💢سفر ما باهم بسیار کوتاه است
شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود.در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترش رویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را به همراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند
کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود از او پرسید که چرا چیزی نمیگوید.
جوان با لبخندی پاسخ داد :
*سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است*
من در ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
اگر تک تک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است ، آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری ، بحث و جدلهای بی نتیجه ، نبخشیدن دیگران ، ناراضی بودن و عیب جویی کردن تلف کردن وقت و انرژی است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دوام بیاور ...
حتی اگر طنابِ طاقتت به باریک ترین رشته اش رسید
حتی اگر از زمین و زمانه بریدی
✨🌹
حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن ، کم آوردی .
در ذهنت مرور کن ؛
تمامِ آرزوهایِ محال دیروز را که امروز ، زیرِ دست و پایِ روزمرگی ات ، جولان می دهند
🌹✨
تمامِ آن ثانیه هایی که مطمئن بودی نمی شود ، اما شد !
تمامِ آن لحظه هایی که فکر می کردی پایانِ راه است ، اما نبود !
🌹✨
می بینی ؟! خدا حواسش به همه چیز هست ؛👌👏
دوام بیاور ...💪
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_صد_سه
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
میخواستم ببرمش جاده چالوس که اصلا قبول نکرد و گفت:همین نزدیکیها یه جایی پیدا کن تا حرفهامو بزنم و برگردم…جلوی یه رستوران با کلاس نگه داشتم و پیاده شدیم….اول سفارش غذا دادم و بعد گفتم:نهال جان !من سراپا گوشم تا هر شرطی که برام بزاری رو با جون دل قبول کنم،،بفرمایید…نهال که اصلا به صورتم نگاه نمیکرد اول درمورد آشنایی با مهربان ازم سوال کرد که من هم طوری تعریف کردم که مثلا مهربان خیلی بهم گیر داد تا بالاخره باهاش دوست شدم و کلا مهربان عاشقم شده و خامم کرده…نهال گفت:اگه مهربان رو نمیخواهی قبل از ازدواج از هم جدا شید تا اون دختر بدبخت نشه،،من تا اونجایی که تورو میشناسم زیر بار زندگی با مهربان نخواهی رفت پس بهتره طلاقش بدی…با خوشحالی گفتم:کاری میکنم که خودش طلاق بگیره فقط تو بهم جواب مثبت رو بده..نهال گفت:تا تو زن داری جواب من منفیه….ختم کلام..گفتم:مطمئن باش طلاقش قطعیه…نهال گفت:هر وقت قطعی شد اون وقت من نظرمو در مورد پیشنهادت میگم…اون روز نهال در حد تایم یه ناهار خوردن با من بود و بعد گفت:منو زودتر برگردون….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔴 #مقایسه_ممنوع
💠 کوه #عقاب، از فاصله دور مانند عقابی زیبا و باابهت است اما هرچه به آن نزدیک میشویم دیگر اثری از آن #شمایل زیبا پیدا نیست و نقش عقاب زیبا محو میشود.
💠گاهی زن و شوهرها #ظاهر زندگی دیگران را با #باطن زندگی خویش و با رفتار #همسر خود #مقایسه میکنند! در حالیکه اگر داخل زندگی آنها شویم زیباییهایی که از دور دیدیم سرابی بیش نیست!
💠این اشتباه مخربی است که ناخودآگاه #بدبینی و تنفر را نسبت به همسر خود ایجاد میکند و در نتیجه بهانهای برای ندیدن #خوبیها و زیباییهای همسر است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
احترامی که برای همسرتان قائل می شوید؛ احترامیست که در آینده فرزندتان برای خودش و شما قائل خواهد شد.
👈 پس به گونهای با همسرتان رفتار کنید که انتظار دارید فرزندتان در آینده با شما رفتار کند. این احترام به همسر در حقیقت ارزشی است که برای خود قائلید.
پس اگر همسرتان در رابطه با فرزندتان اشتباهی کرد در حضور فرزند او را تصحیح نکنید. در خلوت با همسرتان صحبت کنید و اگر لازم بود همسرتان به تنهایی یا با حضور شما اشتباه را تصحیح خواهد کرد...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
♥️به برگ نگاه کن ...
وقتی داخل جوی آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و می رود ...
من تمام زندگی ام را با اطمینان ،
به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام …
چون میدانم در آغوش رودخانه ای هستم
که همه ذرات آن نشان از حضور حضرت دوست دارد ...
پس از افت و خیزهایش هرگز دل نگران نمی شوم.
من ،
آرامش برگ را دوست دارم ...
چون برایم ایمان و توکل راستین را یادآوری میکند.⚘
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔹 میخوام با چند تا فکتِ روانشناسی
آشناتون کنم:
✅وقتی با کسی بحث میکنید،
اگر صدای آرامی داشته باشید، به طرف
مقابل تسلط بیشتری پیدا میکنید!
✅اگه طرف مقابلتون برای حرفتون زیاد
مشتاق نیست، کافیه برای جلب توجهش جوری نشون بدید که انگار از گفتن اون حرف مطمئن نیستین.
مثلا بگین: "نمیدونم درسته بگم یا نه..."
✅اگر موقع درخواست، یا پیشنهاد به کسی، از جمله "البته میتونین قبول نکنین" استفاده کنید، شانس اینکه طرف مقابلتون حرفتون رو قبول کنه دو برابر میشه!
✅اگه میخوایین حرف مهمی رو به شخصی بزنین، اون رو اول مکالمه یا آخر مکالمتون بگین؛ چون مغز سعی میکنه بیشتر اول و آخر هرچیزی رو یادش بمونه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌺زندگی در اکنون!!
😳خیلی از ما ۳۰ یا ۴۰ سال از عمرمان را نابود میکنیم به این بهانه که میخواهیم آینده بهتری داشته باشیم.
😒آینده کِی یا کجاست؟ کی به آرامش می رسم؟ مگر در آینده من میتوانم در یک روز به جای یک ناهار دو تا ناهار بخورم؟ یا به جای یک لباس، سه تا لباس روی هم بپوشم؟
تا کی و کجا حال را، برای آینده بهتر خراب کنم؟!
😂زندگی مقصد نیست
زندگی یک راه است
زندگی یک جاده است
که باید تا آخر عمر در این جاده پیش برویم تا زمانیکه حذف شویم
😜ما به این دنیا نیامده ایم که تمام عمرمان را برای آینده درس بخوانیم و کار یا پس انداز کنیم.
ما به این دنیا نیامده ایم که مانند ماشین فقط به دنبال آینده باشیم.
👏از زندگی باید لذت برد
👏از جاده لذت برد
👏از لحظه لذت برد
👌🏽"اکنون" هدیه ای در دستان ماست. آن را قدر بدانیم و این اندیشه را به فرزندانمان انتقال دهیم..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_صد_چهار
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
اون روز نهال در حد تایم یه ناهار خوردن با من بود و بعد گفت:منو زودتر برگردون…چشمی گفتم و باهم برگشتیم..نهال چند خیابون مونده پیاده شده و رفت.من هم زنگ زدم به مهربان و گفتم:کجایی؟مهربان گفت:محل کارم…گفتم:۲۰دقیقه دیگه بیا بیرون جلوی در،،کارت دارم..وقتی رسیدم مهربان جلوی در منتظرم بود.رنگ به رخسار نداشت و معلوم بود حالش خیلی بده…نزدیکش شدم و مغرورانه گفتم:ازم دلخوری؟مهربان گفت:خیلی..یعنی بیش از حد..فقط چاره ایی ندارم و تحملت میکنم…گفتم:خب حالا که تا این حد ازم ناراحت و دلخوری ،من میگم،،ما دو تا ادم عاقل و بالغیم،درسته؟؟مهربان بی حوصله و غمیگین سری تکون داد و گفت:صددرصد..گفتم:خب بیا خیلی دوستانه و توافقی از هم جدا بشیم..حتی تمام مهریه اتو یه جا پرداخت میکنم فقط از زندگیم برو بیرون..مهربان چشمهاش چهار تا شد و مثل کسی که برق گرفته باشه خشک و بی روح فقط نگاهم کرد،نه گریه کرد و نه داد زد ،،،فقط زل زد به چشمهام…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
پنج دلیل برای اینکه بدونیم چرا در
مسیرِ هدفمون ، نباید به حرف و فکر مردم توجهی داشته باشیم :
1⃣ شما تنها کسی هستین که به خوبی
میدونین که توانایی هاتون چی هست ، نه مَردُم !
