eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
19.8هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘 در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘 در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘 در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📙 📙 جوانے متّقے در راهے که مے رفت گرسنگے شدیدے بر او غلبه کرد ، هنگامے که از کنار باغ سیبے گذر مے کرد ، سیبے خورد تا گرسنگے اش برطرف شود وقتے به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا براے خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است ! پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلے گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبے خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ... صاحب باغ گفت : من تو را نمے بخشم بلکه از تو شکایت مے کنم نزد خدا ! جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولے او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را مے دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد براے اداے نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام براے هر کارے بدون دستمزد فقط مرا ببخش ... 🔸صاحب باغ گفت : تو را مے بخشم ولے به یڪ شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنے ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمے رود اگر قبول کردے مے بخشمت .. 🔻گفت : دخترت را قبول کردم ! ▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو وقتے جوان وارد اتاق شد دخترے رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت : ☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم .. و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ... و‌لال هستم از جهت گفتن حرف حرام .. نمے توانم راه بروم از جهت رفتن به سوے حرام ... 💞و پدرم برایم دنبال دامادے بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه براے سیبے که خورده بودے آمدے ازترس خداوند از او اجازه بگیرے و تو را ببخشد گفت این همان کسے است که از خدا مے ترسد و به خاطر سیبے که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گواراے تو باشد چنین همسرے و مبارڪ باشد در نسلے که از شما به جا مے ماند . ✔️مهم ترین چیزے که براے تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولے دعاها نیز میشود ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📙 📙 جوانے متّقے در راهے که مے رفت گرسنگے شدیدے بر او غلبه کرد ، هنگامے که از کنار باغ سیبے گذر مے کرد ، سیبے خورد تا گرسنگے اش برطرف شود وقتے به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا براے خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است ! پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلے گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبے خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ... صاحب باغ گفت : من تو را نمے بخشم بلکه از تو شکایت مے کنم نزد خدا ! جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولے او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را مے دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد براے اداے نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام براے هر کارے بدون دستمزد فقط مرا ببخش ... 🔸صاحب باغ گفت : تو را مے بخشم ولے به یڪ شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنے ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمے رود اگر قبول کردے مے بخشمت .. 🔻گفت : دخترت را قبول کردم ! ▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو وقتے جوان وارد اتاق شد دخترے رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت : ☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم .. و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ... و‌لال هستم از جهت گفتن حرف حرام .. نمے توانم راه بروم از جهت رفتن به سوے حرام ... 💞و پدرم برایم دنبال دامادے بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه براے سیبے که خورده بودے آمدے ازترس خداوند از او اجازه بگیرے و تو را ببخشد گفت این همان کسے است که از خدا مے ترسد و به خاطر سیبے که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گواراے تو باشد چنین همسرے و مبارڪ باشد در نسلے که از شما به جا مے ماند . ✔️مهم ترین چیزے که براے تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولے دعاها نیز میشود ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📙 📙 جوانے متّقے در راهے که مے رفت گرسنگے شدیدے بر او غلبه کرد ، هنگامے که از کنار باغ سیبے گذر مے کرد ، سیبے خورد تا گرسنگے اش برطرف شود وقتے به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا براے خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است ! پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلے گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبے خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ... صاحب باغ گفت : من تو را نمے بخشم بلکه از تو شکایت مے کنم نزد خدا ! جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولے او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را مے دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد براے اداے نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام براے هر کارے بدون دستمزد فقط مرا ببخش ... 🔸صاحب باغ گفت : تو را مے بخشم ولے به یڪ شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنے ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمے رود اگر قبول کردے مے بخشمت .. 🔻گفت : دخترت را قبول کردم ! ▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو وقتے جوان وارد اتاق شد دخترے رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت : ☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم .. و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ... و‌لال هستم از جهت گفتن حرف حرام .. نمے توانم راه بروم از جهت رفتن به سوے حرام ... 