چشمان گريه ام را
دادم به دشت باران
شايد مرا بگريد
بر تربت بهاران
هرگز كسي نفهميد
مفهوم غربتم را
من واژه اي غريبم
در شعر روزگاران
من كه هزار و يك شب
تا شهر قصه رفتم
با هيچكس نگفتم
يك قصه از هزاران
اي ساحل رسيدن
اين موج خسته درياب
درياي اشتياق است
دلهاي بي قراران
شب تا سحر نشسته
در كنج خلوت خويش
تا روي ماه بينم
در قاب چشمه ساران
در اين سراب تشنه
آهوي دل غريب است
ما را ضمانتي كن
اي اعتبار باران
@shearhayeziba
🖋استاد (اسحاق انور) شاعر ، قاری قرآن و آهنگساز (متوفای ۵ تیر ۱۳۹۸)
#اسحاق_انور
دل ساحل نشین من شکار موج دریا شد
به گرداب جنون پیچید غرق آرزوها شد
چراغ چشمک فانوس، نیرنگ رسیدن داشت
شب خوش باوری هایم مزار صبح فردا شد
چه کردی با نگاه من که از اعجاز چشمانت
تمام گم شدن هارا، نشان گردید و پیدا شد
کجای این شب بی خواب گذشتی از خیال من
که راز اشک های من برون لغزید و افشا شد
نگاه تو تغزل را چنان بر تار و پودم ریخت
که پیر واژه های من جوانی کرد و زیبا شد
@shearhayeziba
#اسحاق_انور
تاریکه روزگار ما غم شده غمگسار ما
کی میرسه به دامنت دستای انتظار ما
ای حس خوب آشنا بیدار شو در جان ما
مارا ببر آن سوی عشق تا پشت پرچین دعا
آغوش این سجاده ها در حسرت بوی خدا
بشکن طلسم جاده رو ای نازنین بیا بیا
دیدار تو سعادته دوست داشتنت عبادته
واسه دلای بیقرار دلتنگی تو عادته
تموم دنیا خسته انن دلا همه شکسته اند
تو غربت آدینه ها چشم انتظار نشسته اند
@shearhayeziba
#اسحاق_انور
شدم آیینه ی عشقت بیا خود را تماشا کن
بیا و خیره شو در من مرا یک لحظه زیبا کن
بیا تکثیر شو در من به تعداد نفسهایم
بیا و با خیال خود مرا دلتنگ فردا کن
خدایا مهربان بودی از این پس مهربانتر باش
به کف یک قطره دل دارم به لطف خویش دریا کن
دلم میگیرد از دنیای بی خورشید آه ای دوست
محبت کن کمی از گوشه ی این پرده را وا کن
مرا بر دفتر هستی به خط آسمان بنویس
زمین در فهم خود گیر است مرا تنها تو معنا کن
تمام چوب خطها را بزن پای همان ابلیس
برای بنده ای چون من حساب تازه ای وا کن
از این شاخه به آن شاخه به غفلت میپری ای دل
برو گمگشته ی خود را درون خویش پیدا کن
@shearhayeziba
#اسحاق_انور
من عاشقي سرگشته در كوي رضايم
دلداده و دلبسته ي بوي رضايم
وامانده و دلخسته اي گمكرده راهم
يا ضامن آهو تويي پشت و پناهم
چون موج بي ساحل دريا دريا دربدرم
مي افتم مي خيزم چون موج بي پا و سرم
هر جا گفتم نام تو نشانه ي تو
دشت و صحرا پر شده از بهانه ي تو
آهوي دلم شد صيد حرم
اي گريه بيا در چشم ترم
تو سرور و من بي پا و سرم
من بنده و تو سلطان كرم
خاك باران خورده دارد غربت كوي رضا
گريه مي آيد به چشم از غربت روي رضا
در زمين افتاده اينجا گوشه اي از آسمان
بوسه مي ريزد فلك بر گلشن كوي رضا (ع)
@shearosama
#اسحاق_انور
یکی از تصانیف آلبوم هشتمین خورشید
موج دریا زده را تنگه ساحل قفس است
ماهی تُنگ نباشد دل طوفانی ما
عاقلان پا مگذارید به میخانه ی عشق
داغ صد مهر جنون خورده به پیشانی ما
خرقه و اطلس و دیبا همگی مال شما
خرقه ای نیست برازنده ی عریانی ما
زلف ما چون خم زنجیر گره در گره است
شانه رم می کند از فرط پریشانی ما
@shearosama
#اسحاق_انور
دفتر ماه پر از شعر سپید است پر از تنهایی
ای پریزادِ غزل کی به غزل می آیی
شب من گمشده در کوچهی بی خوابیهاست
خواب کن چشم مرا ای نِگهِ رویایی
باز هم وعدهی فردا دهی و می دانم
نیست افسانهی امروز تو را فردایی
آنکه در چشم تو رویای مرا زندان کرد
کاش میداد به دلتنگیِ من معنایی
@shearosama
#اسحاق_انور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شكوه نكن از دل ويران من
سوختم و داغ دلم كم نشد
شكوه كن از بخت پريشان من
لحظهي ديدار فراهم نشد
هيچ مپرس از من غارت زده
تاب پريشاني حالم نماند
دست من از دامن تو دور شد
شوق سفر ماند و مجالم نماند
با من دلبستهي آن بارگاه
از سفر دور خراسان بگو
اي دل اگر قصد سفر داشتي
حال غريبان به غريبان بگو
از تن بيروح چه گويم به تو
هيچ كسي صاحب اين خانه نيست گريه كنم يا نكنم سوختم
گريه حريف دل ديوانه نيست
گرچه ز عشاق پريشان تو
هيچ كس آوازهي آهو نداشت
دل كه گريزان شده بود از همه
پاي تو افتاد و هياهو نداشت
آه چه اميد صبوري من از
دولت ديدار رضا داشتم
آه چه احساس غريبي از آن
گنبد و ايوان طلا داشتم
@shearosama
شاعر :#اسحاق_انور
#امام_رضا
هر شب ز سیلِ گریهی بیاختیار من
سیراب میشود گُل باغ خیال تو
این اشکها عصارهی تنهایی من است
مثل تمام هستی ام این نیز مال تو
#اسحاق_انور
@shearosama
باور نکن عوض شده باشم که من هنوز
با یک نگاه سادهی تو خام میشوم
آن قایقم که در شبِ فانوسهای گُم
در ساحل نگاه تو آرام میشوم
#اسحاق_انور
@shearosama
رفتی وُ چشمِ غزلها پُر آب شد
باغ ترانه سوخت ، کویر سراب شد
هجران تو را ضمانت عشق است صبر کن
این جمله روی برف به خط تو قاب شد
رفتی سفر که زود بیایی شتاب کن
انگورهای باغ جدایی شراب شد
بازار عشق سود و زیانش حکایتیست
آنکس که عشق داشت، نصیبش عذاب شد
آه ای شریک داد وُ ستدهای ناگزیر
عشق تو با جوانی من بیحساب شد
@shearosama
#اسحاق_انور