#پارت 2 💛
رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨
(شیدا)💖💕✨
.
.
.
.
ادامه~...♡
💙
درکمد چوبی شکلاتیم رو باز کردم و از توی لباس های رنگا رنگم شروار جین قشنگم که بابا از ترکیه اورده بود برام رو همراه با مانتوی زیبایی که تازه خریده بودم و به رنگ سورمه ای خوش رنگ بود رو پوشیدم و با عجله کوله سفید خوش رنگم رو برداشتم که به مانتوی سورمه ایم می آمد و فوری ب بیرون رفتم و بعد قفل کردن دَرخونه کفش های جین مشکیم رو پوشیدن و باسرعت 120 کیلومتر بر دقیقه آیانسور رو زدم.
چمدون ها رو داخلش گذاشتم و ب پایین رفتم .
سوار ماشین مشکیم ک صندلی های قرمز و چرمی داشت شدم ک بابا و مامان پارسال برای تولدم خریده بود و راه افتادم ب طرف خونه پسر عمو رهام🧡.
توی طول مسیر چند باری بهش زنگ زدم امّا طبق معمول موقع خواب گوشیشو( cilent) سایلنت کرده بود.
.
.
.
.
.
طولی نکشید ک.....❣💖❣😱
💚
.
.
.
کپی ممنونوع ❌پیگرد قانونی و الهی دارد❌🙂
نویسنده : ف / س ☺️.💟...🎶🔗🎊💎
🦋🌼🌻🌻@sheidiii🌻🌻🌼🦋
🍁🍂🌱
#پارت 5 💛
رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨
(شیدا)💖💕✨
ادمه...♡~
بالاخره با کلی دنگ و فنگ سوار ماشینامون شدیم...
در حالی که رهام چمدوناشو میذاشت تو صندوق ماشینش منم استارت زدم➿
واا پس چرا ماشینم روشن نمیشد😟😰.من عاشق ماشینمم ، خداکنه چیزیش شده باشه😵😭
رهام_ گفت:چی شده⁉️
شیدا_+ماشینم روشن نمیشه😵
رهام_
-ایییی وایی☹️ببین شیدا حسابی دیرمون شده بیا با ماشین من بریم
+نوچ نمیام🥺من فقط با ماشین خودم میام😿
-لج نکن دیگه🙃🥰
_
شیدا_ محکم گفتم (نه ؛)
رهام_ شیدا بسه . اومد طرفم و به ساعت دور دستش اشاره کرد با دیدن ساعت خودمم موندم! وای خدای من ساعت 10:15 بود😳😨
با دیدن ساعت از خر شیطون پایین اومدم و بلاخره راضی شدم که با ماشین پسر عمو رهام بریم .🤕
نشستیم توی ماشین و رهام حرکت کرد🙂
.
.
.
ریموت رو که زد دیگه از خونش بلاخره خارج شدیم
توی دلم آخیشی گفتم .
.
.
.
کپی ممنوع ❌ پیگرد قانونی و الهی دارد🙂⭕️❌
نویسنده = سرکار خانم = ف/س 😚☺️...💟🎶🔗🎊💎.
.
.
🐾🦄🌻🌻🌸🌼@sheidiii🍂🌙🌱☄🌪✨❄️🌻🌻
#پارت ۶ 💛
رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨
(شیدا)💖💕✨
.
.
.
.
ادامه...♡
گوشی رهام زنگ خورد رهام ضبطو خاموش کرد و گوشیشو جواب داد.
-الو،سلام امیر،خوبی؟
.
- منم خوبم♡
.
-ما الان تقریبا ۵ ، ۶ دیقس ک راه افتادیم.چطور؟
.
-عع تو که گفتی نمیایم🙄
.
-باشه ما کنار جاده روبروی مغازه کنار خیابون منتظرتونیم.
.
-مراقب خودت باش خدافظ👐🏻
.
شیدا- +رهام کی بود🧐
رهام_-امیر بود.
شیدا + خب چی گفت؟
-گفت با علی دارن میان اینجا تا باهم بریم شمال🌳☔ پشیمون شدن .
شیدا+عع خب چرا حالا گفتن ! اونا که گفتن نمی آیمم.
رهام_ گفتم که پشیمون شدن حالا میان .
شیدا +خب خوبه بیشتر خوش میگذره فقط ای کاش اون پسره ی بی خاصیت علی نمی اومد😡😏
رهام _ وا چرا!!!😃😂
شیدا_ هیچی ولش کن😒
رهام_ اوکی👍
-
داشتم اطرافو نگا میکردم ک یادم افتاد هیچی خوراکی واسه تو راه نیوردیم😐ازبس هول کردیم🤦🏻♀️.
ب رهام ک سرش تو گوشیش بود گفتم: رهام ،بجای اینکه سرتو کنی تو اون گوشی پاشو برو یکم هله هوله بخر تو راه تلف نشیم از گشنگی😑.
گفت:
-خوب شد گفتیا، الان میرم😆
از ماشین پیاده شد و رفت ب طرف مغازه.
هوا خیلی گرم بود برای همین. داد زدم :رهام بستنیم بخر🤪🍦🍨
سرشو ب علامت باشه تکون داد
بعد از ۵ دیقه از مغازه اومد بیرون با دوتا پلاستیک پر از خوراکی😋🤭
در عقب ماشینو باز کرد و خوراکی هارو گذاشت اونجا.درو بست و اومد جلو نشست.🙂
دستمو بردم عقب و بستنیا رو از پلاستیک در اوردم🤭🍦
یکیشو دادم ب رهام و یکیشو خودم برداشتم.بستنیارو باز کردیم و پوستشو انداختیم توی سطل زباله ماشین.
بستنیا شکلاتی بود😋منم ک از خوردن شکلات خسته نمیشدم🍫
بستنی تموم شد و چوبشم انداختیم تو سطل زباله🙂
آینه کوچیکم رو از کیفم درآوردم و ی دستمال کاغذی از روی داشبورد ماشین برداشتم تا دور دهنمو پاک کنم🪞
بعد دستمالو انداختم رفت و آینرو گذاشتم تو کیفم.
ب رهام نگا کردم داشت دور دهنشو با دستاش پاک میکرد بعد میمالید ب اینور اونور😐🤣
+ععع رهام خب دور دهنتو با دستمال پاک کن😆!!!
-حالا ک دیگه پاک کردم ایشالله از دفه بعد😁😬🤪😌توی دلم گفتم شیدا= خوب شد این خواننده نشد بی چاره فن پیج هاش😱😝
+🤣
داشتم ب رهام میخندیدم ک دیدم ی ماشین از دور داره بوق بارونمون میکنه😐خوب ک دقت کردم🤨دیدم امیره😐😂
......
کپی ممنوع❌کپی برداری پیگرد قانونی و الهی دارد .❌🙂
نویسنده سرکار خانم= ف/ س.😚☺️...💟🎶🔗🎊💎.
.
.
.
🐾🦄🌻🌻🌸🌼@shediii🍂🌙🌱☄🌪❄️🔥⚡️🦋🌻🌻
#پارت 7💛
رمان شیدا🌼🌼🌼🌼🌻✨
(شیدا)💖💕✨
.
.
.
.
رهام پیاده شد و امیر پرید توی بغلش رهام با صدای بلندی گفت چطوری دادش کوچیکه؟
منم آروم پیاده شدم و بعد از اینکه امیر و رهام از بغل هم جداشدن سلامی کردم...
امیر_ به به شیدا خانوم چطوری؟
شیدا_ خوبم ممنون شما چطوری؟
امیر که دید من زیاد حوصله ندارم و مثل همشیه نیستم دیگه چیزی نگفت و باصدایی آرومی گفت ممنون .
ایششش کاش این داداش ......... شو با خودش نمیوورد 😒 پسره ی بیشور کاملا برعکس امیر بود ...!
اه اه.ولش کن بیشتر از این بهش فکر نکنم منگلو😌
امیر ب رهام گفت من برم برا تو راه خوراکی بخرم😋 رفت توی مغازه و ازدم چیپس و پفک و بستنیو لواشکارو جارو کردو ریخت توپلاستیک کارت کشید و عین جت زد بیرون از مغازه😂😆 علی بیشور حتی سلامم نکرد همش سرش تو اون گوشیش بود🤬امیر رفت و سوار ماشینش شد ماهم سوار ماشین شدیم
.🚗🚙رهام دستی رو خابوند و ضبطو دوباره روشن کرد ایندفه اهنگ بینظیری از عماد اراد پلی شد🎤🎼 این اهنگم حفظ بودم😂اهنگی از فلش رهام نبود ک حفظ نباشمانگار فلش خودمه
امیر هم با ماشین خوشگلشون ک جیپ قرمز بود پشت سرمون راه افتادن🙃.
ضعیت تو ماشینامون دقیقا اینجوری بود 👈🏻امیر درحال نیناش ناناش و قر اومدن و همخوانی با اهنگ و همزمان رانندگی کردن🤣علی طبق معمول سرش تو گوشیش بود😒من درحال همخوانی با اهنگ😎😁 رهامم درحال قر و قمیش اومدن و همخوانی با اهنگ و رفتن تو فاز و رانندگی کردن خداااا خودمو ب خودت سپردم😰😬😂موندم مردمی ک دارن مارو از بیرون میبینن با خودشون چی میگن🤭!!!
.
.
کپی ممنوع❌پیگرد قانونی و الهی دارد❌⭕️.
نویسنده = ف .س 💟...🔗🎊💎
.
.
🦋🌺🌼🌻🌻🌻●@sheidiii🐾🌺🌱
🦋🎶💟
ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻
༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
●●●☆
🌸🦋بسم الله الرحمان الرحیم🦋
#پارت سوم(3)
⚡️🌸رمان آدم و حوا🌸⚡️
*
*
*
آقای محجوب هم بعداز یه مدت
تحقيق درباره ي خونواده ي ما و مهرداد ، تصميم مي گيره با پدرم صحبت كنه . و يه روز با رفتن به محل كار بابا مهرداد رو خواستگاري مي كنه .
