eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
137 دنبال‌کننده
529 عکس
221 ویدیو
4 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط با کانال @samtebaran
مشاهده در ایتا
دانلود
پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش مردان به دیگری نگذارند کار خویش چون شیشه شکسته و تاک بریده ام عاجز به دست گریه بی اختیار خویش @shearosama
مشو نومید اگر یک چند اشکت بی اثر باشد که هر سیلی به دریا عاقبت پیوسته خواهد شد @shearosama
مدار چشم ترحم ز چرخ سنگین دل که هیچ دانه ازین آسیا نجسته درست @shearosama
به نومیدی مده از دست خود دامان شب ها را که از خاک سیه گلهای رنگین می شود پیدا @shearosama
اگر ز عشق دلت آب شد مشو نومید که از گداز شود شیشه شکسته درست @shearosama
دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند آیینه را رخ تو پریخانه می کند دل می خورد غم من ومن می خورم غمش دیوانه غمگساری دیوانه می کند @shearosama
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است @shearosama
. خاک را دامان پر زر می‌کند فصل خزان بادها را کیمیاگر می‌کند فصل خزان شاخساران را به رنگ عود برمی‌آورد برگ‌ها را صندل تر می‌کند فصل خزان طوطیان سبزپوش عالم ایجاد را حله طاوس در بر می‌کند فصل خزان از رخ زرین، بساط خاک را در یک نفس آسمان پر ز اختر می‌کند فصل خزان می‌پرد چون نامه اعمال، برگ از شاخسار باغ را صحرای محشر می‌کند فصل خزان رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن از بهاران جلوه خوشتر می‌کند فصل خزان برگ را چون میوه‌های پخته می‌ریزد به خاک پای خواب‌آلود را پر می‌کند فصل خزان بوسه بر دستش، که از نقش و نگار دلفریب برگ‌ها را دست دلبر می‌کند فصل خزان گرچه از دست زر افشانش زمین کان طلاست خرقه صد پاره در بر می‌کند فصل خزان از رخ چون زعفران، چین جبین خاک را خنده‌رو چون سکه زر می‌کند فصل خزان در کهنسالی عیار فکرها روشن‌ترست آب‌ها را پاک گوهر می‌کند فصل خزان شوق آتش را هوای سرد، دامان صباست رغبت می را فزونتر می‌کند فصل خزان می‌کند از پیکر بستان لباس عاریت برگ‌پوشان را قلندر می‌کند فصل خزان بر امید خط پاکی از جهان رنگ و بو هرچه دارد خرج دفتر می‌کند فصل خزان می‌زند بتخانه گلزار را بر یکدگر کار ابراهیم آزر می‌کند فصل خزان برگ‌ها را می‌کند در کف زدن بی‌اختیار چون سماع بی‌خودی سر می‌کند فصل خزان گر چنین از آه سرد آتش زند در بوستان عندلیبان را سمندر می‌کند فصل خزان از برات عیش، صائب دامان آفاق را با پریشانی توانگر می کند فصل خزان °•🍁🍂🍂 @shearosama
دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند آتش امان نمی دهد آتش پرست را دست از جهان بشوی که اطفال حادثات افشانده اند میوه این شاخ پست را @shearosama
اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم @shearosama
بجان رساند مرا داغ دوستان دیدن چه دلخوشی خضر از عمر جاودان دارد؟ @shearosama
عشق در کار دل سرگشته ما عاجزست بحر نتواند گشودن عقده گرداب را @shearosama
در خزان سیر بهاران می کند بی انتظار هر که از داغ نهان دارد گلستان زیر پوست معنی انسان نگنجد از بزرگی در جهان ساده لوح آن کس که گوید هست انسان زیر پوست @shearosama
بی خموشی نیست ممکن جان روشن یافتن کوزه سربسته می باید شراب ناب را نیست درمان مردم کج بحث را جز خامشی ماهی لب بسته خون در دل کند قلاب را @shearosama
زنده می سوزد برای مُرده در هندوستان دل نمی سوزد درین کشور به هم احباب را @shearosama
در وادیی که کوه چو ابرست در گذار ما پشت داده ایم به دیوار زندگی از تنگنای جسم برون آی، تا به چند باشی چو جغد خانه نگهدار زندگی؟ این بار را ز دوش بیفکن که عالمی افتاد از نفس به ته بار زندگی از داغ دوستان و عزیزان فلک نهد هر روز مهر تازه به طومار زندگی عشق گرانبها بود و درد و داغ عشق گنجی که هست در ته دیوار زندگی @shearosama
ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟ ای تماشاگاه عالم، در تماشای که ای؟ شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند ای بهار زندگی آخر تو شیدای که ای؟ @shearosama
تا به کی در پوستین بیگناهان افکنی؟ این سگ نفسی که از بهر شکارت داده اند وقتی این شعر را خواندم حس کردم تکان دهنده‌ترین و زیباترین فریادی است که نهادِ زیبا و فطرت انسانی بر سر نفس و ظلم می‌کِشد. @shearosama
طوفان نوح سرد نسازد تنور ما زینسان که ما ز آتش دل در گرفته ایم از ما مجوی زینت ظاهر که چون صدف ما اندرون خانه به گوهر گرفته ایم @shearosama
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدیگرند زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگین ز فکر تازه گل بوستان یکدیگرند ز خوان رزق به یک رنگ چشم دوخته اند چو داغ لاله به خون میهمان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما و پروانه که از بلندی طبع آسمان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما وپروانه چو شمع سوخته جانان زبان یکدیگرند در آمدم چو به مجلس سپند جای نمود ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند بغیر صائب و معصوم نکته سنج وکلیم دگر که ز اهل سخن مهربان یکدیگرند @shearosama
در گشاد غنچه دلهای خونین صرف کن این دم گرمی که چون باد بهارت داده اند سرمپیچ از سنگ طفلان چون درخت میوه دار کز برای دیگران این برگ و بارت داده اند @shearosama
سینه ها را خامشی گنجینه گوهر کند یاد دارم از صدف این نکته سر بسته را @shearosama
سخت می خواهم که در آغوشِ تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا @shearosama
ماتم و سور جهان آینهٔ یکدگرند مقطع آه سحر مطلع دیوان‌ گُل است ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است خنده ها چون برق دارد ابر گریان در لباس غم و شادی، سختی و آسانی در کنارهم‌اند و در هم تنیده شده اند. @shearosama
نمی دانم چه می ریزد زِ کِلکِ نامه پردازم که هر سطری به خود از درد چون طومار می پیچد @shearosama