1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_واقعی #احسن_القصص
خداوند به موسی فرمود: به مومنان هشدار بده و به گناهکاران مژده بده، موسی نبی با تعجب عرض کرد چرا باید به گناهکاران بشارت بدهم در حالیکه گناهکار و ظالمتد و به مومنان اخطار بدهم در حالیکه نیکوکار و عبادت کننده هستند.جواب آمد از سوی خدا: به گناهکاران مژده بده که الله بسیار آمرزنده و بخشنده است اگر توبه کنند و به مومنان اخطار بده که مبادا بخاطر عباداتشان مغرور شوند( گناهکاری که احساس پریشانی و پشیمانی از انجام گناه خود دارد به مراتب بهتر از عابدی است که بخاطر عبادتش به درگاه خدا مغرور مباش (اللهمعجللولیکالفرج )
هدایت شده از زندگی پس از زندگانی
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#داستان_واقعی
🔹 فضيل عياض شاگردان زيادى را تربيت كرد. شاگرد درس خوان و جوانش به حال #مرگ افتاد.
🔹 فضيل بالاى سرش آمد، گفت: بگو:
«لا اله الا الله» گفت: هم نمی گويم و هم #بيزارم از اين چيزى كه تو می گويى.
🔹 فضيل گفت: قرآن بياوريد تا سوره مباركه «#يس» را بخوانم، شايد گرهش باز شود.
🌸 پيغمبر (ص) فرمود:
« لكلّ شىء قلب و قلب القرآن يس »
🔹 گفت: نخوان، من از شنيدنش #زجر می كشم و مرد. استاد غرق در شگفتى شد. خيلى پی جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با معرفت، هنگام مرگش به اين بلا دچار شد و بی دين مرد.
🔹 خيلى در فكر بود، تا يك شب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامت شده است. شاگردش را ديد كه در آتش است، گفت: چه شد كه وضع تو به اينجا كشيد؟ گفت: من دچار #سه_گناه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت؛
⛔ گناه اول:
#حسود بودم، هيچ نعمتى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم.
⛔ گناه دوم: من #دو_بهم_زن بودم
⛔ و گناه سوم من: سالى يكبار #مشروب می خوردم. اگر #توبه كرده بودم، به اين بلا دچار نمی شدم.
📚 استاد انصاریان- سایت عرفان
🔸 کانال #زندگی_پس_از_زندگانی
@zendegi_pas_az_zendegani
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌹
#عاقبت_بخیری
توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.
یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!
کاظم ؛ آقای #ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی.
✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ...
دیشب خواب #حضرت_زینب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم.
کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید.
💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست.
منبع📚 :برگرفته از کتاب تا شهادت. اثر گروه شهید هادی.
#داستان_واقعی