eitaa logo
رمان زیبای 《آدم و حوا》..♡
29 دنبال‌کننده
553 عکس
97 ویدیو
0 فایل
رمان مذهبی و عاشقانه درمورد دختری بی بند و بار و پسری بسیار مذهبی به نام آدم و حوا که سر راه هم قرار میگیرند و ... 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤😞9دی🖤🐾 ⚡️🦋" 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
1_722834702.mp3
7.96M
🖤☺️" 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
🌸🦋بسم الله الرحمان الرحیم🦋 سوم(3) ⚡️🌸رمان آدم و حوا🌸⚡️ * * * آقای محجوب هم بعداز یه مدت تحقيق درباره ي خونواده ي ما و مهرداد ، تصميم مي گيره با پدرم صحبت كنه . و يه روز با رفتن به محل كار بابا مهرداد رو خواستگاري مي كنه . اون روزي كه بابا اين موضوع رو تو خونه مطرح كرد ، مهرداد با ابروهاي بالا رفته خيره شد به گلاي قالي . مامان دهنش از تعجب باز مونده بود . بابا لبخند مي زد و من از شدت خنده دلم رو گرفته بودم . باور نمي كردم يه روزي خونواده اي براي دخترشون برن خواستگاري . و تا مدت ها اين كار خونواده ي محجوب شده بود سوژه ي خنده ي من . . . گرچه كه بعداً با ديدنشون خدا رو شكر كردم كه اين كار رو انجام دادن . چون به يقين كسي بهتر از رضوان نمي تونست عروس خونواده ي ما بشه . از همون روزها هم مهرداد كه نماز هاش رو يه خط در ميون مي خوند به خاطر رضوان سعي كرد عقايد و رفتارهاش رو مطابق خواسته ش درست كنه . و خيلي زود شيفته ي رضواني شد كه حجب و حياش از همون روز اول چشم مهرداد رو خيره كرده بود . *** با اينكه قرار بود كل موهام رو رنگ كنم ولي آرايشگر ماهرم فقط چند تكه از موهام رو رنگ كرد . اول به خواست من قرار بود كل موهام به رنگ شرابي در بياد . ولي وقتي شيما جون رنگ لباسم رو پرسيد نظرم رو رد كرد . چند تكه از موهام به رنگ قرمز مايل به شرابي در اومد . اولش خيلي خوشم نيومد ولي وقتي موهام رو حالت داد و به صورت كج مقداريش رو روي صورتم ريخت و چندتا نگين بزرگ روي موهام زد به انتخابش احسنت گفتم . اون رنگ با پوست گندمي كمي تيره م خوب هماهنگ بود و بهم ميومد . وقتي تو خونه لباسم رو كه مدل ماهي بود تنم كردم ، همراه صندل هاي پاشنه دارم ؛ حس خوبي پيدا كردم . متفاوت تر از هميشه شده بودم . منم همين رو مي خواستم . خواهر شوهر بايد از همه بهتر و تو چشم تر باشه . از خونه كه خارج شديم موهام با نسيم خنكي كه مي وزيد به رقص در اومد . فروردين بود و وزش نسيم خنك روح آدم رو جلا مي داد . چشمام رو بستم و نفس عميقي كشيدم . عاشق بهار بودم و اين هواي مطبوعش . با ورودمون به تالار ، باز هم زير لب به خاطر جدا بودن مراسم كلي غر زدم . اما به محض اومدن مهمونا و همينطور عروس و داماد كم كم همرنگ بقيه شروع كردم به رقصيدن و شادي كردن . رضوان تو لباس عروس شده بود مثل فرشته اي كه آدم دلش نمي خواست نگاه ازش بگيره . لبخند قشنگي رو لب هاش بود و دستش رو با شرم گذاشته بود تو دستاي مهردادي كه تموم حواسش به عروسش بود . عروسي تنها برادرم واقعاً بهم خوش گذشت و خيلي لذت بخش بود . مراسم كه تموم شد با تك زنگ پويا سريع مانتوم رو برداشتم و به مامان اطلاع دادم كه همراه پويا مي رم خونه . بنده ي خدا انقدر سرش شلوغ بود و هركسي از يه طرف ازش خداحافظي مي كرد و براي باز هزارم بهش تبريك مي گفت كه نتونست هيچ مخالفتي بكنه . و فقط با چشماش كمي چپ چپ نگاهم كرد . من هم اصلاً به روي خودم نيوردم كه چندان مايل نيست اون موقع شب با يه پسر غريبه تنها برگردم خونه . پايين پله هاي تالار پويا رو منتظر ديدم . مخصوصاً مانتوم رو نپوشيده بودم كه پويا لباس و مدل موهام رو ببينه . مي دونستم با اون هنري كه آرايشگر معروفم روي صورتم پياده كرده لذت مي بره . همينطورم شد . با ديدنم سوت بلندي زد . بعد در حالي كه دو تا دستاش رو كمي باز كرده بود لبخندي زد و گفت : پويا – به به . ببين پرنسس چيكار كرده ! از لحن شگفت زده ش خوشم اومد . لبخندي زدم و پله هاي آخر رو با عشوه پايين اومدم . جلوش كه رسيدم ، چرخي زدم و گفتم . من – چطور بودم امشب ؟ در حالي كه چشم هاش رو كمي تنگ كرده بود ، نگاه پر از لذتي بهم انداخت . پويا – عالي . مثل هميشه . كلاً لذت مي بردم از تعريفاش . مثل هر دختر ديگه اي از اين حرفا خوشم ميومد . با همون حالت كمي اومد به سمتم . نگاهش پر از حس بود . يه حسي كه وادارم مي كرد ساكت بايستم و بذارم به طرفم بياد و كارش رو انجام بده. 🦋🎶💟 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
عزیزان لطفا پیام ندهدید. پارت بعدی ساعت 9شب میباشد🦋😘
اینہمہ کانال دارے..! و هیچ کدومش بہ دردت نمے خوره..😞 عیبے نداره..🌱 من یک کانال برات آوردم عالیہ..🌻 همہ چے داره..🕊 همہ چے😍 یک کلیک رنجہ بفرمایید و مطالب نابش رو ببینید قول میدم دیگہ لفت نمے دے😌🌸 🌱↓🌱↓🌱 https://eitaa.com/joinchat/1166278740C57df1cb4cb زودے جوین بده..😎
🖤🖤🖤🖤
😂🤣 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت.... میخوای ادامشو بخونی🤣 بزن رو لینک ادامشو بخون😄 🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫
⚡️🌼⚡️🦋
🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
🖤هنوزم وقتی به یادت میفتم قلبم به درد میاد سردار دل ها🖤💔 🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸
29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 نماهنگ بسیار زیبا! 🇮🇷«ملت بیدار و قوی»🇮🇷 🎤با اجرایِ مداح اهل بیت؛ «صادق آهنگران» °•جاده وُ اسب مهیاست، بیا تا برویم.. °•حاج قاسم دلش اینجاست، بیا تا برویم.. ◾️در آستانهٔ سالگردِ شهادتِ، سپهبد سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷 بسیار زیبا🙂😭🖤 🦋🎶💟 😌🦋🌸 ‌ ‌ِ••••❥⊰🕸🐚چنل💖👇🏻 ༆ ⇢ •⊰| @sheidiii♥️|🌸