هدایت شده از به هوای سیل
#به_هوای_سیل
#سفر_به_پلدختر
نوشته اسماعیل واقفی
قسمت سوم
اردوی جهادی بهانه است، ما آمده ایم تا خودمان را بسازیم تا همدیگر را بسازیم. زمزمه ی بچه ها بعد از نماز ظهر مثل لالایی من را می پیچاند در گهواره خواب. می بَرَدم به آسمان ها. تا خدا راهی نیست از اینجا. از همین روستای سیل زده. بابازید. من که نه دیده ام هادی و باقری را و نه دیده ام همت و آوینی را از همین جا بویشان را استشمام می کنم. همت به محمد خانی دستور میدهد. محمد خانی به ما. آوینی گوشی روی گوش نریشن می نویسد. همینجا کنار کشکان رود. دفترش باز است. به سید سلام میکنم. سید مرتضی لبخند می زند و افق را نشانم می دهد. متوسلیان توی ارتفاعات ایستاده. انگشتش مکه را نشان میدهد. ندایی توی کوه می پیچد:
- اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است.
باقری نقشه را می کوبد به دیوار مسجد. همه لباس خاکی. نیروها را باقری تقسیم میکند. میبدی ها را. سفیرانی ها را. بچه های مدرسه عشق را. انصار ولایتی ها. انصار المهدی ها. بچه های فاطمیون. به حاج قاسم گفته بیاید. می گوید برادر سلیمانی. همه را. محمد خانی فهرست را می گیرد احترام نظامی میگذارد. باقری بیرون می رود. با سرعت دور می شود. ایزدی می گوید باقری از آق قلا آمده به اهواز می رود. طرح دارد برای مدیریت سیل. هنوز هم مدیریت با این هاست. ما ول معطلیم، أعنی لا شیء. اما ندای "أنا رجل" مان گوش آفاق را کر کرده.
باد ملایمی از پنجره های مسجد می خزد داخل. بوی بهشت می آید. کم کم بچه ها بیدار شده اند. وحید را بیدار میکنم. مجتبی زودتر بیدار می شود. کفشِ کارش رابیرون می کشد. شماره اش چهل و هفت است. قد دو متری پاپوش اینچنینی را می برازد. نصف جمعیت هنوز خواب است. بقیه در حال تکاپو. قسمت بالای مسجد شده انبار تدارکات. مسجد مستطیلی است به طول و عرض چهل در پانزده. قسمت بالازنانه هم چهل متر در پنج متر که دوبلکس کرده مسجد را.
در بیداری انگار همان شهدا بین بچه ها هستند. با همان لباسها. انگار بعضی هاشان چشمک می زنند. یکی شان بهم که میرسد دست می گذارد روی شانه ام و می گوید:
- اگر از سیم خاردار نفس خودت گذشتی می توانی از سیم خار دار دشمن هم بگذری.
با هول می گویم:
- خیلی وقت است گذشته ام.
می خندد و می رود. گروه چهار نفره مان آماده شده. توی حیاط کوچک مسجد ولوله ای شده. چکمه هایی که از یزد آورده اند را پخش می کنند. یک چهل ودو اش گیرم می آید به رنگ مشکی متالیک. برق می زند عجیب. انگار تازه مسلح شده ام. هر کدام یک بیل نو می گیریم و می رویم بیرون تا پدر سیل را در بیاوریم. یک اجاق بزرگ علم کرده اند برای چایی. ندایی توی گوشم می پیچد هلابیکم لزوار. اجاق دود می کند عجیب. به چایی آتشی اش می ارزد. چهار کتری گردن کلفت روی یک تنه درخت است که دارد می سوزد. این که می گویند: دود از کنده برمی خیزد، اینجا عیناً مشهود است. اجاق، دو تا میز، یک سینی لیوان یک بار مصرف. این بلای عام البلوی. تازه چشمم می افتد روی زمین. بطری های آب معدنی به مقدار متنابهی همه جا پهن است. لیوانهای یک بار مصرف هم. پلاستیک از همه نوعش همه جا ریخته شده. صدمه اش از سیل بیشتر است این ماده علیه ما علیه برای طبیعت. یکی از طلبه ها ما را می خواند چه خواندی.
- همه جمع بشین. کار دارم.
کم کم می فهمیم می خواهد سخنرانی کند برایمان. جمع بشین باید صحبت کنم.خب صحبت کن/همه باید باشند/بگو دیگه/من که نمی تونم صد بار بگم/ما که اومدیم بگو / نه باید همه جمع بشوند/ من که نمی تونم بقیه رو جمع کنم تو مسئولی باید جمعشون کنی/ رفیق باید رفیقشو بیاره من که نمی تونم برم دونه دونه تونو بردارم بیارم اینجا/ سید ابرقویی می پرد وسط جمع که :
- ما اومدیم کار کنیم. نیومدیم بیکار بایستیم سخنرانی بشنویم. اگه حرفی داری بگو یه ربع ...
می خواهد بلبشو بشود. یک نفر ملایم تر می گوید:
- خب حالا یه ذره شو بگو
- من نباید گوش به حرف شما بدم شما باید به حرفم گوش بدید. آقای اعرافی از الان تا دو ساعت دیگه می رسن ...آهاااان الان رسیدن
شیخ شوخ 😅✌️
سلام صندوق قرض الحسنه مون 200 تومن به کمک یکی از اعضای عزیز کانال موجودی داره اگه کسی نیاز ضروری دار
عزیزان هر کی لازم داره بهم تا ساعت 22 اطلاع بده صبح قرعه کشی میکنم و بهتون اطلاع میدم
خوش به حال شهدا که پر کشیدن.mp3
7.01M
💠خوش به حال شهدا که پر کشیدن...
🔹 #شور
🔹 #شهدا
🎤 #سیدرضا_نریمانی
📢گنجینه مداحان انقلابی
💠 @maddahi_enghlabi
شیخ شوخ 😅✌️
💠خوش به حال شهدا که پر کشیدن... 🔹 #شور 🔹 #شهدا 🎤 #سیدرضا_نریمانی 📢گنجینه مداحان انقلابی 💠 @maddah
خوشبهحال شهدا که پر کشیدن
خوشبهحال شهدا بهشتو دیدن
خوشبهحالشون که از دنیا بریدن 2
تو نمازاشون خدا، خدا میکردن
شب حمله برا هم، دعا میکردن
یه توسل به امام، رضا میکردن 2
یاد شما، دلامونو خدایی کرده
یاد شما، ماهارو کربلایی کرده 2
شهدا شبای جمعه، همه زائر حسینن
دیگه چی بهتر از اینه، (که مجاور حسینن2)
حسین وای 4
****
شهدا بعد شما، کاری نکردم
پسر فاطمه رو، یاری نکردم
برا رهبرم علمداری نکردم 2
حالا من موندم و این، بار گناهم
حالا من همون که جا، موندهی راهم
هنوزم تو حسرتِ، یهنیمنگاهم 2
غرق غمم، شبیه برگای خزونم
خیسه چشام، برا محشر دلنگرونم 2
با دعای خیر زهرا، الهی که رو سپید شم 2
توی صحن زینبیه، (بمیرم یا که شهید شم2)
حسین وای 4
****
حالا که واشده باز، راه شهادت
حیفه من جابمونم، از این سعادت
آرزوم شهادته، حینِ زیارت 2
مثه اون شهیدا که، با قلب بیتاب
مثه شیروانیان و، مسلم خیزاب
کاش منم فدات بشم، خواهر ارباب 2
خوب میدونی، ز غمت بیتاب و تبم من
جار میزنم، که فدایی زینبم من 2
برا اون لحظهی مرگم، عمریه دلهره دارم 2
دوست دارم مثل شهیدا، (سرمو رو پات بزارم2)
با دعای خیر زهرا، الهی که رو سپید شم 2
توی صحن زینبیه، (بمیرم یا که شهید شم2)
حسین وای 4
****
#به_هوای_سیل
#سفر_به_پلدختر
نوشته اسماعیل واقفی
قسمت چهارم
- من نباید گوش به حرف شما بدم شما باید به حرفم گوش بدید. آقای اعرافی از الان تا دو ساعت دیگه می رسن ...آهاااان الان رسیدن
