برای تهیه مهمات باید حاج احمد
متوسلیان رو می دیدم.
به طرف اتاق فرماندهی رفتم.
در باز بود ، اما حاج احمد نبود ...
یکی از دوستان گفت:
مطمئن نیستم ، اما شاید بدونم کجاست!
به طرف دستشویی ها راه افتادیم...
درست حدس زده بود ...
حاج احمد در حالی که سطل آب به دست داشت،
مشغول نظافت دستشویی ها بود.
داغ شدم ...
رفیقمون رفت تا سطل رو از دستش بگیره
حاج احمد یک قدم عقب کشید و به نظافت مشغول شد.
نگاهی کرد و گفت:
یادت باشه!
فرمانده هنگام جنگ برادر بزرگتر همه است...
و در بقیه مواقع کوچکتر از همه... ♥
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌹 آخرین شبی که حرم حضرت زینب سلام الله علیها بودیم، حاج احمد اصلا توی حال خودش نبود.
🔹 مثل یک تعزیه خوان دور حرم می چرخید و بلند بلند گریه می کرد و با جمله های کوتاه و ساده اینگونه می خواند:
«این جا رأس حسین (ع) را به نیزده زدند. عمه سادات را به اسیری آوردند. شامی ها با اهل بیت حسین (ع) کاری کردند که روی ظالم ها عالم سفید شد».
بعد از روضه، یک گوشه حرم نشست و تا صبح نماز خواند و مناجات کرد.
🔸 نزدیک اذان صبح، آمد و سراغ یک پاسدار با لباس سبز سپاه را گرفت. ما که ندیده بودیمش. اصرار کردیم که قضیه چیست؟
گفت: یاد شهید محمد توسلی کرده بودم. خیلی دلم گرفت. به حضرت زینب (س) متوسل شدم. پاسداری را دیدم که آمد و گفت:
«فردا روز موعود است. دیگر انتظار تمام شد».
🌷 فرداحاج احمد عازم لبنان شد
و این رفتن دیگر بازگشتی نداشت.
📚 یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان
نویسنده: زهرا رجبی متین
نشر روایت فتح
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
#شهیدانه
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed