eitaa logo
بانوان شایسته
316 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
866 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ تعطیلات به سرعت برق و باد سپری شد. تابستان گرم و شب های کوتاه قامتش جای خود را به پاییز برگریزان با شب های بلندش دادند... صدای خش خش برگ های پاییزی زیر کفش های اسپرتم ملودی گوش نوازی را فراهم کرده بودند که صدای خش دار سمیرا و هوچی بازی هایش آرامشم را برهم زد. سارینا را بین اکیپ بچه های خفن رویت کردیم، آنهم در حال دل دادن و قلوه گرفتن! علامت تعجب تندی توی ذهنم انگشت به دهان ماند. دختر شاه پریون که مثل دیگر دخترها اهل خوش و بش با پسرهای الدنگ نبود، حال با این رفتار خود را رفیق فابریک شان معرفی می کرد. سمیرا لختی اندیشید و گفت: «از لج فرزام به این بچه سوسول ها محل میده تا بلکه مورد توجه فرزام قرار بگیره.» توجیه احمقانه ای بود، سمیرا اصولا فکر نکند به هیچ کجای دنیا بر نمی خورد! خداراشکر که در این دنیا فعلا هیچ کاره است وگرنه دنیا گلستان تر می شد! مرجان زوج بودنمان را بهم زد و مفرد شدیم. بحث جمع سه نفره مان باز سر فرزام بود و سارینا! هیچ موضوع جنجالی و جذاب تری برای بحث سراغ نداشتیم. . . . روی نیمکت چوبی در انتظار سمیرا و مرجان نشستم، هوا رو به سردی رفته و شنل بافت روی دوشم را سفت تر می چسبم. زل زده ام به نقطه ای نامعلوم که سیاهی در همان نقطه نمایان شد. باد چادر مشکی مرجان را به رقص درآورده بود. نگاهم به سمت راست متمایل می شود، سمیرا نفس نفس زنان می دود و شال گردن گلبه ای رنگ او هم در هوا به رقص درآمده... چاق سلامتی کرده و وارد کلاس شدیم. استاد امروز گریزی زد به فتنه ۸۸! از سربند های سبزی گفت که با سربند های سبز "یازهرا" زمین تا آسمان تفاوت داشت! از سربندهای سبزی که عاقبتش تلخی بود تا سربندهایی که با لب تشنه جان داده بودند تا ناموسی زمین نخورد! خاکی نشود! روسری اش بر باد نرود! حیایی آب نرود! غیرت ها نسوزد و خاکستر نشود. استاد امروز رنگ و بوی دیگری به کلاس داد، انگار یاد عزیزی افتاده باشد که قطره زلال اشک روی پالتو خاکستری رنگش نشست. وقت کلاس عاشقی به پایان آمد اما بحث داغ بچه ها آغاز شد. چند نفری در پرس و جوی چرایی آن فتنه بودند و چند نفری آتش بیار معرکه! در این بین صیادان در به در دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود بودند! سوال احسان همه سرها را به سمت فرزام برگرداند «میگما آق فرزام نکنه توام؟! نکنه جزو اغتشاش گرا بودی؟ وگرنه تو به این زرنگی چطور چند سال دیرتر کنکور شرکت کردی؟» حمید دنباله حرفش را گرفت: «راست میگه ناقلا توام آره؟! چه جوری آزادت کردن، پارتی کلفتی داشتیا... اصلا نکنه تو آقازاده ای و ما بی خبر!» فرزام باز هم سکوت اختیار کرد! صبوری اش ممکن بود کار را خراب تر کند و حرف و حدیث ها را بیشتر... اما گزینه روی میز فرزام سکوت بود و صبر! شهروز جای فرزام از کوره در رفت و با آنها دست به یقه شد، فرزام بزور او را جدا کرد و با یک جمله ختم دعوا را اعلام کرد: «زبون گوشته و به هر طرف که بچرخونی می چرخه! عجب مردمي هستید، بچه قنداق كرده توي دامن آدم مي‌ ذارید.» ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌊 @shayestegan98 🐬