پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
چون شیشه شکسته و تاک بریده ام
عاجز به دست گریه بی اختیار خویش
#صائب
@shearosama
مشو نومید اگر یک چند اشکت بی اثر باشد
که هر سیلی به دریا عاقبت پیوسته خواهد شد
#صائب
#امید
@shearosama
مدار چشم ترحم ز چرخ سنگین دل
که هیچ دانه ازین آسیا نجسته درست
#صائب
@shearosama
به نومیدی مده از دست خود دامان شب ها را
که از خاک سیه گلهای رنگین می شود پیدا
#صائب
#امید
@shearosama
دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند
آیینه را رخ تو پریخانه می کند
دل می خورد غم من ومن می خورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه می کند
#صائب
@shearosama
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
#صائب
@shearosama
.
خاک را دامان پر زر میکند فصل خزان
بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان
شاخساران را به رنگ عود برمیآورد
برگها را صندل تر میکند فصل خزان
طوطیان سبزپوش عالم ایجاد را
حله طاوس در بر میکند فصل خزان
از رخ زرین، بساط خاک را در یک نفس
آسمان پر ز اختر میکند فصل خزان
میپرد چون نامه اعمال، برگ از شاخسار
باغ را صحرای محشر میکند فصل خزان
رتبه ریزش بود بالاتر از اندوختن
از بهاران جلوه خوشتر میکند فصل خزان
برگ را چون میوههای پخته میریزد به خاک
پای خوابآلود را پر میکند فصل خزان
بوسه بر دستش، که از نقش و نگار دلفریب
برگها را دست دلبر میکند فصل خزان
گرچه از دست زر افشانش زمین کان طلاست
خرقه صد پاره در بر میکند فصل خزان
از رخ چون زعفران، چین جبین خاک را
خندهرو چون سکه زر میکند فصل خزان
در کهنسالی عیار فکرها روشنترست
آبها را پاک گوهر میکند فصل خزان
شوق آتش را هوای سرد، دامان صباست
رغبت می را فزونتر میکند فصل خزان
میکند از پیکر بستان لباس عاریت
برگپوشان را قلندر میکند فصل خزان
بر امید خط پاکی از جهان رنگ و بو
هرچه دارد خرج دفتر میکند فصل خزان
میزند بتخانه گلزار را بر یکدگر
کار ابراهیم آزر میکند فصل خزان
برگها را میکند در کف زدن بیاختیار
چون سماع بیخودی سر میکند فصل خزان
گر چنین از آه سرد آتش زند در بوستان
عندلیبان را سمندر میکند فصل خزان
از برات عیش، صائب دامان آفاق را
با پریشانی توانگر می کند فصل خزان
#صائب
#خزان
°•🍁🍂🍂
@shearosama
دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند
آتش امان نمی دهد آتش پرست را
دست از جهان بشوی که اطفال حادثات
افشانده اند میوه این شاخ پست را
#صائب
@shearosama
اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد
دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم
#صائب
@shearosama
بجان رساند مرا داغ دوستان دیدن
چه دلخوشی خضر از عمر جاودان دارد؟
#صائب
@shearosama
عشق در کار دل سرگشته ما عاجزست
بحر نتواند گشودن عقده گرداب را
#صائب
@shearosama
در خزان سیر بهاران می کند بی انتظار
هر که از داغ نهان دارد گلستان زیر پوست
معنی انسان نگنجد از بزرگی در جهان
ساده لوح آن کس که گوید هست انسان زیر پوست
#صائب
@shearosama
بی خموشی نیست ممکن جان روشن یافتن
کوزه سربسته می باید شراب ناب را
نیست درمان مردم کج بحث را جز خامشی
ماهی لب بسته خون در دل کند قلاب را
#صائب
@shearosama
زنده می سوزد برای مُرده در هندوستان
دل نمی سوزد درین کشور به هم احباب را
#صائب
@shearosama
در وادیی که کوه چو ابرست در گذار
ما پشت داده ایم به دیوار زندگی
از تنگنای جسم برون آی، تا به چند
باشی چو جغد خانه نگهدار زندگی؟
این بار را ز دوش بیفکن که عالمی
افتاد از نفس به ته بار زندگی
از داغ دوستان و عزیزان فلک نهد
هر روز مهر تازه به طومار زندگی
عشق گرانبها بود و درد و داغ عشق
گنجی که هست در ته دیوار زندگی
#صائب
@shearosama
ای جهانی محو رویت، محو سیمای که ای؟
ای تماشاگاه عالم، در تماشای که ای؟
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای که ای؟
#صائب
@shearosama
تا به کی در پوستین بیگناهان افکنی؟
این سگ نفسی که از بهر شکارت داده اند
#صائب
وقتی این شعر را خواندم حس کردم تکان دهندهترین و زیباترین فریادی است که نهادِ زیبا و فطرت انسانی بر سر نفس و ظلم میکِشد.
@shearosama
طوفان نوح سرد نسازد تنور ما
زینسان که ما ز آتش دل در گرفته ایم
از ما مجوی زینت ظاهر که چون صدف
ما اندرون خانه به گوهر گرفته ایم
#صائب
@shearosama
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند
ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند
نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم
پی رواج متاع دکان یکدیگرند
زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگین
ز فکر تازه گل بوستان یکدیگرند
ز خوان رزق به یک رنگ چشم دوخته اند
چو داغ لاله به خون میهمان یکدیگرند
یکی است گرمی گفتار ما و پروانه
که از بلندی طبع آسمان یکدیگرند
یکی است گرمی گفتار ما وپروانه
چو شمع سوخته جانان زبان یکدیگرند
در آمدم چو به مجلس سپند جای نمود
ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند
بغیر صائب و معصوم نکته سنج وکلیم
دگر که ز اهل سخن مهربان یکدیگرند
#صائب
@shearosama
در گشاد غنچه دلهای خونین صرف کن
این دم گرمی که چون باد بهارت داده اند
سرمپیچ از سنگ طفلان چون درخت میوه دار
کز برای دیگران این برگ و بارت داده اند
#صائب
@shearosama
سینه ها را خامشی گنجینه گوهر کند
یاد دارم از صدف این نکته سر بسته را
#صائب
@shearosama
سخت می خواهم که در آغوشِ تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا
#صائب
@shearosama
ماتم و سور جهان آینهٔ یکدگرند
مقطع آه سحر مطلع دیوان گُل است
#بیدل
ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است
خنده ها چون برق دارد ابر گریان در لباس
#صائب
غم و شادی، سختی و آسانی در کنارهماند و در هم تنیده شده اند.
@shearosama
نمی دانم چه می ریزد زِ کِلکِ نامه پردازم
که هر سطری به خود از درد چون طومار می پیچد
#صائب
@shearosama