آیا کبوتران که به کنار پنجره من آمدهاند
همان دوستانِ قدیمی من هستند من که آدمیان را ترک کرده ام به میان گندمزار آمده ام
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
همهی شما گُل سرخ را فراموش کردهاید
از کنارش خونسرد میگذرید
آیا هنوز مرا به جا میآورید
که همهی عمرم گل سرخ را ستایش کردم
پاداش من چه بود
رنگ قرمز گل سرخ و خندهی کودکی که در بغلش یک عالم گل سرخ بود
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
همیشه میگفتم در خانه خاموشی را در لابه لای گُلها مخفی کرده ام
اما تو در میان هیچ درختی و هیچ خیابانی و هیچ مسافرخانهای یافت نمیشدی
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
من در همه عمر یک دیوار نداشتم که عکسی را که دوست داشتم
بیاویزم
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
تنهای تنها به کوچه میروم
به هر عابر میگویم
دیدی که چگونه زندگی ام را باختم
دیگر از درخت
از عشق
از بوتههای گندم حذر میکنم.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
چرا دریا از من دور است
من که مدام اشتیاق دریا را دارم
در این عمر
خانهی من از دوری دریا
مدام رویا آفرید
و من شعرهای زیادی گفتهام
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
در نیمهشب ها به کوچه میآمدم
با تکهای نان
و تکهای رویا
کسی در کوچه نبود
اما من به عمرم ادامه میدادم
بدون آنکه از کسی پرسشی داشته باشم
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
کدام یک از شما، شاهد من بودید
در دردها، در عشقها، در خاموشیها
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
میگفتم جهان محتاج جنگ و نابودی است بعد که زنی به من لبخند میزد
پشیمان میشدم که گفته بودم جهان محتاج جنگ و نابودی است.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
اگرچه سالها بود سالهای عمرم شخم خورده بود اما نتوانسته بودم در آن بذری بپاشم حتی بذری فقیر
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
به دشتی نگاه میکنم که به جای گندم پر از مین است
یک هفته است جنگ به پایان رسیده است
آیا در این دشت دوباره عشق و گندم میروید؟
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
فرض را بر امیدواری میگذارم
هرچه پیش آید بادا، بادا، بادا
فرض بر این است که باران همه بندرگاه و گلهای اطلسی جلوی کافه را بگیرد
فرض بر این است که کسی از فقر و حرمان نخواهد مرد
فرض بر این است که تنهایی شفابخش است
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
آنقدر آرام از کنار دیگران عبور میکنم که کسی حضور من را حس نمیکند.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
شب چراغها خاموش شد و فیلم عاشقانه آغاز شد. دختری در فیلم عاشق پسری بود که به دختر توجه نمیکرد. دختر روزها از غصه پشت پنجره قناریها را دانه میداد و مدام برای پسر آوازهای عاشقانه میخواند. پسر هنگامی که جلوی پنجره دختر عبور میکرد میگفت«عزیز من، من کار دارم. نمیتوانم هر روز به آوازهای عاشقانه تو جواب دهم. مادری پیر دارم که باید خرج او را بدهم. میدانی که هزینه مداوای بیمار بسیار گران است» اما دختر باز آواز میخواند و گریه میکرد تماشاچیان هم زن و هم مرد گریه میکردند.
مسافرخانه، بندر، بارانداز . #احمدرضا_احمدی
@shearosama
عادت کرده بودم همیشه به هرچه دلبسته شوم خیلی زود آن چیز بمیرد، بپوسد، خاکستر شود و من با عجله آن خاکستر را جمع کنم و به دریا بریزم.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند که چرا من
هنوز جهان را ترک نکردهام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
از خانه بیرون میآمدیم
باران میبارید ما چتر نداشتیم
نیاوردن چتر را از خانه گناه یکدیگر میدانستیم
همراه ما نه ستارهای بود نه چراغی
باران هم رهامان نمیکرد
هراس داشتم که اندوهمان جاودانه شود
یکی از ما گفت حس نمیکنید
داریم آرام آرام عشق را فراموش میکنیم
من گفتم اگر عشق فراموش شود
ما چگونه میخواهیم به زندگی ادامه دهیم.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
لبخندِ تو در پاییز چنان توان یافته بود
که میتوانست جادهها را از ابر خنثی کند.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز میتوانم به قلبم که فرسوده است فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
صبح تو به خیر که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
دری را به زمستان باز کن
که سفیدی برفها به ما امید زنده ماندن بدهد
ما گرما نمیخواهیم
ما امید میخواهیم
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
اگر روزها و عمرها را باخته باشم هنوز این فنجانهای چای رو به روی من گرم است
وَ این چراغ قدیمی یادگار اجدادم رو به روی من روشن است.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
حجم غصهها
انتظارهای ما
دلتنگیهای ما
از حجم شعرها بیشتر است
#احمدرضا_احمدی
@shearosama
این برگها، این برگهای عزیز من
منتظر پاییزاند
که فرو ریزند
آنگاه
در کف خیابانها در زیر پای عابران گمنام و تنها بمیرند.
#احمدرضا_احمدی
@shearosama