eitaa logo
شهدای مدافع حرم
379 دنبال‌کننده
38.6هزار عکس
31.2هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهید اعظم در دامان پدر و مادری دین باور پرورش یافت در کارِ خانه کمک حال مادر گشت رافت و عاطفه بیحدش زبانزد دوستان و آشنایان بودشخصیتی متواضع داشت او حتی به بیماران بدحال و لاعلاجی که دیگران از آنها دوری میکردند، نزدیک میشد به آنها سر میزد و از آنان دلجویی میکرد❤. در خیابانهای نهاوند زنی که بیماری واگیرداری داشت، پرسه میزد زنی کثیف و ژولیده.زنی که عقب مانده ذهنی بود.زنی که وقتی مردم او را میدیدند، از او فرار میکردند برخی از او میترسیدند و عدهای بدلشان می آمد و چندششان میشد.همه از او دوری میکردند به جز یک نفر و آن یک نفر کسی نبود به جز شهید اعظم. او برای زن بیمار دل میسوزاند، به دادش میرسید و برایش غذا می آورد مانند مادری مهربان در کنارش مینشست و به او محبت میکرد روزی نبود که خورشید در آن غروب کند و اعظم غذای او را فراموش کند. شهیده:اعظم شفائی تاریخ شهادت: 1364/01/17 نحوه شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحمیلی 🌱
🌱 • • قالی می‌بافت ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی‌کرد، هر چی از این راه در می‌آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌خرید و یا برای بچه‌ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم‌بخت، البته با اجازه من، یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار ازش پرسیدیم: چرا شب عیدی لباس نو رو در آوردی؟ گفت: وقتی پیش بچه‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم همش فکر می‌کردم نکنه یکی از این بچه‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره، دیگه نمی‌پوشمش. "کفش های جامانده در ساحل"📚 🌷
🌱 • • شهناز تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. حتی برایِ نماز لباسِ جداگانه‌ای می‌پوشید. هر وقت هم ازش می‌پرسیدم: چرا وقـت نماز لباست رو عـوض می‌کنی⁉️ ، می‌گفت: چطور وقتی می‌ خواهی بری مهمونی لباسِ آراسته می ‌پوشی؟ چه مهمونی و دعوتی بالاتر از گفتگو کردن با خدا؟ نماز مهمونیِ بزرگیه که خدا بندگانش رو در اون می پذیره ، پس بهترین وقته برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن ... منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 76📚 🦋
📚 جهیزیه💍 قالی می‌بافت به چه قشنگی؛ ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی‌کرد. هر چی از این راه در می‌آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌خرید و یا برای بچه‌ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. ازش پرسیدیم: «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت: «وقتی پیش بچه‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می‌کردم نکنه یکی از این بچه‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی‌پوشمش!». 📕کفش های جامانده در ساحل، صفحه10 الی 15 🦋