💞و پدرم برایم دنبال دامادے بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه براے سیبے که خورده بودے آمدے ازترس خداوند از او اجازه بگیرے و تو را ببخشد گفت این همان کسے است که از خدا مے ترسد و به خاطر سیبے که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گواراے تو باشد چنین همسرے و مبارڪ باشد در نسلے که از شما به جا مے ماند . ✔️مهم ترین چیزے که براے تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولے دعاها نیز میشود ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📘 در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘 پادشاهی شکم گنده بیمار شد. حکیم را به بالین طلبید. پس از معاینه گفت: علی التحقیق سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت. شاه برآشفت و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد. اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت و حکیم را به گردن زدن فرا خواند، و با عتاب گفت: سخنت دروغ آمد. طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود، با ترس از مرگ و کم خوری، لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را خلعت داد. مولوی می‌گوید: در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی آکل (غذا) زنده می‌شوند. و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی، هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود. اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود. خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن...! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📘 پادشاهی شکم گنده بیمار شد. حکیم را به بالین طلبید. پس از معاینه گفت: علی التحقیق سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت. شاه برآشفت و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد. اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت و حکیم را به گردن زدن فرا خواند، و با عتاب گفت: سخنت دروغ آمد. طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود، با ترس از مرگ و کم خوری، لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را خلعت داد. مولوی می‌گوید: در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی آکل (غذا) زنده می‌شوند. و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی، هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود. اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود. خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن...! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📙 📙 جوانے متّقے در راهے که مے رفت گرسنگے شدیدے بر او غلبه کرد ، هنگامے که از کنار باغ سیبے گذر مے کرد ، سیبے خورد تا گرسنگے اش برطرف شود وقتے به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا براے خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است ! پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلے گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبے خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ... صاحب باغ گفت : من تو را نمے بخشم بلکه از تو شکایت مے کنم نزد خدا ! جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولے او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را مے دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد براے اداے نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام براے هر کارے بدون دستمزد فقط مرا ببخش ... 🔸صاحب باغ گفت : تو را مے بخشم ولے به یڪ شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنے ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمے رود اگر قبول کردے مے بخشمت .. 🔻گفت : دخترت را قبول کردم ! ▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو وقتے جوان وارد اتاق شد دخترے رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت : ☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم .. و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ... و‌لال هستم از جهت گفتن حرف حرام .. نمے توانم راه بروم از جهت رفتن به سوے حرام ... 💞و پدرم برایم دنبال دامادے بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه براے سیبے که خورده بودے آمدے ازترس خداوند از او اجازه بگیرے و تو را ببخشد گفت این همان کسے است که از خدا مے ترسد و به خاطر سیبے که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گواراے تو باشد چنین همسرے و مبارڪ باشد در نسلے که از شما به جا مے ماند . ✔️مهم ترین چیزے که براے تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولے دعاها نیز میشود ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .
📙 📙 جوانے متّقے در راهے که مے رفت گرسنگے شدیدے بر او غلبه کرد ، هنگامے که از کنار باغ سیبے گذر مے کرد ، سیبے خورد تا گرسنگے اش برطرف شود وقتے به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا براے خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است ! پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلے گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبے خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ... صاحب باغ گفت : من تو را نمے بخشم بلکه از تو شکایت مے کنم نزد خدا ! جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولے او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را مے دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد براے اداے نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام براے هر کارے بدون دستمزد فقط مرا ببخش ... 🔸صاحب باغ گفت : تو را مے بخشم ولے به یڪ شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنے ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمے رود اگر قبول کردے مے بخشمت .. 🔻گفت : دخترت را قبول کردم ! ▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو وقتے جوان وارد اتاق شد دخترے رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت : ☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم .. و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ... و‌لال هستم از جهت گفتن حرف حرام .. نمے توانم راه بروم از جهت رفتن به سوے حرام ... 💞و پدرم برایم دنبال دامادے بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه براے سیبے که خورده بودے آمدے ازترس خداوند از او اجازه بگیرے و تو را ببخشد گفت این همان کسے است که از خدا مے ترسد و به خاطر سیبے که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گواراے تو باشد چنین همسرے و مبارڪ باشد در نسلے که از شما به جا مے ماند . ✔️مهم ترین چیزے که براے تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولے دعاها نیز میشود ✎Join∞🌹∞↷ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk .