🍀کلیپ کوتاه مذهبی وسخنان ناب🍀
https://eitaa.com/joinchat/517079216Ca7fa2b6f78
قطعههایی از تنش قطع یقین پیدا نشد
دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد
تیرها اجزای اکبر را به صحرا دوختند
اسب زخمی شد، رکاب افتاد، زین پیدا نشد
تا عقیقی که سلیمان داشت افتاد و شکست
بر رکابِ سبزِ پیغمبر، نگین پیدا نشد
ناگهان شیرازهاش پاشید از هم، بعد از آن
شرحی از آیات قرآنِ مبین پیدا نشد
**
هر دو عالم را ملائک زیر و رو کردند و هیچ-
سرزمینی بهتر از این سرزمین پیدا نشد
گشتهام، اما برای زائر کویش شدن
بهتر از حال و هوای اربعین پیدا نشد
کربلا را از علی هایش فقط باید شناخت
جز علی، در این جهان حبل المتین پیدا نشد
صفحه صفحه بارها تاریخ را خواندم ولی
غیر حیدر یک امیرالمؤمنین پیدا نشد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
https://rubika.ir/hosenih#حضرت_زینب_س_در_مسیر_کوفه_و_شام
#حضرت_زینب_س_اسارت
دست منو زنجیر، فکرش را نمیکردم
چه زود گشتم پیر، فکرش را نمیکردم
بالای تل بودم، خودم دیدم که شد خنجر
باحنجرت درگیر، فکرش را نمیکردم
من باتو بودم، بی تو از عمرِ بدون تو...
...اینقدر باشم سیر ! فکرش را نمیکردم
مسمار و پهلو و غلاف و شعله را دیدم
اما گلو و تیر، فکرش را نمیکردم
دیدم برادر اصغرت را پیش چشمانت
تیری گرفت از شیر، فکرش را نمیکردم
بی دست شد سقا و پرچم بر زمین افتاد
آن دستِ پرچمگیر...، فکرش را نمیکردم
تا بود عباسم کنارم، شمر میلرزید
حالا که گشته شیر...، فکرش را نمیکردم
شمشیر بالا رفت و پایین آمد و اکبر...
مُردم از آن تصویر، فکرش را نمیکردم
در کوچههای کوفه در پیشِ کنیزانم
خیلی شدم تحقیر، فکرش را نمیکردم
حالا فقط من ماندم و رأس تو بر نیزه
ای وای از این تقدیر، فکرش را نمیکردم
🍀کلیپ کوتاه مذهبی وسخنان ناب🍀
https://eitaa.com/joinchat/517079216Ca7fa2b6f78
ملجاء کُلّ اولیا نجف است
دومین خانهی خدا نجف است
جز درِ خانهاش مرو جایی
باطن عرش کبریا نجف است
جان پیغمبر است در اینجا
مرقد ختم انبیا نجف است
خبری نیست جز در این ایوان
که خبرها از ابتدا نجف است
در نجف میشود خدا را دید
انتهای سلوک ما نجف است
اربعین روزیِ زیارت اوست
اوّلِ راه کربلا، نجف اس
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از سر ترس از لب شمشیر تو
هیچ نامردی نشد درگیر تو
هیچ مردی در نبرد تن به تن
با تو رو در رو نمی گشت ای حسن!
تن به تن با تو در افتادن همان
سر جدا از پیکر افتادن همان
چون یکی از آن هزاران بی وجود _
مرد جنگ و مرد میدانت نبود_
زن به میدانت فرستادند ، تا _
زن بجنگد جای آن نامرد ها
تا به این اندازه ذلت ، نوبر است
ریشهء این ؛ ترس از شیر نر است
ای حسن! ای دستگیر بی نظیر
دست ما بیچاره ها را هم بگیر
ما بیابان های خالی از گلیم
دور خیلی از صدای بلبلیم
قطره ای از ابر مهرت ای عزیز!
