eitaa logo
رمان زیبای 《آدم و حوا》..♡
29 دنبال‌کننده
553 عکس
97 ویدیو
0 فایل
رمان مذهبی و عاشقانه درمورد دختری بی بند و بار و پسری بسیار مذهبی به نام آدم و حوا که سر راه هم قرار میگیرند و ... 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
2 💛 رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨ (شیدا)💖💕✨ . . . . ادامه~...♡ 💙 درکمد چوبی شکلاتیم رو باز کردم و از توی لباس های رنگا رنگم شروار جین قشنگم که بابا از ترکیه اورده بود برام رو همراه با مانتوی زیبایی که تازه خریده بودم و به رنگ سورمه ای خوش رنگ بود رو پوشیدم و با عجله کوله سفید خوش رنگم رو برداشتم که به مانتوی سورمه ایم می آمد و فوری ب بیرون رفتم و بعد قفل کردن دَرخونه کفش های جین مشکیم رو پوشیدن و باسرعت 120 کیلومتر بر دقیقه آیانسور رو زدم. چمدون ها رو داخلش گذاشتم و ب پایین رفتم . سوار ماشین مشکیم ک صندلی های قرمز و چرمی داشت شدم ک بابا و مامان پارسال برای تولدم خریده بود و راه افتادم ب طرف خونه پسر عمو رهام🧡. توی طول مسیر چند باری بهش زنگ زدم امّا طبق معمول موقع خواب گوشیشو( cilent) سایلنت کرده بود. . . . . . طولی نکشید ک.....❣💖❣😱 💚 . . . کپی ممنونوع ❌پیگرد قانونی و الهی دارد❌🙂 نویسنده : ف / س ☺️.💟...🎶🔗🎊💎 🦋🌼🌻🌻@sheidiii🌻🌻🌼🦋 🍁🍂🌱
5 💛 رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨ (شیدا)💖💕✨ ادمه...♡~ بالاخره با کلی دنگ و فنگ سوار ماشینامون شدیم... در حالی که رهام چمدوناشو میذاشت تو صندوق ماشینش منم استارت زدم➿ واا پس چرا ماشینم روشن نمیشد😟😰.من عاشق ماشینمم ، خداکنه چیزیش شده باشه😵😭 رهام_ گفت:چی شده⁉️ شیدا_+ماشینم روشن نمیشه😵 رهام_ -ایییی وایی☹️ببین شیدا حسابی دیرمون شده بیا با ماشین من بریم +نوچ نمیام🥺من فقط با ماشین خودم میام😿 -لج نکن دیگه🙃🥰 _ شیدا_ محکم گفتم (نه ؛) رهام_ شیدا بسه . اومد طرفم و به ساعت دور دستش اشاره کرد با دیدن ساعت خودمم موندم! وای خدای من ساعت 10:15 بود😳😨 با دیدن ساعت از خر شیطون پایین اومدم و بلاخره راضی شدم که با ماشین پسر عمو رهام بریم .🤕 نشستیم توی ماشین و رهام حرکت کرد🙂 . . . ریموت رو که زد دیگه از خونش بلاخره خارج شدیم توی دلم آخیشی گفتم . . . . کپی ممنوع ❌ پیگرد قانونی و الهی دارد🙂⭕️❌ نویسنده = سرکار خانم = ف/س 😚☺️...💟🎶🔗🎊💎. . . 🐾🦄🌻🌻🌸🌼@sheidiii🍂🌙🌱☄🌪✨❄️🌻🌻
۶ 💛 رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨ (شیدا)💖💕✨ . . . . ادامه...♡ گوشی رهام زنگ خورد رهام ضبطو خاموش کرد و گوشیشو جواب داد. -الو،سلام امیر،خوبی؟ . - منم خوبم♡ . -ما الان تقریبا ۵ ، ۶ دیقس ک راه افتادیم.چطور؟ . -عع تو که گفتی نمیایم🙄 . -باشه ما کنار جاده روبروی مغازه کنار خیابون منتظرتونیم. . -مراقب خودت باش خدافظ👐🏻 . شیدا- +رهام کی بود🧐 رهام_-امیر بود. شیدا + خب چی گفت؟ -گفت با علی دارن میان اینجا تا باهم بریم شمال🌳☔ پشیمون شدن . شیدا+عع خب چرا حالا گفتن ! اونا که گفتن نمی آیمم. رهام_ گفتم که پشیمون شدن حالا میان . شیدا +خب خوبه بیشتر خوش میگذره فقط ای کاش اون پسره ی بی خاصیت علی نمی اومد😡😏 رهام _ وا چرا!!!😃😂 شیدا_ هیچی ولش کن😒 رهام_ اوکی👍 - داشتم اطرافو نگا میکردم ک یادم افتاد هیچی خوراکی واسه تو راه نیوردیم😐ازبس هول کردیم🤦🏻‍♀️. ب رهام ک سرش تو گوشیش بود گفتم: رهام ،بجای اینکه سرتو کنی تو اون گوشی پاشو برو یکم هله هوله بخر تو راه تلف نشیم از گشنگی😑. گفت: -خوب شد گفتیا، الان میرم😆 از ماشین پیاده شد و رفت ب طرف مغازه. هوا خیلی گرم بود برای همین. داد زدم :رهام بستنیم بخر🤪🍦🍨 سرشو ب علامت باشه تکون داد بعد از ۵ دیقه از مغازه اومد بیرون با دوتا پلاستیک پر از خوراکی😋🤭 در عقب ماشینو باز کرد و خوراکی هارو گذاشت اونجا.درو بست و اومد جلو نشست.🙂 دستمو بردم عقب و بستنیا رو از پلاستیک در اوردم🤭🍦 یکیشو دادم ب رهام و یکیشو خودم برداشتم.بستنیارو باز کردیم و پوستشو انداختیم توی سطل زباله ماشین. بستنیا شکلاتی بود😋منم ک از خوردن شکلات خسته نمیشدم🍫 بستنی تموم شد و چوبشم انداختیم تو سطل زباله🙂 آینه کوچیکم رو از کیفم درآوردم و ی دستمال کاغذی از روی داشبورد ماشین برداشتم تا دور دهنمو پاک کنم🪞 بعد دستمالو انداختم رفت و آینرو گذاشتم تو کیفم. ب رهام نگا کردم داشت دور دهنشو با دستاش پاک میکرد بعد میمالید ب اینور اونور😐🤣 +ععع رهام خب دور دهنتو با دستمال پاک کن😆!!! -حالا ک دیگه پاک کردم ایشالله از دفه بعد😁😬🤪😌توی دلم گفتم شیدا= خوب شد این خواننده نشد بی چاره فن پیج هاش😱😝 +🤣 داشتم ب رهام میخندیدم ک دیدم ی ماشین از دور داره بوق بارونمون میکنه😐خوب ک دقت کردم🤨دیدم امیره😐😂 ...... کپی ممنوع❌کپی برداری پیگرد قانونی و الهی دارد .❌🙂 نویسنده سرکار خانم= ف/ س.😚☺️...💟🎶🔗🎊💎. . . . 🐾🦄🌻🌻🌸🌼@shediii🍂🌙🌱☄🌪❄️🔥⚡️🦋🌻🌻
7💛 رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨ (شیدا)💖💕✨ . . . . رهام پیاده شد و امیر پرید توی بغلش رهام با صدای بلندی گفت چطوری دادش کوچیکه؟ منم آروم پیاده شدم و بعد از اینکه امیر و رهام از بغل هم جداشدن سلامی کردم... امیر_ به به شیدا خانوم چطوری؟ شیدا_ خوبم ممنون شما چطوری؟ امیر که دید من زیاد حوصله ندارم و مثل همشیه نیستم دیگه چیزی نگفت و باصدایی آرومی گفت ممنون . ایششش کاش این داداش ......... شو با خودش نمیوورد 😒 پسره ی بیشور کاملا برعکس امیر بود ...! اه اه.ولش کن بیشتر از این بهش فکر نکنم منگلو😌 امیر ب رهام گفت من برم برا تو راه خوراکی بخرم😋 رفت توی مغازه و ازدم چیپس و پفک و بستنیو لواشکارو جارو کردو ریخت توپلاستیک کارت کشید و عین جت زد بیرون از مغازه😂😆 علی بیشور حتی سلامم نکرد همش سرش تو اون گوشیش بود🤬امیر رفت و سوار ماشینش شد ماهم سوار ماشین شدیم .🚗🚙رهام دستی رو خابوند و ضبطو دوباره روشن کرد ایندفه اهنگ بینظیری از عماد اراد پلی شد🎤🎼 این اهنگم حفظ بودم😂اهنگی از فلش رهام نبود ک حفظ نباشمانگار فلش خودمه امیر هم با ماشین خوشگلشون ک جیپ قرمز بود پشت سرمون راه افتادن🙃. ضعیت تو ماشینامون دقیقا اینجوری بود 👈🏻امیر درحال نیناش ناناش و قر اومدن و همخوانی با اهنگ و همزمان رانندگی کردن🤣علی طبق معمول سرش تو گوشیش بود😒من درحال همخوانی با اهنگ😎😁 رهامم درحال قر و قمیش اومدن و همخوانی با اهنگ و رفتن تو فاز و رانندگی کردن خداااا خودمو ب خودت سپردم😰😬😂موندم مردمی ک دارن مارو از بیرون میبینن با خودشون چی میگن🤭!!! . . کپی ممنوع❌پیگرد قانونی و الهی دارد❌⭕️. نویسنده = ف .س 💟...🔗🎊💎 . . 🦋🌺🌼🌻🌻🌻●@sheidiii🐾🌺🌱 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸 ●●●☆
🌸🦋بسم الله الرحمان الرحیم🦋 سوم(3) ⚡️🌸رمان آدم و حوا🌸⚡️ * * * آقای محجوب هم بعداز یه مدت تحقيق درباره ي خونواده ي ما و مهرداد ، تصميم مي گيره با پدرم صحبت كنه . و يه روز با رفتن به محل كار بابا مهرداد رو خواستگاري مي كنه . اون روزي كه بابا اين موضوع رو تو خونه مطرح كرد ، مهرداد با ابروهاي بالا رفته خيره شد به گلاي قالي . مامان دهنش از تعجب باز مونده بود . بابا لبخند مي زد و من از شدت خنده دلم رو گرفته بودم . باور نمي كردم يه روزي خونواده اي براي دخترشون برن خواستگاري . و تا مدت ها اين كار خونواده ي محجوب شده بود سوژه ي خنده ي من . . . گرچه كه بعداً با ديدنشون خدا رو شكر كردم كه اين كار رو انجام دادن . چون به يقين كسي بهتر از رضوان نمي تونست عروس خونواده ي ما بشه . از همون روزها هم مهرداد كه نماز هاش رو يه خط در ميون مي خوند به خاطر رضوان سعي كرد عقايد و رفتارهاش رو مطابق خواسته ش درست كنه . و خيلي زود شيفته ي رضواني شد كه حجب و حياش از همون روز اول چشم مهرداد رو خيره كرده بود . *** با اينكه قرار بود كل موهام رو رنگ كنم ولي آرايشگر ماهرم فقط چند تكه از موهام رو رنگ كرد . اول به خواست من قرار بود كل موهام به رنگ شرابي در بياد . ولي وقتي شيما جون رنگ لباسم رو پرسيد نظرم رو رد كرد . چند تكه از موهام به رنگ قرمز مايل به شرابي در اومد . اولش خيلي خوشم نيومد ولي وقتي موهام رو حالت داد و به صورت كج مقداريش رو روي صورتم ريخت و چندتا نگين بزرگ روي موهام زد به انتخابش احسنت گفتم . اون رنگ با پوست گندمي كمي تيره م خوب هماهنگ بود و بهم ميومد . وقتي تو خونه لباسم رو كه مدل ماهي بود تنم كردم ، همراه صندل هاي پاشنه دارم ؛ حس خوبي پيدا كردم . متفاوت تر از هميشه شده بودم . منم همين رو مي خواستم . خواهر شوهر بايد از همه بهتر و تو چشم تر باشه . از خونه كه خارج شديم موهام با نسيم خنكي كه مي وزيد به رقص در اومد . فروردين بود و وزش نسيم خنك روح آدم رو جلا مي داد . چشمام رو بستم و نفس عميقي كشيدم . عاشق بهار بودم و اين هواي مطبوعش . با ورودمون به تالار ، باز هم زير لب به خاطر جدا بودن مراسم كلي غر زدم . اما به محض اومدن مهمونا و همينطور عروس و داماد كم كم همرنگ بقيه شروع كردم به رقصيدن و شادي كردن . رضوان تو لباس عروس شده بود مثل فرشته اي كه آدم دلش نمي خواست نگاه ازش بگيره . لبخند قشنگي رو لب هاش بود و دستش رو با شرم گذاشته بود تو دستاي مهردادي كه تموم حواسش به عروسش بود . عروسي تنها برادرم واقعاً بهم خوش گذشت و خيلي لذت بخش بود . مراسم كه تموم شد با تك زنگ پويا سريع مانتوم رو برداشتم و به مامان اطلاع دادم كه همراه پويا مي رم خونه . بنده ي خدا انقدر سرش شلوغ بود و هركسي از يه طرف ازش خداحافظي مي كرد و براي باز هزارم بهش تبريك مي گفت كه نتونست هيچ مخالفتي بكنه . و فقط با چشماش كمي چپ چپ نگاهم كرد . من هم اصلاً به روي خودم نيوردم كه چندان مايل نيست اون موقع شب با يه پسر غريبه تنها برگردم خونه . پايين پله هاي تالار پويا رو منتظر ديدم . مخصوصاً مانتوم رو نپوشيده بودم كه پويا لباس و مدل موهام رو ببينه . مي دونستم با اون هنري كه آرايشگر معروفم روي صورتم پياده كرده لذت مي بره . همينطورم شد . با ديدنم سوت بلندي زد . بعد در حالي كه دو تا دستاش رو كمي باز كرده بود لبخندي زد و گفت : پويا – به به . ببين پرنسس چيكار كرده ! از لحن شگفت زده ش خوشم اومد . لبخندي زدم و پله هاي آخر رو با عشوه پايين اومدم . جلوش كه رسيدم ، چرخي زدم و گفتم . من – چطور بودم امشب ؟ در حالي كه چشم هاش رو كمي تنگ كرده بود ، نگاه پر از لذتي بهم انداخت . پويا – عالي . مثل هميشه . كلاً لذت مي بردم از تعريفاش . مثل هر دختر ديگه اي از اين حرفا خوشم ميومد . با همون حالت كمي اومد به سمتم . نگاهش پر از حس بود . يه حسي كه وادارم مي كرد ساكت بايستم و بذارم به طرفم بياد و كارش رو انجام بده. 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