eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
137 دنبال‌کننده
502 عکس
208 ویدیو
4 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط با کانال @samtebaran
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌پرسی:«واژه‌یِ وطن🌱» به چه معناست؟ خواهند گفت: که خانه است و درختِ توت، لانه‌ی ماکیان است و کندوی زنبور، عطرِ نان است و آسمانِ نخست... می‌پرسی:«آیا یک واژه با سه حرف برایِ این همه مضامین وسعت دارد و بر ما تنگ آمده است؟» @darwish_fb
وأَمَّا الخريف فليس سوى خُلْوة للتأمُّل في ما تساقط من عمرنا.. پاییز اما، چیزی نیست جز خلوتی برای تعمق در آن‌چه از عمرمان فروافتاد @shearhayeziba
سَلاماً عَلى لَوْنِ الحُزنِ فِي عَينَيكِ... سلام بر رنگ اندوه در چشمانت... @shearhayeziba 🖋محمود درویش شاعر و نویسنده فلسطینی (متوفای ۹ اوت ۲۰۰۸)
ای زندگی، چو شادی چشم‌تنگ نباش بخشنده باش مانند غم مانند زمستان مانند انتظار @shearhayeziba منبع: کانال تلگرامی نزار قبانی
درخت ، درخت تو خواهی روئید و برگهایت سبز و پرپشت در آفتاب خواهند شکفت صدای خنده از میان برگ هایت به آفتاب خواهد رفت و چکاوک ها باز خواهند گشت ، به سوی وطن ... "🕊🪴 @shearhayeziba منبع: کانال تلگرامی محمود درویش
تو در قلبم‌ پايدارى وقتى كه جهان اراده كرد همه چيز را چون سيل با خود ببرد... @shearosama منبع: کانال تلگرامی محمود درویش
فراموش می شوی گویی که هرگز نبوده ای چون مرگ یک پرنده یا چون یکی کنیسه‌ی متروک فراموش می شوی چون عشق رهگذر چون گل به دست باد چون گل میان برف فراموش می شوی من آنِ جاده.ام آن‌جا که هست: آنان که گامشان پیشی گرفته است ز گامم وآنان که روشناییِ رویاشان سرمشق خواب‌های من است و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک منثور می‌کنند سخن را تا بگذرد ز مرز حکایت یا روشنی دهد به تغزل یا با جرس آن را که خواهد آمد از آن پس. از یاد می‌روی گویی نبوده‌ای هرگز نه متنی و نه تنی از یاد می‌روی… با رهنمون چشم بصیرت رونده‌ام شاید توانم آن که حکایت را بخشم ز خویش سیره‌ی شخصی. همگام واژگانم گه رهنمای من شده گه رهنما منم من شکلم و آنان تجلیات رها اما آن‌را که خواستم پس از این گویم زین پیش گفته‌اند پیشی گرفته است ز من فردای پشت سر. من پادشاه کشور پژواکم و تخت من حواشی زیرا که راه خود روش است زیرا طریقت است طریق. پیشینیان چه بسا از یاد برده باشند توصیف آن چه را که درآن می‌توان بیدار ساخت عاطفه را. از یاد می‌روی گویی نه بوده‌ای خبری یا خود نه بوده‌ای اثری از یاد می‌روی. من آنِ جاده‌ام آن‌جا که رهسپار شده گام دیگران بر گام‌های من تا کیست آن که پیش می‌افتد از من برای دیدن رویایم یا آنکه در ستایش تبعید و باغ‌هاش در آستان خانه سراید سروده‌ای. آزادم از چهره‌ی شکسته‌ی فردا از غیب و از جهان آزادم از پرستش دیروز از این بهشت روی زمینم و ز استعاره‌ها و زبانم باری گواهم اکنون کآن لحظه‌ای که رفته ز هر یادم آن لحظه‌ام که زنده و آزاد @shearosama
فراموش می شوی گویی که هرگز نبوده ای چون مرگ یک پرنده یا چون یکی کنیسه‌ی متروک فراموش می شوی چون عشق رهگذر چون گل به دست باد چون گل میان برف فراموش می شوی من آنِ جاده.ام آن‌جا که هست: آنان که گامشان پیشی گرفته است ز گامم وآنان که روشناییِ رویاشان سرمشق خواب‌های من است و آن دیگران که با مدد خلق و خوی نیک منثور می‌کنند سخن را تا بگذرد ز مرز حکایت یا روشنی دهد به تغزل یا با جرس آن را که خواهد آمد از آن پس. از یاد می‌روی گویی نبوده‌ای هرگز نه متنی و نه تنی از یاد می‌روی… با رهنمون چشم بصیرت رونده‌ام شاید توانم آن که حکایت را بخشم ز خویش سیره‌ی شخصی. همگام واژگانم گه رهنمای من شده گه رهنما منم من شکلم و آنان تجلیات رها اما آن‌را که خواستم پس از این گویم زین پیش گفته‌اند پیشی گرفته است ز من فردای پشت سر. من پادشاه کشور پژواکم و تخت من حواشی زیرا که راه خود روش است زیرا طریقت است طریق. پیشینیان چه بسا از یاد برده باشند توصیف آن چه را که درآن می‌توان بیدار ساخت عاطفه را. از یاد می‌روی گویی نه بوده‌ای خبری یا خود نه بوده‌ای اثری از یاد می‌روی. من آنِ جاده‌ام آن‌جا که رهسپار شده گام دیگران بر گام‌های من تا کیست آن که پیش می‌افتد از من برای دیدن رویایم یا آنکه در ستایش تبعید و باغ‌هاش در آستان خانه سراید سروده‌ای. آزادم از چهره‌ی شکسته‌ی فردا از غیب و از جهان آزادم از پرستش دیروز از این بهشت روی زمینم و ز استعاره‌ها و زبانم باری گواهم اکنون کآن لحظه‌ای که رفته ز هر یادم آن لحظه‌ام که زنده و آزادم @shearosama