چون مدت زیادی در داخل آب بوده و لباس غواصی داشته بود زخم دست ایشان را که با لا زدم دیدم کرمهای سفید روی زخم بود و ترسیدم گفتم اقا محمد این چیه؟
گفت: به علت جراحات و عفونت دستم اینجوری شده است.
وقتی به زندان رسیدیم محمد رفت داخل غرفه ای دیگر و دیگر خیلی به هم نزدیک نبودیم ولی در جریان درمانش بودم و گاها زخم هایش را خودم با باندهای که شسته شده بود پانسمان می کردم نمی دانم کار درستی بود یا نه ولی این همه ي کمکی بود که به هم می کردیم و باندها را می شستیم و خشک می کردیم و مجدد استفاده می کردیم .
بعد از این روزهای سخت وارد اردوگاه شدیم و من و محمد رضايي با هم وارد یک حمام شدیم و به اجبار همه لباسهایمان را بیرون کردیم و
حمام کردیم محمد به من می گفت: بجای وقت گیری و خجالت از زمان استفاده کن که شاید دیگر حمام و صابون پیدا نکنی که خودت را تمیز کنی… در ضمن هم غسل بکن و هم نظافت من با خودم گفتم این از کجا می داند که دیگر از حمام خبری نیست؟
در هر حال حرفش را گوش کردم و با همان حالت عریان پشت به محمد کردم و کارهای که گفته بود را انجام دادم و از حمام خارج شدیم تا به ما لباس بدهند و بعد از پوشیدن لباس به گروهای ۱۰۰ نفری وارد آسایشگاها می شدیم.
⚡اسیر شهید محمد رضایی
من و محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد.
مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از
آسایشگاه خارج شدم و رفتم.
هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟
قرار بود چه کاری بکنید؟
برنامه های شما چه بود و….
با چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش ،کشیدن بر روی زمین با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که بهترین راه را که صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود کسی با محمد صحبت نمی کرد تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود محمد می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند.
محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه های سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند.
روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود.
عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.
بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در ۱۵ کیلومتری شهر فاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امید وارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.
در مرداد ماه سال ۱۳۸۱ به همراه ۲۲ شهید دیگر پیکر محمد به ایران آمد جالب است که بگویم پیکر محمد سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند.
روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.
آیا باز هم باید با این همه نشانه فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن مزار سیاه کوچک کنیم شاید برای ما عادی شده است که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم ولی اگر میدانستیم که شهید محمد رضايي برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی تحمل شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به مزارشان نگاه بهتری می کردیم....
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلمی دردناگ از پیکر شهیدان ایرانی در عملیات کربلای 4در تلویزیون
#تاهمیشهمدیونشهدائیم✨🥀
#شادیروحپرفتوحشهداصلوات🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
☘️ حضرت موسی (علیه السلام) ازخضر نبی سوال می کند ، تو چه کرده ای که من مامور شده ام از تو تعلم کنم ؟
🌷 چطور به این مرتبه رسیده ای؟
🖋 فرمود : "بترک المعصیه" با #ترک_گناه
☀️
☘ من دیگر در این عالم روزی ندارم!
🖋 آقای برقعی در قم کتابفروشی داشتند ، ایشان روحانی نبود ولی شاگرد اخلاق علامه و مرد شریفی بودند. ایشان تعریف میکردند :
✍ علامه در اواخر عمرشان حال بدی داشتند. ما یک باغی در اطراف قم تهیه کردیم و ایشان را آنجا بردیم. صدای آب و پرندگان و قُل قُل سماور میآمد ، بنده برای اینکه حال علامه بهتر شود از این صداهای طبیعی تعریف میکردم ولی با اینکه ایشان به طبیعت علاقه زیادی داشتند ، توجهی نمیکردند. بعد از دقایقی همانطور که سرشان پایین بود فرمودند :
☘ آقای برقعی سماورهای ما را آن طرف روشن کردهاند!
☘ چند دقیقه بعد گفتم حاج آقا چایی سرد میشود ، بفرمایید! فرمودند :
☘ من دیگر در این عالَم، روزی ندارم! دیدم چیزی نمیخورند. عرض کردم اگر خسته شدید برگردیم قم.
🖋 و ما به قم برگشتیم و حالشان خراب شد و به بیمارستان رفتند. چند روزی که بیمارستان بودند، یک قطره آب هم از گلویشان پایین نرفت.
📚خبرگزاری ایکنا، گفتگو با امیر حسین مناقبی- نوه علامه طباطبایی ۱۴۰۱/۸/۲۶
☀️
☘ سه چیز است که اجازه ترک آن به احدی داده نشده
🖌 یکی «وفای به عهده» که اجازه نداری خلاف عهد کنی ، چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی.
🖌 دوم «ادای امانت» اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته ، چه طرف خوب باشد و چه بد ، باید امانت را بدهی.
🖌 سوم «خوبی کردن به پدر و مادر» چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد. باید به پدر و مادرت احسان کنی.
☀️
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈🏽 ای انسان خودخواه!
👈🏽 ای موجود تنها!
🎤 «حجت الاسلام علی رضا پناهیان»
#نردبان
/دینی، اخلاقی
#جهاد_تبیین
✍دشمن وقتی دید هر فتنهای با حضور #هیئتی_ها خنثی میشه،فهمید که باید #مداح رو #آلوده کنه تا #تفکرات_مخاطبینش هم آلوده بشه......
#تلنگر
#حاج_امیر_عباسی
#جهاد تبیین