اون روزي كه بابا اين موضوع رو تو خونه مطرح كرد ، مهرداد با ابروهاي بالا رفته خيره شد به گلاي قالي . مامان دهنش از تعجب باز مونده بود . بابا لبخند مي زد و من از شدت خنده دلم رو گرفته بودم .
باور نمي كردم يه روزي خونواده اي براي دخترشون برن خواستگاري . و تا مدت ها اين كار خونواده ي محجوب شده بود سوژه ي خنده ي من .
.
.
گرچه كه بعداً با ديدنشون خدا رو شكر كردم كه اين كار رو انجام دادن . چون به يقين كسي بهتر از رضوان نمي تونست عروس خونواده ي ما بشه .
از همون روزها هم مهرداد كه نماز هاش رو يه خط در ميون مي خوند به خاطر رضوان سعي كرد عقايد و رفتارهاش رو مطابق خواسته ش درست كنه .
و خيلي زود شيفته ي رضواني شد كه حجب و حياش از همون روز اول چشم مهرداد رو خيره كرده بود .
***
با اينكه قرار بود كل موهام رو رنگ كنم ولي آرايشگر ماهرم فقط چند تكه از موهام رو رنگ كرد . اول به خواست من قرار بود كل موهام به رنگ شرابي در بياد . ولي وقتي شيما جون رنگ لباسم رو پرسيد نظرم رو رد كرد .
چند تكه از موهام به رنگ قرمز مايل به شرابي در اومد . اولش خيلي خوشم نيومد ولي وقتي موهام رو حالت داد و به صورت كج مقداريش رو روي صورتم ريخت و چندتا نگين بزرگ روي موهام زد به انتخابش احسنت گفتم . اون رنگ با پوست گندمي كمي تيره م خوب هماهنگ بود و بهم ميومد .
وقتي تو خونه لباسم رو كه مدل ماهي بود تنم كردم ، همراه صندل هاي پاشنه دارم ؛ حس خوبي پيدا كردم . متفاوت تر از هميشه شده بودم . منم همين رو مي خواستم . خواهر شوهر بايد از همه بهتر و تو چشم تر باشه .
از خونه كه خارج شديم موهام با نسيم خنكي كه مي وزيد به رقص در اومد . فروردين بود و وزش نسيم خنك روح آدم رو جلا مي داد .
چشمام رو بستم و نفس عميقي كشيدم . عاشق بهار بودم و اين هواي مطبوعش .
با ورودمون به تالار ، باز هم زير لب به خاطر جدا بودن مراسم كلي غر زدم . اما به محض اومدن مهمونا و همينطور عروس و داماد كم كم همرنگ بقيه شروع كردم به رقصيدن و شادي كردن .
رضوان تو لباس عروس شده بود مثل فرشته اي كه آدم دلش نمي خواست نگاه ازش بگيره . لبخند قشنگي رو لب هاش بود و دستش رو با شرم گذاشته بود تو دستاي مهردادي كه تموم حواسش به عروسش بود .
عروسي تنها برادرم واقعاً بهم خوش گذشت و خيلي لذت بخش بود .
مراسم كه تموم شد با تك زنگ پويا سريع مانتوم رو برداشتم و به مامان اطلاع دادم كه همراه پويا مي رم خونه .
بنده ي خدا انقدر سرش شلوغ بود و هركسي از يه طرف ازش خداحافظي مي كرد و براي باز هزارم بهش تبريك مي گفت كه نتونست هيچ مخالفتي بكنه . و فقط با چشماش كمي چپ چپ نگاهم كرد .
من هم اصلاً به روي خودم نيوردم كه چندان مايل نيست اون موقع شب با يه پسر غريبه تنها برگردم خونه .
پايين پله هاي تالار پويا رو منتظر ديدم . مخصوصاً مانتوم رو نپوشيده بودم كه پويا لباس و مدل موهام رو ببينه . مي دونستم با اون هنري كه آرايشگر معروفم روي صورتم پياده كرده لذت مي بره .
همينطورم شد . با ديدنم سوت بلندي زد . بعد در حالي كه دو تا دستاش رو كمي باز كرده بود لبخندي زد و گفت :
پويا – به به . ببين پرنسس چيكار كرده !
از لحن شگفت زده ش خوشم اومد . لبخندي زدم و پله هاي آخر رو با عشوه پايين اومدم .
جلوش كه رسيدم ، چرخي زدم و گفتم .
من – چطور بودم امشب ؟
در حالي كه چشم هاش رو كمي تنگ كرده بود ، نگاه پر از لذتي بهم انداخت .
پويا – عالي . مثل هميشه .
كلاً لذت مي بردم از تعريفاش . مثل هر دختر ديگه اي از اين حرفا خوشم ميومد .
با همون حالت كمي اومد به سمتم . نگاهش پر از حس بود . يه حسي كه وادارم مي كرد ساكت بايستم و بذارم به طرفم بياد و كارش رو انجام بده.
🦋🎶💟
ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻
༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