همه چشم ها خیره می شود به جاده. آقای اعرافی با همراهان آمدند. بچه ها چون نگینی در آغوشش کشیدند. وسوسه رفتن در حلقه آمد سراغم. راهی نبود برای نفوذ به حلقه رندان. در ضمن اینکه هنوز حرفی نبود برای گفتن به عنوان گزارش یا درددل یا هرچی. از وقتی آمده بودیم نماز گزارده بودیم، ناهار بلعیده بودیم همچون ارض، یا ارض ابلعی... خوابیده بودیم همچون اصحاب کهف... من آیاتنا عَجَبا...چکمه پوشیده بودیم و بیل حمایل کرده بودیم و مقداری توی سایه، انتظار سخنرانی کشیده بودیم. چیزی برای گفتن نبود. ناگاه آقایان شمس و فیاضی رخ نمودند. رفتم جلو. بادی توی غبغب انداختم و به آقای فیاضی افاضه کردم که آقا اینجا مدیریت نیست ها! بقیه حرف ها یادم نیست. به همین سوی چراغ قسم. اصلاً مدیریت با که بوده که حالا نیست. یادم به جمله آن شهید افتاد اگر از سیم خاردار خودت گذشتی... ولی من که گذشته ام... ندای أنا رجل خودم توی گوش هایم پیچید. گوشهایم داغ شد.
محمدحسین پارساییان کیسه زباله به دست با دو سه نفر از بچه های مدرسه عشق زباله جمع میکرد. من هم که عاشق این نوع فعالیت های بشردوستانه، سریع خودم را فرو کردم در گروهشان برای انجام اولین حرکت ضد استکباری نفس. باشد که رستگار شویم. آمین.
یکی از بچه ها می خواست برود جلو با آقای اعرافی صحبت کند. پارساییان گفت:
- تو سر کیسه رو درست بگیر نمی خواد بری صحبت کنی.
چند کیسه بزرگ زباله جمع شد. یکی از زنان محلی آمد و یک کیسه می خواست. با اینکه خودمان کم داشتیم ولی پای روی نفس خودمان گذاشتیم و به آن زن هم کیسه زباله دادیم شاید که مقبول افتد. همان شهید از دور با دو سه نفر دیگر به ما لبخند زدند. برایشان دست بلند کردم. فکر کنم هنوز بحث گذر از سیم خاردار نفس توی چشم هایش بود.
توی زباله ها یک گوشی موبایل پیدا کردیم. البته به درد نمی خورد دیگر. به یک درهم هم نمی ارزید تا لُقطه حساب شود. شاید هم می ارزید. شاید. والعهده علی الراوی. یک بشکه سیلآورده افتاده بود یک گوشه که آماده شد برای اینکه تبدیل شود به سطل زباله تا راه تکرار بر خطر بر بندیم. تا دوباره آشغال دونی نشود اطراف مسجد. و نگویند این جماعت بویی از بهداشت و نظافت من الایمان نبرده اند. آقایان اعرافی و شمس و ... در حال رفتن بودند. چند نفری آمدند گفت:
- آقا اینجا خیلی شلوغه کار نیست. پلدختر هم همینطور. از بس ترافیک کاروانهای جهادگر وجود داره. احتمالا ما باید بریم جای دیگه
- کجا بریم؟
- نمی دونم.
همانجا با وحید نشستیم به چایی خوردن. روی یک لوله ی سیمانی بزرگ. به حُرمُزه گفتیم تو هم بیا
- من چایی نمی خورم. توی ترکم.
وحید گفت:
- نترس سیاه نمیشی.
حُرمُزه اصالتا اهل روستای موردان از توابع فاریاب است فاریاب هم از توابع کرمان است دیگر. برای اینکه بهتر بشناسید آن منطقه را باید بگویم احمد یوسف زاده نویسنده آن بیست وسه نفر از اهالی فاریاب است. و رفاقتی با عموی حُرمُزه دارد.