2⃣ شما به خوبی میدونین که این خودتون هستین که مسبب شادی خودتون هستین ، نه مَردُم !
3⃣ شما از هدف و منظورِ خودتون باخبر هستین ، نه مَردُم !
4⃣ شما تمایل شدیدی دارین که به هدفِ خودتون برسین ، نه مَردُم !
5⃣ شما تنها کسی هستین که میتونین خواسته ی خودتون رو عملی کنین ، نه مَردُم !
✅ شجاع باشین و برای جنگیدن برای خودتون آماده باشین و بدونین که همه چیز به خودِ شما بستگی داره ، نه مَردم....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*عقاب چگونه دوباره متولد میشود؟*
ﻋﻤﺮ ﻋﻘﺎﺏ 70 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ سن 40 ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻃﻌﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮ ندﺍﺭﺩ.
ﻧﻮﮎ ﺗﯿﺰﺵ ﮐﻨﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ شه بال ﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﺴﺎﻝ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﭘﺮ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯿﭽﺴﺒﺪ ﻭ پرﻭﺍﺯ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ.
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻋﻘﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ: *ﺑﻤﯿﺮﺩ* ﯾﺎ *ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﻮﺩ*.
ﻭﻟﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﻋﻘﺎﺏ ﺑﻪ ﻗﻠﻪ ﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻧﻮﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮ ﺻﺨﺮﻩ ﻣﯿﮑﻮﺑﺪ ﺗﺎ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﮐﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺮﻭﯾﺪ. ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﺟﺪﯾﺪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺗﺎ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻧﻮ ﺩﺭﺁﯾﺪ. ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻨﺪﻥ ﭘﺮﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ 150 ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﻭﻟﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ 5 ﻣﺎﻩ ﻋﻘﺎﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ 30 ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﺮﺩ، ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪ، ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺬﺷﺖ، ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﺪ ﺭﺍ ﻫﺮﺱ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ، ﯾـــــﺎ ﺑﺎید *مرد*!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_صد_پنج
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
یکم این پا و اون پا کردم و گفتم:ببین مهربان…تو زن فوق العاده ایی هستی.من ادم بدم.من به درد نخورم..باور کن به درد تو نمیخورم..جدی میگم..مهربان تو برو با یه مرد خوب مثل خودت ازدواج کن…مهربان توی همون حالت اشکهاش مثل سیل جاری شد و با هقهقه گفت:اکبر…من ۳-۴سال از بهترین روزهای عمرمو به پای تو گذاشتم.تو عمرمو نابود کردی و عفتمو ازم گرفتی..اون عمر از دست رفته ی منو چطوری میخواهی جبران کنی؟؟اون روزها که بالاسرت بودم و با خماریهات درد میکشیدم یادت رفته.؟؟غرور له شدمو پیش خانواده ات و خانواده امو چطوری بهم برمیگردونی؟یهو مهربان یه لحظه گریه اش قطع کرد و با التماس گفت:اکبر…بیا از اول شروع کنیم…من همه ی حرفهای دیشب و امشبتو نادیده میگیرم…اکبر من بخاطر تو توی روی همه ایستادم.الانهمه ی اونا منو مسخره میکنند..تورو خدا منو بعنوان یه زن مطلقه توی این جامعه ول نکن…مهربان بدون در نظر گرفتن رهگذرا و کنجکاویشون با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن ……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد