#پند
#غزل
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
🔹اشعارناب آئینی🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پند
#غزل
می دمد صبح ظفر، بد به دلت راه مده
می شود دفعِ خطر،بد دلت راه مده
این همه نذر و نیاز، آن همه تسبیح و دعا
می کند زود اثر بد به دلت راه مده
از درشتیِ قد و هیبت بتها نهراس
با خلیل است تبر، بد به دلت راه مده
ما در این دایره امر به وظیفه هستیم
با خدا هست ثمر، بد به دلت راه مده
جان من، در همه احوال توکل باید
جزم کن عزم سفر، بد به دلت راه مده
نیل اگر هست یقین معجز موسی هم هست
از خطرها بگذر، بد به دلت راه مده
کاش چشمت به سیاهی شب عادت نکند
شده نزدیک سحر، بد به دلت راه مده
(آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست)
باز آید ز سفر، بد به دلت راه مده
((باز من مرده شما زنده))ببینید چه زود
رسد از یار خبر.... بد به دلت راه مده
#یاسر_رحمانی
🔹اشعارناب آئینی🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام
#امام_زمان_علیه_السلام
#ولایت
#بصیرت
#پند
#مدح
#غزل_مثنوی
شب همان شب که سفر مبداء دوران می شد
خط به خط باور تقویم مسلمان می شد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد؛ مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش می رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می رقصید
مرد آن است که تا لحظه ی آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ی ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکم تر دوخت
از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!
باز هم یک نفر از درد به من می گوید
من زبان دوختم و خواجه سخن می گوید:
"من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم"
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
چشم وا کن احد آیینه ی عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آن که انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود
داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی می ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می ماند
مرد مولاست که تا لحظه ی آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده درمانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند
مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون
آن چنانی که علی از اُحد آمد بیرون
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
اِن یَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه فاطمه با رایحه ی گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می رسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد
و از آن آینه با آینه بالا می رفت
دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت
تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد
پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می رفت
گفت: این بار به پایان سفر می گویم
«بارها گفته ام و بار دگر می گویم»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمّه بگویم، دستش
هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده
گفتنی ها همگی گفته شد آن جا اما
واژه در واژه شنیدند صدا را اما...
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
شهر این بار کمر بسته به انکار علی
ریسمان هم گره انداخته در کار علی
بگذارید نگویم که اُحد می لرزد
در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می نویسم که "شب تار سحر می گردد"
یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد
#سید_حمید_رضا_برقعی
🔹اشعارناب آئینی🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پند
#رباعی
ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب
وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب
#بابا_افضل_کاشانی
#صلوات
🔹 #اشعار_ناب_آئینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#پند
#تلنگر
اسرار جهان کرد به گوشم پندی
با تکنولوژی اگر چه تو خرسندی
آموخت به آدمی ،،کرونا،، این را :
مغرور نباش چون به مویی بندی
✍#حسین_جعفری
#صلوات 👉
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7