیست که دلشان به جهان خودشان گرم است و کاری به کار هیچکس ندارند و به هیچ چیز جز هدفها و آرزوهای کوچک خودشان فکر نمیکنند.
زندگی به کام آنانیست که بیتوقع مهربانی میکنند و بیچشمداشت، عشق میورزند و بیمنت برای دیگران خوب میخواهند.
زندگی به کام آنانیست که تفاوتها و نسبی بودن جهان را پذیرفتهاند و پذیرفتهاند مسیرها و مقصدها جداست و نه خودشان را با کسی قیاس میکنند، نه به جهان کسی حسادت میورزند و نه هیچ داشتهای از دیگران آنقدر برایشان چشمگیر است که تلاشهای دیگران و دستاوردهای خودشان را نادیده بگیرند و احساس کمبود و ضعف کنند.
زندگی به کام آنانیست که درست مانند یک کودک، با کوچکترین دلخوشیهای موجود، عمیقترین احساسات خوشایند جهان را تجربه میکنند..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #قدرت_کلمات
🔸 زبان، صرفا چیزی برای گفتگو و حرف زدن نیست بلکه “خانه انسان” است.
انسان، از طریق زبان میتواند معنا تولید کند و رابطه ای نزدیک با جهان و همه کائنات خدا برقرار کند.
چیزی که زبان را برای انسان مهم میکند، “ کلمه “ است.
هر کلمه بار معنایی و احساسی قدرتمندی را با خود حمل میکند که باعث میشود انسانی که آنها را به کار میگیرد، به چیزی نزدیک شود و یا از آن چیز دور شود!
این قانون مهمی است ؛
“ زیبا سخن بگویید و زیبا هم بشنوید"
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_سی_سه
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
ومن باهمت خودم وکمک مادرم زحمات دکترکاردرمانیم تونستم روپاهام وایستم البته اولش باعصابودم اماکم کم بدون عصاتونستم راه برم واین یه معجزه ی بزرگ بودتوزندگیم تواین مدتی هم که من دنبال درمانم بودم صدیقه خانم میرفت محمدامین روازمادرشوهرم میگرفت میاوردش میدیدمش بابودن پسرم انگیزه ام صدبرابرشده بودهرروزبهترازروزقبل میشدم.بعدازبهبودیم که چندماه طول کشیدیه عصرپنج شنبه رفتم اهل قبوراول سرخاک پدرم رفتم بعدسرخاک امین ودخترم نمیدونستم پدرشوهرم رو کجا خاک کردن یه لحظه سنگ قبرکنارامین رونگاه کردم دیدم اسم پدرشوهرم روشه بااینکه درحقم خیلی بدی کرده بودامارفتم سرقبرش فاتحه خوندم ازخدابراش طلب بخشش کردم وبسته بیسکویتی که برای فاتحه باخودم برده بودم روگذاشتم سرقبرش نمیدونم چراحس میکردم بیشترازپدرم وامین پدرشوهرم احتیاج به فاتحه داره خواستم بلندشم بیام که مادرامین روبه همراه پسرم بالاسرخودم دیدم بی صدااشک میریخت..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خودت یک دایره اعتماد
درست کن ...
آنهایی که مهم هستند را بگذار
درون دایره
کم اهمیت ترها را روی خط
و باقی را بیرون از این دایره
فرضی تصور کن.
هر وقت کسی حرفی به تو زد
که خاطرت رنجید ببین کجای دایره ات هستند؟؟
جزو افراد مهمند ؟ یا نه فقط هستند
آیا براستی ارزش دارد از کسانی
که برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟
چرا بگذاریم آدمهای کم اهمیت
زندگیمان ، ما را ناراحت کنند
حتی برای ثانیه ای!؟
یادمان باشد وقتی دیگران بدانند
که نمیتوانند ناراحتتان کنند،
دیگر تلاشی هم برای ناراحت
کردن شما نمی کنند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانهــ🌷
🙏لطفا مراقب زندگی مشترکتان باشید
🔸همسرتون تنها فردیه که قراره تا آخر عمر در کنارش باشید، یعنی مهمترین فرد زندگیشما.
⬅️ پس اگر همسرتان اشتباهی کرده یا میخواهید انتقاد کنید👇👇
👈 سرکوفت نزنید.
👈 پرخاشگری نکنید .
👈 لحن تحقیرکننده در پیش نگیرید.
⚠️ و به این نکته مهم هم توجه کنید👇
وقتی همسرتون مرتکب اشتباهی میشه، نباید همه نکات مثبت و خوبیهای گذشتهاش رو نادیده بگیرید. سعی کنید انصاف داشته باشید...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📘#حكايت_و_پند
🔹روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم
🔸فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم
🔸پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!
🔸فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
🔹زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_زیبا
#تاوان_سنگین
#پارت_صد_سی_چهار
سلام زیباهستم اصالتاشیرازی تویه خانواده ی۶نفره بزرگ شدم.
تاخواستم بهش سلام کنم بغلم کردم بلندبلندزدزیرگریه گفت زیباجان ببخشش درحقت خیلی بدکردامادستش ازدنیاکوتاهه گفتم خداببخشه من ازش گذشتم..اون روزبه مادرشوهرم گفتم میخوام بیام دنبال محمدامین برای همیشه بیارمش پیش خودم بدون هیچ مقاومتی گفت وسایلش روجمع میکنم هروقت خواستی بیاببرش انقدرخوشحال بودم که حدنداشت خلاصه اون روزبه همراه مادرامین رفتم خونش وسیله های پسرم روجمع کردم باخودم بردمش خونه ی مادرم شایدباورتون نشه امادیگه هیچی ازخدانمیخواستم بزرگترین ارزوم داشتن پسرم کنارخودم بودکه براورده شده بودوتنهاچیزی که اذیتم میکردپیامهاوزنگهای محمدبودکه ول کنم نبودوهرچی من بی محلش میکردم بدترمیکرد..من دوباره رفتم سرکارم مشغول شدم دوستداشتم مستقل باشم دستم توجیب خودم باشه تقریبا بعدازچهارماه تصمیم گرفتم نزدیک خونه ی مادرم خونه اجاره کنم باپسرم باهم زندگی کنیم مادرم برادرم مخالف بودن اماانقدرپافشاری کردم که راضی شدن..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
🔴افسوس خوردنهای بیهوده
✍پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفهای برای حضار تعریف کرد و همه دیوانهوار خندیدند.
بعد از لحظهای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
پیر لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفهای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئلهای مشابه ادامه میدهید؟
امام علی علیه السلام:
«غصههای گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول میسازد.»
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد