eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
137 دنبال‌کننده
502 عکس
208 ویدیو
4 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط با کانال @samtebaran
مشاهده در ایتا
دانلود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را رنجی دهی، آن راحتی است زان به تاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند. به کانال( اشعار زیبا) بپیوندید ⬇️ @shearhayeziba
ما چو رفتیم، گُل دیگر هست ذات حق، بی خلل و بی همتاست همه را کشتی نسیان، کشتی است همه را، راه بدریای فناست چه توان داشت جز این، چشم ز دهر چه توان کرد، فلک بی‌پرواست ز ترازوی قضا، شکوه مکن که ز وزن همه کس، خواهد کاست نتوان گفت که خار از چه دمید خار را نیز درین باغ، بهاست چرخ، با هر که نشاندت بنشین هر چه را خواجه روا دید، رواست بنده، شایستهٔ تنهائی نیست حق تعالی و تقدس، تنهاست هر گلی، علت و عیبی دارد گل بی علت و بی عیب، خداست @shearhayeziba
صبحدم، صاحبدلی در گلشنی شد روان بهر نظاره کردنی دید گلهای سپید و سرخ و زرد یاسمین و خیری و ریحان و ورد بر لب جوها، دمیده لاله‌ها بر گل و سوسن، چکیده ژاله‌ها هر تنی، روشنتر از جانی شده هر گل سرخی، گلستانی شده برگ گل، شاداب و شبنم تابناک هر دو از آلایش پندار، پاک گوئی آن صاحبنظر، رائی نداشت فکرت و شوق تماشائی نداشت نه سوی زیبا رخی میکرد روی نه گلی، نه غنچه‌ای میکرد بوی هر طرف گل بود، آنجا وقت گشت جمله را میدید، اما میگذشت در صف گلها، بدید او ناگهان که گل پژمرده‌ای گشته نهان دور افتاده ز بزم یارها خوی کرده با جفای خارها یکنفس بشکفته، یک دم زیسته صبحدم، شبنم بر او بگریسته رونقش بشکسته چرخ کوژ پشت زشت گشته، بر نکویان کرده پشت الغرض، صاحبدل روشن روان آن گل پژمرده چید و شد روان جمله خندیدند گلهای دگر که نبودی عارف و صاحب‌نظر زین همه زیبائی و جلوه‌گری یک گل پژمرده با خود میبری این معما را ندانستیم چیست وینکه بر ما برتری دادیش کیست گفت، گل در بوستان بسیار بود لیک، ما را نکته‌ای در کار بود ما از آن معنیش چیدیم، ای فتی که نچیند کس، گل پژمرده را کردم این افتاده زان ره جستجوی که بگردانند از افتاده، روی زان ببردیم این گل بی آب و رنگ که زمانه عرصه بر وی تنگ وقت این گل میرود حالی ز دست دیگران را تا شبانگه وقت هست من ببوئیدنش، زان کردم هوس کاین چنین گل را نبوید هیچ کس دی شکفت از گلبن و امروز شد ای عجب، امروزها دیروز شد عمر، چون اوراق بی شیرازه بود این گل پژمرده، دیشب تازه بود چون خریداران، گرفتیمش بدست زانکه چرخ پیر، بازارش شکست چونکه گلهای دگر زیباترند هم نظربازان بر آن بگذرند خلق را باشد هوای رنگ و بو کس نپرسد، کان گل پژمرده کو @shearhayeziba
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست @shearosama