eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
134 دنبال‌کننده
530 عکس
234 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط باادمینای کانال @samtebaran @bambo28
مشاهده در ایتا
دانلود
بی عطر تنت سخت پریشانم و ای کاش می‌شد کمی از حجره‌ی عطار خریدت @shearosama
فکر می‌کردم خدا را می‌پرستی لااقل بر نمی‌گردی از آن عهدی که بستی لااقل گرچه دنیا رنگرز‌خانه شده این روزها فکر می‌کردم که تو یک‌رنگ هستی لااقل بی تفاوت بو‌دنت خرد و خمیر‌م کرده‌است کاش با حرفی دلم را می شکستی لااقل مهربانی نه، نوازش نه، نگاه گرم نه صندلی خالی‌ست پیشم می‌نشستی لااقل آینه زنگار بسته شمعدان بی‌حوصله‌ست می‌کشیدی بر سر این خانه دستی لااقل با توام، تنها دلیل دل به دنیا بستنم! وقت رفتن بندها را می گسستی لااقل @shearosama
از وسعت تنهایی‌ام آن‌قدر بگویم تنها کس من بودی و من هیچ‌کس تو @shearosama
دست بر پیشانی ام بگذار!‌ تب دارم هنوز صبح دارد می‌رسد از راه بیدارم هنوز خشک‌سالی آمده اینجا ولی من بعد تو تکه ابر کوچکی هستم می‌بارم هنوز شیشه‌ی عطر دلم با رفتنت خالی نشد این همه سال است از بوی تو سرشارم هنوز هیچ‌کس از شانه‌هایم جز تو باری برنداشت نیستی من روی دوش شهر سربارم هنوز نام تو پیچیده دور تارهای صوتی ام مثل آهنگ قدیمی روی تکرارم هنوز آخ اگر وا میشد از روی دهانم قفل شرم می‌زدم فریاد هر شب : دوستت دارم هنوز @shearosama
یک شب ازین شب‌ها، زمین آرام می‌گیرد وقتی ببیند، در سیاهی نور باران را @shearosama
دیگر نمی‌لرزد دلم، باید بدانی که این زن بدون تو اسیر بی‌پناهی نیست هرچند روی شانه ام یک عالمه درد است شادم از این که بار تلخ رو سیاهی نیست @shearosama
برگ‌ریزانم ؛ بهارم را به یغما برده اند بادها صبر و قرارم را به یغما برده اند حال پاییز من از شور زمستان ، بدتر است باغ پر بار انارم را به یغما برده اند سال ها چنگیز ها با اسب های یکه تاز خانه ام ...ایلم... تبارم را به یغما برده اند مثل انسان نخستینم ولی آواره تر سیل ها دیوار غارم را به یغما برده اند چشم هایم را می آویزم به در، دیوانه وار میخ ها دار و ندارم را به یغما برده اند در دل انگشت هایم شور شادی مُرده است تار تب دار ِ سه تارم را به یغما برده اند جار می زد دوره گردی کوچه های شهر را : آی مردم ! روزگارم را به یغما برده اند @shearosama
چگونه روح مرا بی‌قرار روح تو کرد بدون لمس نگاهی خدای شعر و شکوه؟؛ چگونه برد مرا و تو را به آرامی به لازمان دو حسّ و به لامکان دو روح؟! چه کاره بود تن خسته‌ی من و تن تو شبی که ردّوبدل شد جنون میان دو روح؟! کتابِ زنِ آتش از کانال تلگرامی شاعر @shearosama