🚨 خاطره قاری و حافظ قرآن در فراق شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🔻 محمود نوروزی، حافظ و قاری قرآن:
✅ رفتم تا در مراسم ختم مادر شهیدی، قرآن بخونم. مسجد امام خمینی (ره)، شهرک شهید محلاتی. با راهنمایی مردی از بستگان آن مادر مرحومه بود پشت میکروفن رفتم تا تلاوتم رو آغاز کنم.
همین طور که داشتم یکی یکی آیات را در ذهنم میگذراندم، آیات پایانی سورهی فرقان به ذهنم رسید...شروع کردم:
«وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» ـ ٥٨ فرقان
👌 چند دقیقه از تلاوتم گذشته بود که نگاهم افتاد به درِ ورودیِ مسجد. #آقایی رو دیدم که وارد شد، آرام آرام چند قدم راه رفت و یک جا پیدا کرد و دو زانو نشست.
💐 پسری که قرآنهای کوچک را بین مهمان ها پخش می کرد، رفت سمت او. مرد با مهربانی یک جلد قرآن برداشت و مشغول قرآن خواندن شد.
✅ از خودم پرسیدم: «خدای من! دارم خواب میبینم؟! واقعا خودش است؟!»
دوباره نگاه کردم: «آره... خودش بود... #حاج_قاسم_سلیمانی... فرماندهی نیروی قدس سپاه...😔
✅ فکر نمیکردم فرماندهای نظامی بتواند آنقدر #باتواضع باشد. مثل خیلی از رئیس و رؤسا، نه به پشتی تکیه داده بود، نه روی صندلی نشسته بود و نه کسی دور و بَرِش میچرخید...
🌹 آروم و با وقار وسط مسجد...
با خودم گفتم که حاجی اومده تا در مراسم ختم مادر دوستش شرکت کند ...
🎁 تمام این لحظات همزمان شده بود با رسیدن من به این آیات:
«وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» یعنی «بندگان خدای مهربان اوناییاند که باتواضع و وقار در زمین قدم برمیدارند...»ـ ٦٣ فرقان.
⚠️ دوباره این آیه رو تکرار کردم. باز هم خواندمش... انگار این آیه یک بار از زبان من توی فضای مسجد پیچیده میشد و یک بار هم در آیینهی رفتار این مرد دیده میشد. من که تا آن موقع هزاران بار این آیه رو شنیده و خوانده بودم، آن روز برای اولین بار آن آیه را با چشم هایم میدیدم. خیلی صفا کرده بودم از صفای قلبش. با خودم گفتم: «تلاوتم که تموم شد، میروم بغلش میکنم و پیشانی اش را میبوسم، به او می گوین #حاج_قاسم! پرچمت بالاست.😍 پرچم همهی با معرفتا بالاست. پرچم همهی مدافعان حرم بالاست».
🌸🍃 @shayestegan98
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 چرا باید مقدمات فرج، همراه با بلاها باشد؟
🔸 برای اینکه بلاهای قبل از ظهور کم بشود چهباید کرد؟
☑ استاد #پناهیان
🌸🍃 @shayestegan98
کاش می شد
چشم خود با آب توبه شستشو داد
تا که شاید
لایق دیدار روی
چون مه مهدی شود
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🌸🍃@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_چهلم
{فاطمه}
مادر تب و لرز کرده و مدام هزیان می گوید: «از دست رفت، پسر دست گل خواهرم از دست رفت! آدم از صحبت کردنش حظ می کرد، چه در و گوهری رو از دست دادیم!» ابرهای روی سرم فی الفور بالای سرم جلسه تشکیل دادند <صحبت کردن، حظ! کی؟ کجا؟ مدرسان شریف!> ابر دوم غش غش می خندید و ابر سوم از جدی نگرفتن جلسه دلخور بود. ابر اول هر چه فکر کرد نفهمید مادر چطور از لحن و بیان مهبد حظ می کرده! ابر سوم گفت: <همان بهتر که مرغ از قفس پرید..!> ابرها را به حال خودشان رها کردم و دستمال روی پیشانی مادر را جا به جا کردم. مادر از وقتی خبر نامزدی مهبد را شنیده بود از حال رفته و دور از جان انگار دنیا روی سرش خراب شده است.
.
.
امشب مراسم نامزدی مهبد در باغ بزرگ پدر عروس برگزار می شود، ابرها هم گویا مثل مادر برای از دست دادن مهبد غصه می خورند که اشکشان دم مشکشان شده! بی رمق تر از روزهای قبل بودم اما نرفتن به مراسم مهبد مساوی بود با حرف و حدیث های فراوان و دلخوری هایی که تا ابدو یک روز ادامه داشت. مادر بزور پاشویه و آمپول و سرم سرپا شد. شکیل ترین کت و دامنش را به تن کرد و همان کفش های بژ توی خوابم را به پا کرد، تمامی قسمت های خوابم به مرور هر از گاهی تعبیر می شد، خدا راشکر می کردم که قسمت عروس خوابم، وارونه تعبیر شد و من میهمان مهبد شدم نه عروسش! وگرنه از غصه دق می کردم.
ترافیک بود و ماشین ها قفل، با کمی تاخیر رسیدیم، اولین اخم را خاله خانوم نصیبمان کرد. زمین باغ از باراش باران گل را به ارث برده بود، تمامی کفش ها در گل فرو می رفت و لباس ها هم به لطف پرش گل ها مزین به لک های ریز و درشت می شدند. صدای موزیک به همراه جیغ و داد میهمانان به گوش می رسید. از لابه لای درختان سر به فلک کشیده رد شدیم و به سالن محل برگزاری مراسم رسیدیم. دور تا دور دیوارها آینه کاری شده و یک خط در میان تابلوی نقاشی نصب شده بود. روی میزها با رومیزی ساتن براق پوشیده شده و به گل های لیلیوم مزین شده بود، سروصداهای پیچیده در سالن حاکی از شور و شادی مضاعف میزبانان و میهمانان را داشت. به همراه خان جان وارد اتاق عقد که ته سالن قرار داشت شدیم. مهبد با خنده های مضحکش از دور نمایان شد، دختری با قد رعنا و ابروهای کمانی و پوستی گندگمون کنارش ایستاده بود. مهبد دلبری می کرد، خوشمزه بازی در می آورد و عروس از خنده ریسه می رفت. خدا در و تخته را خوب با هم چفت کرده بود. ابرها روی سرم مجدد پدیدار شدند، یاد بی تابی مادر و حظ بردنش از صحبت های مهبد افتاده و یک ریز می خندیدند.
مهدخت با لباس سرتاسر کاره شده آن طرف سفره عقد درست روبروی من نشسته، پای راست را روی پا چپ انداخته و مدام باد بزن را تکان می دهد تا مبادا از گرمای داخل سالن صورتش عرق کند و میکاپ هزینه برش اندکی بماسد. آینه دق شده و چشم غره هایش تمامی ندارد؛ تا خطبه عقد جاری شود و به سالن اصلی برویم باید تحملش کنم. چشم چرخاندم که از دست چشم های مهدخت نجات یابم، دخترش عین اجل معلق ظاهر شد و بیخ گوشم گفت: «دایی دسته گلم رو از دست دادی! آخی طفلی... بد شانس کی بودی تو؟» طوری جمله هایش را ادا کرد، حتی علی هم که با فاصله از من ایستاده، متوجه طعنه اش شد.
حالم ناخوش بود و با صحنه هایی که دم به دقیقه پیش می آمد بدتر هم می شد، علی که اوضاع را چنین دید گفت: «گور بابای حرف مردم، الان با مامانینا حرف می زنم اجازه می گیرم، من و تو می ریم خونه.» چند دقیقه ای گذشت، چند دقیقه ای که برایم طولانی تر از شب یلدا بود. یکدفعه علی سوئیچ به دست مرا صدا کرد، انگار دنیا را به من دادند، خلاص شدن از آنجا برایم حکم آزادی از زندان را داشت. چهره مادر درهم رفت اما تسلیم حکم پدر شد. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98
💠بــــانـــــو!!!
سادگـی را زیور خویــش سـاز
تـا محتــاج نــگاه دیگران نباشی
✖چرا که زنــان جـلوه گــر،
فقیـر نگاه دیگرانند
⚫️مارا به اعتبار حضرت زهرا مدافعان حجاب خطاب کنید...
🌸🍃 @shayestegan98
#نه_به_حجاب_اجباری
#سربازی_اجباری
💢 منطقِ اجبار !؟
مُد شده که میگویند #نه_به_حجاب_احباری در مقابل هم پاسخ میدهند چون #قانون است باید رعایت کنند!
خب؛ برای چند لحظه بیایید این منطق را بپذیریم، یعنی نه به #اجبار!
از فردا #کمپین بزنیم، #نه_به_سربازی_اجباری چرا من بروم لب مرز یا سرچهار راه خدمت کنم، ولی آن #دختر بعد از فارغ التحصیلی برود دنبال کار!
سربازی #سوغات رضاشاه بود، آن زمانها میگفتند: #اجباری رفتی یانه!؟
یک گروه دیگر از آقایان کمپین بزنند #نه_به_نفقه و خرجی دادن به خانمها!
اصلا الان که سکه شده چند میلیون برخی هم کمپین بزنند #نه_به_مهریه_اجباری و از حقوق مردان دفاع کنند،
یا چرا فقط مردان باید #رفتگر باشند، از فردا بگوییم نه به رفتگری اجباری مردان، و زنان هم بروند رفتگری، کار معدن، جنگ و....
منطق این ماجرا از اساس اشتباه و مغالطه است، ذات هر #قانونی اجبار است. این خانم مسیح که از امریکایی ها حقوق میگیرد (قراردادش منتشرشد) نازل ترین سطح مطالبه از حقوق زنان را آن هم برعکس به میدان کشانده، سودی به #زنان نخواهد رساند.
#پوشش_اسلامی
#حجاب_اجباری
🌸🍃@shayestegan98
#ماه_استغفار_و_بندگی
.
رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم؟
الهی تو از ما بگذر..
.
سلام بر🌙شعبان و اعیادش
سلام بر💚حسین و ❤️عباسش
سلام بر 💛سجاد و سجودش
سلام بر💜علی اکبر وجوانی اش..
و سلام برنیمه شعبان و..
💚ظهور مولودش..
.
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
#ماه_شعبان
#الهی_العفو
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
🌸🍃 @shayestegan98
✨❤️✨
چہ بسا چیزے را خوش ندارید ؛
و آن براے شما بهتر است ...
و بسا چیزے را دوست دارید ؛
و آن براے شما بدتر است ...
و خـــــدا می داند و شما نمے دانید ...
📚سوره بقره/آیه ے۲۱۶
🌸🍃 @shayestegan98