eitaa logo
شهدای مدافع حرم
481 دنبال‌کننده
46.1هزار عکس
37.2هزار ویدیو
83 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
50.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با مادری که ۳۳سال در انتظار بازگشت پسرش بود ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄.
سلام یاد تمامی شهدای جنگ بویژه کربلای یک مهران گرامی باد. بنده به اتفاق یکی از همرزمانم در یک سنگر که سنگر دیدبانی و سنگر خمپاره انداز بوده نشسته بودیم که در کنار ما پر بود گلوله های خمپاره ، به دوستم گفتم آقا مهدی این سنگر خطرناکه به دوستان دیگر هم گفتیم جمع نشوید توی این سنگر ، این سنگر پر از مهماته بچه ها پخش شدند در گیری ادامه داشت ، یه دفعه دیدیم اصغر بصیر به همراه بیسیم چی از راه رسیدند و یک راست رفتند تو همان سنگر ،که به ناگاه خمپاره ای از سوی دشمن درست خورد وسط سنگر ، که بر اثر انفجار مهمات آتش سوزی ایجاد شد و شهید اصغر بصیر و بیسیمچی شان در آتش سوختند ، آتش را خاموش کردیم ،شهید را با پتو سر جاده بردیم که شهید حاج حسین بصیر سر رسید و دستور داد شهید را به عقب ببرید و خودش ماند در کنار رزمندگان. 🌺 یادشان گرامی باد با صلوات ✍ رزمنده دفاع مقدس فضلی زاده
4.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با نیروی خدماتی فرودگاه که کیف میلیاردی را به صاحبش برگرداند @bedonetaaroff
✍️ قبل از اعزام به ماموریت در سال 1368مرحوم غلامحسن آقابابایی ( برادر خانمم ) به من گفت (به مناسبتی) حسن آقا شیرینی ما را باید بدهی .گفتم از ماموریت اومدم بروی چشم .ولی ایشون بالبخندگفت تا اونموقع کی زنده و کی مرده بنده هم حرفش را گوش کردم و شیرینی را دادم. .. ساعت حدودا 10/30 الی 11شب بود هوا گرم بود بیرون از جادر و سنگر تو فضای باز هفت تپه خوابیده بودم که با دیدن خوابی عجیبی بیدار شدم .در خواب کسی به من با اشاره دست گفت (طرف چهار راه گلشن را نشان میداد) نامردها زدن و فرار کردن .من متوجه خواب نشدم ولی فکر میکردم که اتفاقی افتاده ولی تا اومدن به بابل تعبیر خواب را نمیدونستم تا اینکه به بابل امدم و فهمیدم منظور از نامردها (سرنشینان وانت دو نفر بودن) وزدن وفرار کردن و محل تصادف (چهار راه گلشن) چی بوده .خداوند اموات همه و این مرحوم بسیجی راقرین رحمت واسعه اش قرار دهد. 💐این مرحوم در شب شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) به دنیا امد ونام غلام حسن برایش گرفته شد وشب تولد حضرت امام حسن مجتبی (ع) پانزدهم ماه مبارک رمضان دارفانی را وداع گفت. روحش شاد با صلوات🌺 ✍️مهدی زاده 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
سلام این عکس محمدعلی اکبریان سمت راست تصویر ،مرحوم ناصر خاکزادجلو تصویر و شهید ابوالقاسم بزاز پشت تریبون را شناختم بقیه را میشناسید ادامه توضیح در مورد عکس از آقای مرتضی عسکری نژاد از اعضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان بابل سلام علیکم سخنران آقای اصفهاني مسئول هئیت ۷نفره اراضی اوائل انقلاب بود کنار دست ایشان مرحوم رضا صدیقی از پاسداران سپاه پاسداران بابل بود که در جریان ترور عسکریان مشارکت داشت کسی که نیم رخ در پشت سخنران هست محافظ ایشان ،که از تهران آمده بود محل سخنرانی احتمال زیاد نماز جمعه بابل است که هنوز زمین چمن فوتبال بود درود بر این پشتکار جنابعالی، انشاالله باقیات صالحات باشد ارسال این عکس ارزشمند از آقا حمید طبری 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
یادش بخیر ایام دفاع مقدس چه حال و هوایی بود چه شور و حالی بود چه جوونای پاک و عاشقی عاشق دین و وطن اما این وسط عده‌ای هم بودن ساکت و سرد هیچ چی حواس اونا رو از هدف خاکیشون پرت نمیکرد اوج نمیداد جوونای با غیرت با خوشحالی رژه میرفتن اما اونا خیلی بی احساس از داخل مغازه تماشا میکردن پیکر مطهر شهدای عملیات کربلاها رو می‌آوردن غوغا میشد...کربلا میشد.... اما این آدم حتی حال نداشت کرکره مغازه‌شو پایین بکشه این جور آدما رو نمیشه سر شوق آورد الان...حکایت روز انتخاباته این همه پیر و جوون و زن و مرد ولی این بعضی‌ها همچنان نشستن و خیلی بی احساس این شور انقلابی مردم رو فقط از تلویزیون تماشا میکنن... ✍️حمید پورتقی 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed 🎥 با ۲ مامور فداکار اورژانس 🔹یک ساعت روی آسمان به‌دنبال مصدوم بودیم.
✍️ قبل از اعزام به ماموریت در سال 1368مرحوم غلامحسن آقابابایی ( برادر خانمم ) به من گفت (به مناسبتی) حسن آقا شیرینی ما را باید بدهی .گفتم از ماموریت اومدم بروی چشم .ولی ایشون بالبخندگفت تا اونموقع کی زنده و کی مرده بنده هم حرفش را گوش کردم و شیرینی را دادم. .. ساعت حدودا 10/30 الی 11شب بود هوا گرم بود بیرون از جادر و سنگر تو فضای باز هفت تپه خوابیده بودم که با دیدن خوابی عجیبی بیدار شدم .در خواب کسی به من با اشاره دست گفت (طرف چهار راه گلشن را نشان میداد) نامردها زدن و فرار کردن .من متوجه خواب نشدم ولی فکر میکردم که اتفاقی افتاده ولی تا اومدن به بابل تعبیر خواب را نمیدونستم تا اینکه به بابل امدم و فهمیدم منظور از نامردها (سرنشینان وانت دو نفر بودن) وزدن وفرار کردن و محل تصادف (چهار راه گلشن) چی بوده .خداوند اموات همه و این مرحوم بسیجی راقرین رحمت واسعه اش قرار دهد. 💐این مرحوم در شب شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) به دنیا امد ونام غلام حسن برایش گرفته شد وشب تولد حضرت امام حسن مجتبی (ع) پانزدهم ماه مبارک رمضان دارفانی را وداع گفت. روحش شاد با صلوات🌺 ✍️مهدی زاده 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
با من بگو مسافر ازآن یقین قلبت.. 1️⃣✍️امروز نوزدهم مرداد ماه و بیش از چهل و اندی سال از آن روز خاطره انگیز و ماندگار که برای من گذشت و هنوز آن لحظه طلایی عمرم در ذهن و خاطرم مانده و پرواز و عروج ملکوتی دوست خوبم را با این چشم و جسم گنهکار دیده و لمس کرده ام را گرامی می دارم. 🔹هرچند از نحوه شهادت و قبل و بعد از آن در این کانال خدمت دوستان گرامی قبلا شرح داده ام اما این نکته جهت یادآوری خودم و دوستان قابل ذکر است که شهادت هدیه ای از طرف خداوند است که انسان باید لایق آن باشد تا به این مقام و منزلت برسد. 🔸روز نوزدهم مرداد سال شصت یعنی 3 روز قبل از پایان مدت ماموریت 3 ماهه حضور ما در جبهه بعنوان بسیجی در شهر محاصره شده آبادان مانده بود که به اتفاق شهید جانبرار عزیزی و دیگر دوستان مرخصی ساعتی گرفته و به شهر رفته و زمان برگشت به خط مقدم ما دو نفر از بقیه جدا شده و به سمت مقر ما که ایستگاه 12 آبادان بود حرکت کردیم . تا رسیدن به مقر اصلی باید چند ماشین سوار می شدیم. 🔹کنار مسجد ابوالفضل که ایستگاه آخر ما برای رسیدن به خط مقدم بوده منتظر ماشین ماندیم که فرمانده گردان ما سردار شهید علی اکبر درویشی ( که سال بعد در عملیات رمضان به شهادت رسیده بود ) را دیدیم که در حال رفتن به سمت هتل بین المللی آبادان بود.که آشپزخانه مرکزی رزمندگان آنجا قرار داشت . او با تکان دادن دست به ما فهماند که در برگشت از هتل ما را سوار کرده و به خط مقدم میبرد. 🔸کنار دیواری روبروی مسجد ابوالفضل ( ع) تکیه دادم که با اشاره دست شهید مقداری آنطرفتر رفته تا او هم در کنارم جا بگیرد. دو نفره پشت به آن دیوار تکیه داده بودیم که ناگهان صدای مهیبی توجه مان را جلب کرد. البته این نوع صداها برای ما عجیب نبود چون آن زمان که آبادان در محاصره بود واقعا خط مقدم امن تر از خود شهر بود! ساعتی نبود که گلوله کاتیوشا یا توپ به داخل شهر اصابت نکرده و کوچه و خیابان ها در امان مانده باشد. 🔹این صدای مهیب به خاطر انفجار در فاصله 500 متری ما بود هنوز جابجا نشده بودیم که اینبار گلوله کاتیوشا دیگری با صدای مهیبی کنارمان به زمین افتاد. زمین آبادان که وجب به وجب خاک آن به خون شهدایمان آغشته شده و شاید هنوز هم بعضی ها ندانند که کدام قسمت این خاک خون کدام شهیدی که برای حفظ این میهن رفته بود ریخته شده است. با شنیدن صدای گلوله کاتیوشا من برق آسا خیز رفته و با آرنج دستم به ایشان اشاره کردم که خیز برود اما اما اما.... 🔸اما نمیدانستم که ترکش او را نیمه جان نموده و رمق خیز رفتن را از او گرفته بود. لحظاتی گذشت و گرد و غبار فرو نشست. بلند شدم ابتدا به زانویش که مجروح شده بود نگاه کردم و بعد صورتش که مشخص بود درد زیادی را متحمل شده بود. او هم یکی دوبار نگاهم کرد کاری نمی توانستم بکنم، روبروی ما درب مسجد باز شد. با اشاره آنها را برای کمک طلب کردم. در همین حال که شکمم بالای زانوانش بود و در حال اشاره به رزمندگان داخل مسجد بودم دیدم صدایی از او نمی آید به آرامی جهت نگاهم را به صورت ایشان انداختم. دیدم و آنچه خدا مقدر کرده بود ، را دیدم ... آنچه که هنوز بعد از سالها دیدگانم پر از اشک و روحم به آن لحظه ناب پرواز میکند. 🔹 که واقعا بود به افق آسمان با چهره ای نورانی و با لبخندی شبیه عکس بالا نگاه می کرد. مات و متحیر بودم دو دستش را به آرامی و ملتمسانه گرفتم و گفتم داداش چی میبینی؟ به من هم بگو و این جملات را رگباری چند بار تکرار کردم اما ...... نمیدانم در آن لحظات چه دیده بود که لبخند میزد و در حال پیوستن به لقاءالله بود به ملاقات خداوند میرفت در سلف شهدا قرار میگرفت . و من لحظه عین الیقین که قبل از شهادتش به آن مقام رسیده بود را دیدم ...و دیدم چگونه با شعف و لبخند غیر قابل وصفی به وجه الله نظر کرده بود. 🔸هرچه بود و گذشت بیش از ده دقیقه این اتفاق بیشتر طول نکشید ولی برای من آن لحظات جایگزینی بعد از این همه سالها را ندارد. دوستانی که او را سوار بر وانت کرده بودند اجازه همراهی ندادند، و من که مدهوش آن لبخند زیبا و لحظات پیوستن به عالم ملکوت بودم را به سمت مسجد هدایت کردند همچنان به او که پشت ماشین وانت به سمت بیمارستان میرفت خیره شده بودم. البته کمتر از یکساعت خودم را به بیمارستان رساندم تا از وضعیتش بدانم که آنجا به من گفتند دویست متر از شما فاصله نگرفته بودیم که ایشان شهید شده بود وقتی که پیکر پاک و مطهرش را در بیمارستان دیده بودم متوجه شدم علاوه بر زانوی راست، قسمت پهلوی راستش نیز ترکش اصابت کرده بود.