بر کویر قلب ما خاران بریز
تا که از باران لطفت ، گل کنیم
شانه ها را لانه بلبل کنیم
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکریات شده تنها هنر نوکرها
”بابی انت و امی یا اباعبدالله”
به فدایت همه مادر پدر نوکرها
در قیامت تو به فکر من و امثال منی
میشوی سنگ صبور و سپر نوکرها
عدهای را طلبیدی به زیارت اما
نشده قسمتشان بیشتر نوکرها
کشتهی اشک! چه داریم برایت بدهیم
ای به قربان تنت چشم تر نوکرها
کاش مانند شهیدان خودت آخر عمر
بگذاری سر زانوت سر نوکرها
ای که در علقمه خم شد کمرت! میبینی
از مصیبات تو خم شد کمر نوکرها
اربعین پای پیاده به حرم میآییم
میشود پخش در عالم خبر نوکرها
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امین الله! خلق الله میآیند
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه میآیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پا به پا، همراه میآیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذنِ ماه میآیند
قیامت کردهای، انگار تصویریست از محشر
که دوشادوش هم، نزدت گدا و شاه میآیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند
به لطف گوشه چشمت، عاقبت کوتاه میآیند
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بسمه تعالی
قصیدهء (نخستین خیزش خونخواهی خون خدا)
به مناسبت نخستین قیام به خونخواهی آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) توسط مردم ولایتمدار سیستان ارجمند ، دوماه بعد از جریان عاشورای سال 61 هجری قمری
بنازم سیستان و مردم این خاک نام آور
چه شیرافکن یلانی دارد این استان پهناور
یکی از پهلوانان غیورش رستم دستان
که در کف داشت جان از شوق خاک پاک این کشور
اگر دیو سفیدی سوی ایران حمله ور می شد
تهمتن می درید او را ، اگر او داشت صد ها سر
اگر با اژدهایی رو به رو می شد ، به او میگفت:
《یل ایرانی ام رستم ، حریفم نیست یک لشکر》
تهمتن نیست افسانه ، تهمتن جز حقیقت نیست
به اهل سیستان بنگر که رستم را کنی باور
به زیر پتک خشم ناکسان با علی دشمن
نشد خم ، روح سخت سیستانِ عاشق حیدر
بغیر سیستان در هر بلادی از مسلمانان
امیر عشق سب می شد ، دمادم بر سر منبر
تراشیدند موی همسران پاک آنها را
که تا منکوبشان سازند با این ضربه آخر
که تا سب علی گویند و از او دست بردارند
ولی کی می کشد دست از امیرش مالک اشتر؟!
غلام از خانهء ارباب خود کی می رود جایی؟!
بگو مولاتر از حیدر کجا پیدا کند قنبر؟!
به ابرو خم نیاوردند و نوشیدند آتش را
به شوق جرعه ای عشق از جمال ساقی کوثر
جگر با تیزی دندان غیرت ارباً اربا شد
نشد در سیستان اما گل عشق علی پرپر
پسر از عشق مولا داد حجرابن عدی ، اما_
بپا کردند اهل سیستان در عاشقی محشر
فدای غیرت ناموسی این شیردل مردان
که نذر شیر حق کردند ، هتک حرمت همسر
بغیر این حماسه ، این تهمتن های بی مانند
به پا در خوان خون کردند یک هنگامه ای دیگر
خبر پیچید در آن خطهء سرخ اهورائی
که بی سر مانده در صحرای طف ، فرزند پیغمبر
چنان شمشیر و تیر و نیزه بر جانش فرود آمد
که هرجا برگی افتاده است از یاس تن اکبر
کنار علقمه افتاده عطشان حضرت ساقی
نه دستی بر تنش مانده ، نه در دستان او ساغر
خبر مانند تیری شعله ور از قلب ها بگذشت
خبر دادند وقتی از گلوی نازک اصغر
به جای اشک ، اهل سیستان خون گریه می کردند
خبر وقتی که آوردند از انگشت و انگشتر
نمی دانم چه آمد بر سر آن جمع غیرتمند
که وقتی بازگو شد قصه ناموس بی معجر
زمان خوان هشتم شد وَ هامون پر تلاطم شد
دوباره رخش بود و زین و گرز و رستم و خنجر
نمی شد بیش از این ساکت بماند نیمروز آری
به داغ نیمروزِ آن ولی حضرت داور
دوباره دل به هامون می زند رستم ، که در این خوان_
سر دیو پلید کفر را بردارد از پیکر
به جوش آمد دوباره خون رستم در رگ زابل
که ننویسند در تاریخ ، مولا ماند بی یاور
که ننویسند وقتی راس نور از نیزه بالا رفت
همه کردند حتی سیستان در لاک ترسش سر
ولیکن سیستانی از تبار پهلوانان است
سر و جان می دهد در راه سرخ مکتب و رهبر
نمی ترسد چو مولایش علی از خیل دژخیمان
بگو تا حمله ور گردد به سویش لشکر قیصر
شبیه ذوالفقار بی غلاف و شیر بی جوشن
به وقت جنگ می گیرد به پشت جان خود سنگر
به یاد خیمه های شعله ور در آتش غربت
شدند آتشفشانی با مذاب سرخی از کیفر
شدند آتش ، به جان حاکمان کفر افتادند
که شد قصر شب اندیشان ، سراسر خاک و خاکستر
خدا می داند از طوفان تیغ سیستانی ها
به روی خاک می بارید سر ، سر نه ، تگرگِ شر!
یکی از نابرادر های پستِ ابن مرجانه
که حاکم بود در این خاکِ پاکِ پهلوان پرور_
دمش را روی کول خود نهاد از سیستان بگریخت
شغال و جرات ماندن به وقت خشم شیر نر؟!
نه توابی به فکر توبه نه مختار آماده
شما برخاستید اول به خونخواهی آن سرور
شعار یا لثارات الحسین از سیستان جوشید
شما کردید اول شعر سرخ عشق را از بر
نخستین خیزشِ خونخواهی خون خدا ، باید_
رقم می خورد از این خاکِ در عشق ولایت سر
کسی جز سیستانی اولین خونخواه مولا نیست
بپا آتش شود جائی که باشد تکه ای اخگر
صدا از بزدلانِ برده سر در لاک می آید؟!
بنازم سیستان پردلِ غرانِ چون تندر
تعجب نیست این فتح بزرگ از این یلان ، زیرا
به جای خون به رگ دارند عشق فاتح خیبر
پیامی سرخ دارد این قیام سرخ ، گوشت هست؟!
به جای گوش سر با گوش جان خود بیا بنگر
یورش بر ظلم و ظالم کن اگر مردی ، تو پیش از آن_
که گردد خشک ، خونِ سرخ یک مظلوم ، چون جوهر
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بسمه تعالی
چـار سالت بـود روز سـرخ عاشورای خـون
چـار سالت بـود دیدی مـحـشر کـبرای خـون
نـعـش پاک آسمان را خـفـتـه دیدی بر زمـیـن
سرو را دیدی که بر خاک آمد از بالای زیـن
مـاهـتـابـی در مــیـــــان ابـرهـا افـتـاده بــود
آفـتـابـی زیـر سُـمّ اسـبـهـا جــــان داده بــود
دختری دیدی که خون از گوشهایش می چکید
او سه سالش بود و بر خار مغیلان می دوید
از خـدا می خـواستی بازو و شمشیـرت دهـد
خـنجر و اسب و کمان و دشنه و تیرت دهـد
از خدا می خواستی چون فـاتح خـیـبـر شوی
بی هـمـاوردی مـثـال حـضرت حـیـدر شوی
تـا بـتـازی در مـــیـــــان لـشـکـر خـفـاشـهــا
بـر سر خاک افـکـنی بـال و پـر خـفـاشـهــا
مـنـتـشـر سازی کلامُ الله را در هر کــــران
نور حق را پـخش گردانی تو در کُـل جـهان
بـعـدهـا وقـتـی امـام پـنـجـم انـسـان شـــــدی
تا تـمـام خـلـق را فـرمـانده و سلطان شـدی
بـاز هـم مـانـنـد اجدادت کـسی دورت نـمـانـد
هـیـچ کس مردانه شعر با تو ماندن را نخواند
تـیـغ حـیـدر بود در دسـتـت ولی یـاری نـبـود
در حـصار کرکـسـان بودی و عمّاری نـبـود
ذوالـفـقـار تـیـز حـیـدر در غلاف صبـر مـاند
آفـتـاب تـیـغ خـشـمـت در حـصار ابـر مـاند
حـق تـو را فـرمـود:«باقر!حرکـتی آغاز کن
راه حـمـلـه بـسـتـه ، راه دیگری را باز کن
ذوالـفـقـار عـلـم را بـایـد درآری از غـــلاف
با سلاح علم بـاید رفت اکـنـون در مـصاف
تـیـز کن شمشیـر دانـش را به جـنـگ جاهلان
تا که دریـابـنـد حـق با کـیـست جمع عاقلان
گرچه تیغی نیست در دست تو هـنگـام سـتـیـز
هر کـلام از واژه های منبرت یک تـیـغ تـیـز
هر کدام از نـکـتـه هایت تکسواری بی نظـیـر
هر حدیـثی از تو دل را می شکافد مثل تیر
هر کـلاسی کـه تو دائر مـی کـنی یک پـایـگـاه
هر جـوان مـکـتـبـت رزمـنده تر از یک سپاه
باقر ای فریاد هـفـتم پـنـجـمـیـن طـوفــان نور
اینک این شمشیر دانش این تو واین قوم کور»
دشت دانـش تـکـسـواری چون تو ای باقر ندید
شد گـلـسـتان هر بـیـابـانی که حرفت را چشید
رود شد،دریا شد،اقـیـانوس شد،انـدیـشـه ات
در زمـیـن شد مـنـتـشر ای نخل دانش،ریشه ات
جاهلی دانا اگر گشت از دم عیسای تـوست
ظلمتی روشن اگر گشت از یَـد بِیـضای تـوست
تـیـرِ تـیـزِ بـیـنـشت بـشـکـافت مویِ علم را
از مِــــیِ تـوحـیـد پُـر کـــــردی سـبـوی علم را
عالم و آدم تـمـامـی مـست ایـن پـیـمـانـه ات
مـکـتـبـت شمع و تمام سـیـنـه ها پــــــروانـه ات
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بسمه تعالی
دست و دل بازان ، همه نهرند و رود
مجتبی ، دریای انفاق است و جود
او کریم اهل بیت مصطفاست
در سخاوت بهترین خلق خداست
آسمان لطف و احسان است او
چشمهء همواره جوشان است او
دستهایش ، شاخسار نخل مهر
سینه اش ، بخشنده مانند سپهر
چشمهای پاکش ، اقیانوس لطف
دفتر گفتار او ، قاموس لطف
خلق خوبش ، از بدی کردن تهیست
در گلستان وجودش ، خار نیست
وامدار حرفهای او ، عسل
نثر او ، شیواتر از هر چه غزل
نور از انگشت هایش می چکد
عاطفه از مشت هایش می چکد
سفرهء لبخند او همواره پهن
مهر باغ سینه اش را کرده رهن
شاه بیت شعر بخشش ، مجتباست
او تمام رافت و رحم و عطاست
هر چه از حسن حسن گویم ، کم است
بر تمام زخمها ، او مرهم است
مجتبی ، از عطر لطف آکنده بود
مثل باران خدا ، بخشنده بود
او دلی لبریز از احساس داشت
رنگ و بوی برگهای یاس داشت
کامهای تشنه را او سیر کرد
آیه های مهر را تفسیر کرد
او به دل تاریک ها ، مهتاب داد
خارها را نیز حتی آب داد
یک نفر سرباز هم با او نماند
هیچ مردی غیر غم با او نماند
مجتبی تنهاترین سردار بود
بی کسی را قافله سالار بود
بین جمع آشنایان بود فرد
هیچ کس در این جهان درکش نکرد
هیچ کس از حال او جویا نشد
ماند تنها مجتبی با درد خود
باز اما آه او بیرون نرفت
هق هق او از گلو بیرون نرفت
غصه های هر کسی را می خرید
باز با این حال هم بد می شنید
رایگان او شادی خود را فروخت
هیچ کس اما به حالش دل نسوخت
پاسخ لبخندهایش ، دشنه بود
همسرش حتی به خونش تشنه بود
زهر نوشانید او را آشنا
آه از قلب غریب مجتبی
درد دلهای حسن در سینه ماند
غصه ها در آن دل بی کینه ماند
دلبرش برف غم از قلبش نرفت
عشق او را همسرش پاسخ نگفت
دوست با او دشمنی آغاز کرد
مونس او زخم او را باز کرد
عاقبت در جام جانش زهر ریخت
زهر یارش ، تار و پودش را گسیخت
تا به گوش زینب این جریان رسید
تیغ حیدر از غلاف خود جهید
این طرف جعده ؛ همان ناپاک زن
گفت با ترس فراوان : (( ای حسن!_
خواهرت دارد می آید سمت ما
من چه سازم؟! می کشد زینب مرا))
مجتبی با آن که زهرش خورده بود
باز با لبخند سویش رو نمود
گفت : می خواهی بمانی زنده تو
زودتر از آن در پشتی برو
عقلها درمانده اند از این گذشت
این معما با تعقل ، حل نگشت
درک این اعجاز ، کار عقل نیست
معنی اش را ، عشق می داند که چیست
ای حسن! ای عشق تو تنها خدا
مانده ام آیا چه نامم من تو را؟!
کوه اگر نامم تو را ، بی حرمتیست
آسمان هم ، درخور شان تو نیست
حرفی از نامت به حجم عالم است
نام دریا هم برای تو کم است
هیچ روزی نیست روشن ، چون شبت
روشنی هر چه شب ، خال لبت
خال لبهای تو عین ماهتاب
مات از کیش رخ تو ، آفتاب
یوسف از حسنت ، زلیخا می شود
پیش قدت ، سرو رسوا می شود
یا حسن! هر خسروی فرهاد توست
سرو چشمش بر قد شمشاد توست
از عسل ای بانمک! شیرینتری
از تمام دلبران دل می بری
مست جامت بود ، جدت مصطفی
صید دامت بود ، جدت مصطفی
او تو را چون جان شیرین دوست داشت
هستهء عشق تو را در پوست داشت
تا تو را می دید ، آن خوش خلق و خو
خطبه اش را قطع می فرمود او
از سر منبر ، به سویت می دوید
پر به سوی گونه هایت می کشید
می گرفتت گرم در آغوش ، تنگ
صورتت را بوسه می زد ای قشنگ!
بعد رو می کرد سوی کبریا
از صمیم قلب می گفت : (( ای خدا!
اینکه عینا" مثل و مانند من است
مجتبی ، فرزند دلبند من است
گر چه مثل من کسی آزاده نیست
مثل من در دام دل افتاده نیست
دل به مهر روی ماهش داده ام
من به دام عشق او افتاده ام
شاهم اما مات از کیش رخش
خسروم ، مجنون ولی پیش رخش
چارهء مخموری من آن دهن
نسخهء من ، کنج لبهای حسن
چون می آید طبع من گل می کند
نثرهایم را تغزل می کند
بهترین گل هستم ، اما بلبلم
بلبل آن صورت همچون گلم
دوستش دارم ، تو همچون من بیا_
دوستدار مجتبی باش ای خدا!
همچنین ، هر کس محب روی اوست
تو محبش باش ، ای همواره دوست!))
ای حسن! ای کشتهء زهر جفا
وامدار تو شهید کربلا
باغبان نخل فردای حسین
ای زمینه ساز غوغای حسین
تو نبودی ، عقده در دل مانده بود
پای اسب عشق در گل مانده بود
تار و پود نور ، از هم می گسست
بی حفاظت ، روح آئین می شکست
چون که ماندی بی نفر در جنگ ها
صلح کردی مهربان! با سنگ ها
تو خریدی سرزنش ها را به جان
ساختی با مردمی نا مهربان
تا که بال بسته تو وا شود
قطره های اشک تو دریا شود
سازش تو تیغ ها را آب داد
ماهیان را جرات گرداب داد
یا حسن تشخیص تو اعجاز کرد
راه مسدود سحر را باز کرد
روشنائی تا ابد ممنون توست
تا که دنیا هست ، دین مدیون توست
اصل جرات! ای خدای پردلی!
در تو جاری ، خون جوشان علی
یادگار حیدر خیبرشکن
میوهء نخل شجاعت ای حسن!
دشمنت از ترس تو بی خواب شد
زهرهء شیر از هجومت آب شد
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
دوباره شهر مدینه بوی جنان آمد
نوید روشنی از هفت آسمان آمد
فضای شهر که از عطرِ گل معطر شد
ز نسل پاک حسن عالَمی منور شد
به چند واسطه، اَنوار ظاهری تابید
ز سبط مجتبوی نور باقری تابید
قدم به خاک جهان زد گُلی خدایی بو
محدثِ علوی، یارِ مصطفایی بو
بنازم آنکه ز حکمت، رساند امدادش
به علم و حلم و صبوری، شبیهِ اجدادش
کسی که نور ولایت ز صورتش پیداست
کسی که در ره اهدافِ فاطمی شیداست
کسی که از پَرِ قنداق، عاشق علی است
چه عاشقی، سه امامِ هُمام را ولی است
اگر چه خوبیِ آلِ کریم باید گفت
کنون مدیحه ی عبدالعظیم باید گفت
مدیحِ عبدالعظیم است مدحِ پیغمبر
چنانکه مُلکِ ری اَش کربلاست تا محشر
خدا وکیلی از آندم، که تازه مهمان شد
به لطفِ هادی دین، چلچراغ ایران شد
چه ناب رهبرمان، وصف میکند او را
ری است قبله ی تهران و اوست قبله نما
وجودِ اوست، که شد مُلکِ ری به قم پیوند
همانکه مکتب اسلام، زد از او لبخند
همانکه عرضه ی دینش رَهی مجرب شد
به محضرِ سه امام، آیتی مقرب شد
همانکه از شهِ دین، شیعه را پیام آورد
بما ز سوی امامِ رضا سلام آورد
همانکه درسِ امامِ جواد را خوانده
به نزد هادیِ دین اعتقاد را خوانده
حدیث سلسله را نقل کرده از معصوم
پیامِ کرب و بلا را گرفته از مظلوم
□ □ □
شبیهِ هادی دین، درد و داغ و هجران دید
به دوره ی متوکل، هزار هرمان دید
در آن زمان که حرم، شاهدِ تخاصم بود
به چشمِ خویش نظاره گرِ تهاجم بود
حریم کرب و بلا ردِ پای عدوان شد
سه بار شخم زدند و بخاک یکسان شد
به امرِ حاکمِ ظالم، حرم به آب افتاد
ولی حسین، خودش از عطش ز تاب افتاد
نبود عبدالعظیم آنزمان که در گودال
تنِ حسین به سُمِ ستور شد پامال
اگر چه شد حرمِ یار بر سرش ویران
ولی ندید تنش را بزیرِ نیزه ، نهان
ندید حنجره اَش را، یهود نیزه زدند
چه نیزه ها به دهانی که جرعه جرعه زدند
ندید دخت علی، راهِ چاره میگیرد
ندید بوسه ز رگهای پاره میگیرد
ندید رختِ اسیری به جسمِ ناموسش
و ماند اینهمه روضه، همیشه کابوسش
به ذکر دائمِ یا منتقم که عادت کرد
ز غصه بر تنِ خود جامه شهادت کرد
هنوز مجلسِ روضه بپاست در حرمش
دعا و ذکر و مناجات، فیضی از کرَمش
شاعر: #محمود_ژولیده
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7