حُرمُزه نیووووووووووووووومد. نیووومد چایی بخورد با ما مثل اکبر، بیست و چهارمین نفر. از گروه آن بیست و سه نفر. چایی مان را خوردیم و رفتیم به سمت سرنوشتمان آنطرف روستا کنار مدرسه تخریب شده. بچه ها کنار خانه ای ایستاده بودند در حال شور. و امرهم شوری بیهنم.
- حداقل اینه که آبگرمکن و کولرشو از گِل بیرون بکشیم.
- فایده ای نداره.
- خب چه کار کنیم.
- کار مفید.
- هرکاری بکنی برای این مردم مفیده.
🔹سلام
حالتون خوبه ان شالله؟
این هفته یه ذره نامنظم بودیم ببخشید
یه قرار ماهانه داریم نفری 2 تومن ماهانه پول میزاریم روی هم و به یتیم کمک میکنیم حدود 20 نفری هستیم الان شما هم حتما بیاید رفقا
http://eitaa.com/joinchat/2020147216Cf45778a685
حضرت آقا دوباره تاکید کردن که آراریش جنگی باید بگیریم در مقابل جنگی که دشمن شروع کرده
بیشتر مصمم شدم
هرکی پایه هست برای این جنگ بسم الله
برنامه این گروهمون معرفی کارهای تولیدی کوچیکی هست که تو خونه ها بشه انجام داد
پول باید دست مومنین باشه
پولی که دست مومن باشه جای درست صرف میشه
http://eitaa.com/joinchat/492371987Ga273448b9a
هدایت شده از بیداری ملت
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید| رهبرانقلاب در دیدار روز گذشته:
📍آرایش دشمن آرایش جنگی است.
👈 از لحاظ #اقتصادی آرایش جنگی گرفته
👈 از لحاظ #سیاسی آرایش جنگی گرفته
👈 فقط از لحاظ #نظامی علیالظّاهر آرایش جنگی ندارد که آن هم البتّه حواس نظامیهای ما جمع است
👈 همان طور که عرض کردم از لحاظ #فضای_مجازی آرایش جنگی گرفته
📍در مقابل این دشمنی که آرایش جنگی در مقابل ملّت ایران گرفته، ملّت ایران بایستی آرایش مناسب بگیرد، باید خودش را آماده کند در همهی بخشهای مختلف.
و یکی از اساسیترین کارها حفظ اتّحاد و #وحدت کلمه است.
🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
حس من این است هر دم بی وفاتر می شوم.mp3
9.99M
💠حس من اینست هر دم بی وفاتر میشوم...
🔹 #مناجات
🔹 #امام_زمان
🎤 #سیدرضا_نریمانی
📢گنجینه مداحان انقلابی
💠 @maddahi_enghlabi
شیخ شوخ 😅✌️
💠حس من اینست هر دم بی وفاتر میشوم... 🔹 #مناجات 🔹 #امام_زمان 🎤 #سیدرضا_نریمانی 📢گنجینه مداحان انقلا
حس من این است هر دم بی وفاتر می شوم
دائما از یوسف زهرا جداتر می شوم
اشک هایش را نمی فهمد دل آلوده ام
هر چه یادم می کند بی اعتناتر می شوم
بنده ای بی دست و پا هستم، زمان معصیت...
... دست و پا گم می کنم، بی دست و پاتر می شوم
جای من العفو می گوید که راهم می دهند
من ولی جای تشکر بی حیاتر می شوم
با همه رسوایی ام وقتی به دادم می رسد
با نگاه مهربانش آشناتر می شوم
هر چه هم بد باشم آخر سائل این خانه ام
با گدایی کریمان پر بهاتر می شوم
بر دل آلوده ی خود آب و جارو می زنم
چون که با این گریه کردن با صفاتر می شوم
در میان روضه از نفسم رهایم می کنند
با سلامی بر حسین از خود رهاتر می شوم
درد من جان کندن آقا است زیر نیزه ها
حاجت درمان ندارم، مبتلاتر می شوم
***
💠صبح جمعه تون امام زمانی
آقا گفتن تولید باید رونق بگیره
تو این گروه میخوایم با هم تو منازل تولیدی های کوچیک راه اندازی کنیم
📢رفقا سریعتر عضو بشید
http://eitaa.com/joinchat/533331987C7f149d5ac3