eitaa logo
بانوان شایسته
337 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
843 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | سلاحِ انتظار 🌷 سربازی امام زمان (عج) چه آمادگی‌هایی لازم دارد؟ 📲 🌸🍃@shayestegan98
Nasr TV - اهمیت کار رسانه ای - Podcast - Religious - Audio(2).mp3
3.03M
☢ یه حرفیه که میخوام با شما در میون بذارم.... بچه ها تو چه رشته ای دارید درس میخونید.... استاد پناهیان 🌸🍃 @shayestegan98
هدایت شده از بانوان شایسته
👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ ساعت از ۱۰ گذشته بود، بی بی گل نساء چادر چاقچور کرده و جلوی در چشم براه نشسته بود. قدم های آخر را سریع تر برداشتم سلام داده و نداده گفتم: «بی بی جان اینجا چیکار می کنی؟!» نگاهی به صورت پریشانم انداخت « چرا انقدر دیر کردی؟ نمیگی نگرانت می شم؟ یه لحظه ترسیدم گفتم نکنه مثل محمدم برنگردی!» با بغض جواب دادم: «الهی من تصدقت بهترین مادر دنیا... بهترین بی بی دنیا... من شرمنده ام بخدا...» گوشه چادرش را بوسیدم، تندی گفت: «دلبری کردن بسه پسر جون! الان این چه سر و وضعیه برا خودت درست کردی؟ چرا رنگ و روت پریده!» تته پته کنان گفتم: «حالا بریم تو بی بی، نمی خوای که تا صبح تو کوچه بمونیم بعدا برات میگم.» تب و لرز به جانم افتاده بود، مثل بید می لرزیدم! بی بی گل نساء با دم نوش همیشگی اش سراغم آمد. با ترفند های خاص خودش مجبورم کرد تا تهش را بخورم. پتو را تا روی سینه کشید و پایین تخت نشست و به چشمانم زل زد. گفتم: «الان منتظری من حرف بزنم بی بی جان؟» خنده روی لب های ترک خورده اش نقش بست: «جونت بی بلا محمدم! فعلا منتظر خوب شدنتم بعدش بگو..» آهی از سودای دل کشیدم و گفتم: «الان میگم. بی بی اون دختره... اون دختره که بهتون گفتم، نامزد داره!» بی بی هم مثل من وا رفت! «اوا خاک عالم یعنی چی نامزد داره مگه نگفتی حلقه دستش نداره، شنیدی مجرده و...» چشمانم را از نگاه بی بی پنهان کردم: «بله ولی امروز با چشم های خودم دیدم، یه پسر با گل و کادو جلوی در دانشگاه بود، خندهاشونم به راه...» بی بی مکثی کرد و گفت: «فدای یه تار موت پسرم! من که نمردم، خودم می گردم برات یه دختر خوب پیدا می کنم.» سرم را تکان دادم و بزور نیمچه لبخندی بر لب آوردم و رو به بی بی گفتم: «بی بی جون از فردا نیفتی تو در و همسایه واسه پیدا کردن دخترا... » لحنش جدی تر از قبل شد: «دیگه تو با اینکارا کاری نداشته باش.» به پهلوی راست برگشتم «بی بی جدی گفتما من زن نمی خوام!» خنده کنان جواب داد «خوبه خوبه لابد قصد ادامه تحصیلم داری؟!» بی بی خدای کل کل کردن بود، روده بر شدم با جمله آخرش... درد صحنه ای که با آن مواجه شده بودم لابه لای خنده سراغم می آمد. آنقدر شدت درد زیاد بود که یک آن اشک هایم به پهنای صورت جاری شدند. . . خیلی با دلم جنگیدم تا توانستم دلم را آرام کنم و نگذارم به کسی فکر کند که متعلق به دیگریست. پروژه دل بسته شد! خودم را غرق کتاب و درس کردم و طبق عادت همیشگی کوه! بالای کوه نقطه امنی برای من بود، جایی که آرامشش را هیچ کجای تهران نداشت. جایی نزدیک به خدا... ماه محرم از راه رسید، خونه بی بی گل نساء طبق عادت هر ساله تبدیل به حسینیه می شد. دیوارهای طبقه اول را دور تا دور با پارچه مشکی پوشاندم و پرچم ها را در جاهای مختلف نصب کردم. دهه اول هر روز راس ساعت مشخصی مراسم روضه به پا بود و من آن ساعت را یا در دانشگاه بودم یا خانه پدر و مادر، خلاصه حق خانه بی بی رفتن در آن تایم مشخص را نداشتم. بعد از دهه اول عزاداری حسینی بود که بی بی سر وقتم آمد. با آب و تاب شروع کرد به تعریف کردن، برق شادی در چشمانش هویدا بود! نمی توانستم جلوی اینهمه شور و شوق مادرانه اش را بگیرم. «خوب گوش کن ببین چی میگم، یه دختر پیدا کردم خانم، نجیب، مهربون، تو دل برو، من شیفته اخلاقش شدم. همون روز اول که دیدمش ازش خوشم اومد؛ اما گفتم بزار خوب براندازش کنم، تحقیقاتم رو انجام بدم بعدش بهت خبر بدم. جون برات بگه که نوه حاج حسین، از اقوام دور مادری ماست. مادر و مادربزرگش هر سال می اومدن روضه، امسال اولین بار بود دخترشونم چند باری همراهیشون کرد.» بی بی یک ریز حرف می زد و من هم فقط سکوت اختیار کرده بودم، ظاهرا همه حرفهایش را گوش می دادم. نمی توانستم به این راحتی ها دلم را به کس دیگری بدهم، لااقل به این زودی ها نمی توانستم. دلم می خواست وسط حرف هایش بپرم و مانع گفتن کلامش شوم! اما ادب حکم می کرد تا انتهای حرف هایش لام تا کام سخنی نگویم. ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️فراموش کرده ایم اوباماست دست به سمتش درازکنیم💚 👈همیشه مارانجات داده ومیدهد ((کارمسجدتعطیل نمیشود)) مهروامیدقسمت سوم 🌸مجمع رهروان امربه معروف استان ✅باماهمراه باشید
😋 امیدوارانه زندگی ڪنید ❤️ مشتاقانه عشق بورزید 😁 شادمانه بخندید 🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 یادمون باشه 🏞 تصویر زندگیمون، همون چیزیه که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم. ❌ اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم، 👈 بهتره با پاک کنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت اون رو پاک کنیم 🖼 و مجددا با قلم افکارمون شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم 🌸🍃 @shayestegan98
🚨 خاطره قاری و حافظ قرآن در فراق شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🔻 محمود نوروزی، حافظ و قاری قرآن: ✅ رفتم تا در مراسم ختم مادر شهیدی، قرآن بخونم. مسجد امام خمینی (ره)، شهرک شهید محلاتی. با راهنمایی مردی از بستگان آن مادر مرحومه بود پشت میکروفن رفتم تا تلاوتم رو آغاز کنم. همین طور که داشتم یکی یکی آیات را در ذهنم می‌گذراندم، آیات پایانی سوره‌ی فرقان به ذهنم رسید...شروع کردم: «وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» ـ ٥٨ فرقان 👌 چند دقیقه‌ از تلاوتم گذشته بود که نگاهم افتاد به درِ ورودیِ مسجد. رو دیدم که وارد شد، آرام آرام چند قدم راه رفت و یک جا پیدا کرد و دو زانو نشست. 💐 پسری که قرآن‌های کوچک را بین مهمان ها پخش می کرد، رفت سمت او. مرد با مهربانی یک جلد قرآن برداشت و مشغول قرآن خواندن شد.   ✅ از خودم پرسیدم: «خدای من! دارم خواب می‌بینم؟! واقعا خودش است؟!» دوباره نگاه کردم: «آره... خودش بود... ... فرمانده‌ی نیروی قدس سپاه...😔 ✅ فکر نمی‌کردم فرمانده‌ای نظامی بتواند آنقدر باشد. مثل خیلی از رئیس و رؤسا، نه به پشتی تکیه داده بود، نه روی صندلی نشسته بود و نه کسی دور و بَرِش می‌چرخید... 🌹 آروم و با وقار وسط مسجد... با خودم گفتم که حاجی اومده تا در مراسم ختم مادر دوستش شرکت کند ... 🎁 تمام این لحظات همزمان شده بود با رسیدن من به این آیات: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» یعنی «بندگان خدای مهربان اونایی‌اند که باتواضع و وقار در زمین قدم برمی‌دارند...»ـ ٦٣ فرقان. ⚠️ دوباره این آیه رو تکرار کردم. باز هم خواندمش... انگار این آیه یک بار از زبان من توی فضای مسجد پیچیده می‌شد و یک بار هم در آیینه‌ی رفتار این مرد دیده می‌شد. من که تا آن موقع هزاران بار این آیه رو شنیده و خوانده بودم، آن روز برای اولین بار آن آیه را با چشم هایم می‌دیدم. خیلی صفا کرده بودم از صفای قلبش. با خودم گفتم: «تلاوتم که تموم شد، میروم بغلش می‌کنم و پیشانی اش را می‌بوسم، به او می گوین ! پرچمت بالاست.😍 پرچم همه‌ی با معرفتا بالاست. پرچم همه‌ی مدافعان حرم بالاست». 🌸🍃 @shayestegan98
🌸 سوره بقره آیه ۵🌸 🌺 👇🏻👇🏻
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 چرا باید مقدمات فرج، همراه با بلاها باشد؟ 🔸 برای اینکه بلاهای قبل از ظهور کم بشود چه‌باید کرد؟ ☑ استاد 🌸🍃 @shayestegan98