eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
19.7هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
📎 در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است! حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند می‌تواند آبها را بخشکاند می‌تواند چرخ و فلک را بهم بریزد آدمیزاد حکایت است می‌تواند همه جور حکایتی باشد حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد، به‌ شرطی که اراده داشته باشد ... 📕 سووشون ✍🏻 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس ... آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه ها را جا به جا کند ... می‌تواند آب‌ها را بخشکاند ... می‌تواند چرخ و فلک را به هم بریزد ... آدمیزاد حکایتی است. می‌تواند همه جور حکایتی باشد: حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی! بدن آدمیزاد شکننده است، اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد! 📚سو وشون ✍🏻 l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
پدر گفت: " دوست داشتن كه عيب نيست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌كند. اما كينه و نفرت دل آدم را سياه می‌كند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آماده‌ی دوست داشتن چيزهای خوب و زيبای اين دنيا هستی. دل آدم عين يك باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزيدی غنچه‌ها پلاسيده می‌شوند. آدم بايد بداند كه نفرت و كينه برای خوبی و زيبایی نيست، برای زشتی و بي شرفي و بی‌انصافی است. اين جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است." 📗سووشون ✍🏻 l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
پدر گفت: " دوست داشتن كه عيب نيست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌كند. اما كينه و نفرت دل آدم را سياه می‌كند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آماده‌ی دوست داشتن چيزهای خوب و زيبای اين دنيا هستی. دل آدم عين يك باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزيدی غنچه‌ها پلاسيده می‌شوند. آدم بايد بداند كه نفرت و كينه برای خوبی و زيبایی نيست، برای زشتی و بي شرفي و بی‌انصافی است. اين جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است." 📗سووشون ✍🏻 l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🍂🍃🍂 بعضے آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد مے برند. خیال میڪنند این گل نایاب تمام نیروے زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را مے بلعد و جا را براے آنها تنگ ڪرده، براے آنها آفتاب و اڪسیژن باقے نگذاشته. به او حسد مے برند و دلشان مے خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش. سووشون 🍂🍃🍂 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 زن و ببر در دهکده «دوالاهیه - Devalahia» شاه‌زاده‌ای به نام «راجه سینهه - Raga sinha» می‌زیست. زنی داشت بسیار نام‌آور، اما بداخلاق و تند خشم. روزی زن با شوهرش سخت مشاجره کرد و نتیجه آن شد که از خانه شوهر دل برکند و دو پسر خود را برداشت و به سوی خانه پدر خویش راه افتاد. از چندین دهکده و شهر گذشت و عاقبت به جنگل انبوهی رسید. نزدیکی‌های «مالایه». و در آن جنگل ببری دید. ببر هم او را دید. و دم جنبان به سوی او آمد. زن نخست ترسید. اما برفور رفتاری چون دلاوران به خود گرفت و چند بار پشت دست پسرها زد که: «چرا بر سر خوردن این ببر با هم مشاجره می‌کنید؟ فعلاَ همین یکی را دو نفری بخورید، بعد یکی دیگر پیدا خواهیم کرد.» ببر که این سخنان را شنید، با خود اندیشید که این زن حتماَ زنی دلاور است و از سر وحشت پا به دو گذاشت و گریخت. در چنین حالی، شغالی، ببر را دید و گفت: «عجب ببری که دارد از ترس می‌گریزد!» ببر گفت: «شغال عزیز! تو هم هر چه زودتر از این جا بگریزی، بهتر است. زیرا در این نواحی، آدمی‌زادی بس وحشتناک پیدا شده است. آدمی‌زادی ببرخوار. از آن آدمی‌زادها که فقط در داستان‌ها می‌نویسند. نزدیک بود مرا بخورد. تا چشمم به او افتاد از ترس گریختم.» شغال گفت: «عجب است! مقصودت این است که از یک تکه گوشت آدمی‌زاد می‌ترسی؟» ببر گفت: «من نزدیک او بودم و از آن چه گفت و کرد ترسیدم.» شغال گفت: «پس بهتر آن است که بر پشت تو سوار شوم و با هم برویم.» و جستی زد و بر پشت ببر سوار شد و راه افتادند. به زودی زن را با دو پسرش دیدند. زن باز اول اندکی یکه خورد، اما لحظه‌ای اندیشید و بعد گفت: «ای شغال ملعون! تو در روزگار پیش، هر بار سه ببر برایم می‌آوردی. حالا چه شده است که فقط یک ببر با خود آورده‌ای؟» ببر که این را شنید چنان ترسید که برفور پا به فرار گذاشت. شغال همچنان بر پشت او سوار بود. ببر همین‌طور می‌دوید و شغال سخت ناراحت بود و به تنها مطلبی که می‌اندیشید، رهایی از آن سوارکاری ناراحت بود. زیرا که ببر در اثر ترس عجیبی که داشت، از رودخانه و کوه و جنگل، چون باد صرصر، می‌گذشت. و هر دم خطر این بود که شغال درغلتد و زیر دست وپای او خرد بشود. این بود که شغال ناگهان به خنده افتاد. ببرگفت: «هیچ موضوعی برای خندیدن نیست.» شغال گفت: «اتفاقاَ موضوعی است که خیلی هم خنده‌دار است. زیرا که خوب کلاهی سر این آدمی‌زاده ببرخوار گذاشتیم و از چنگش گریختیم، اکنون من و تو در سلامتیم و او بی‌هوده منتظر است. اکنون مرا رها کن تا دست‌کم ببینیم کجا هستیم!» ببر بسیار خوش‌حال شد که از خطر جسته‌اند. ایستاد و شغال را رها کرد و خود از شدت خستگی افتاد و مرد. زیرا که گفته‌اند:" دانش از حیله‌های روزگار است و مرد را به جاه و جلال می‌رساند. اما کسی که از دانش بی‌بهره است، به فلاکت دچار خواهد شد. زیرا که نیروی جاهل، همیشه به دست دانشمند به کار می‌آید، هر چند نیرویی به سان نیروی فیل باشد." ترجمه و تحریر: ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
روزی زنے از یک ﺣﻘﻮقدان ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺗﺎ ﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاهید ﺑﻪ ﻣﺮدان اﺟﺎزه ﺑﺪهید زن دوم ﺑﮕﯿﺮند؟؟!! ﺣﻘﻮقدان ﮔﻔﺖ : ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ زﻧﻬﺎ ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮند زن دوم ﻫﯿﭻ ﻣﺮدی نشوند... "از ماست که بر ماست" 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk