eitaa logo
شیخ محمد آمیخته
196 دنبال‌کننده
272 عکس
427 ویدیو
34 فایل
اطلاعاتی پیرامون کلاس ها و سخنرانی های حقیر جهت ارائه‌ی انتقادات و پیشنهادات👇 @emam_hasan118 لینک دعوت به کانال👇
مشاهده در ایتا
دانلود
چکیده کتاب پیرامونِ نحوه ازدواج فرضی حضرتِ ام کلثوم علیهاسلام. لینک دعوت به کانال👇 https://eitaa.com/shekhmohammadamikhteh
 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ❤️ ←روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی ←کتاب داستانهایی از امام زمان عج_ص257 ←تاامروز،7جلدکتاب(حدود1280ص)ازمعارف مهدوی را مطالعه کردیم_الحمدلله🙏 ←لینک گروه در ایتا: https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366 👇👇 ۱۲۳- آغاز امامت او! ابو الادیان بصری می‌گوید: من خادم امام حسن عسکری علیه السلام بودم. و نامه‌های حضرت علیه السلام را به شهرهای مختلف می‌رساندم. روزی به خدمت ایشان مشرّف شدم. حضرت علیه السلام در بستر بیماری بود. وقتی مرا دید، نامه‌هایی را بیرون آورده و فرمود: این‌ها را به مدائن ببر! پانزده روز در راه خواهی بود. وقتی بازگشتی، صدای ناله و ضجّه از خانه من می‌شنوی و می‌بینی که مرا غسل می‌دهند. عرض کردم: آقا جان! وقتی چنین شد جانشین شما که خواهد بود؟ - آن که جواب نامه‌ها را از تو بخواهد. - علامت دیگر؟ - آن که بر من نماز گزارد. - نشان بعدی؟ - آن که از محتوای کیسه خبر دهد؟ آن گاه هیبت امام علیه السلام مانع از آن شد که بپرسم کدام کیسه؟ و در کیسه چیست؟ با نامه‌ها از نزد امام علیه السلام خارج شدم و به مدائن رفته و جواب نامه‌ها را گرفتم. درست پانزده روز بعد به سامرا بازگشتم، و همان طور که امام علیه السلام فرموده بود، صدای ضجّه و ناله از خانه امام علیه السلام به گوش می‌رسید. جعفر [کذّاب] برادر امام علیه السلام را دیدم که جلوی در خانه ایستاده و شیعیان اطراف او را گرفته و به او تسلیت و تهنیت می‌گفتند. با خود گفتم: اگر او امام باشد، امامت از بین خواهد رفت. زیرا او را می‌شناختم که شراب می‌خورد و در قصر قمار بازی می‌کرد و طنبور می‌نواخت! با این حال من نیز نزدیک شده و تسلیت و تهنیت گفتم. اما او چیزی درباره نامه‌ها از من نپرسید. آن گاه عقید، خادم امام حسن عسکری علیه السلام خارج شد و گفت: آقا جان! برادرتان را کفن کرده اند، برخیزید و بر او نماز بگزارید. جعفر با گروه شیعیان که پیشاپیش آن‌ها عثمان بن سعید و حسن بن علی - که به دست معتصم کشته شد و معروف به سلمه بود - وارد شدند. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدیم امام حسن عسکری علیه السلام در کفن پیچیده شده است. برادرش جعفر [کذاب] برخاست تا بر او نماز بخواند. اما همین که می‌خواست تکبیر بگوید، پسر بچه گندم گونی که موهای پیچیده داشت و میان دندانهایش باز بود، آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: کنار برو! ای عمو! من از تو به گزاردن نماز بر پدرم سزاوارترم. جعفر در حالی که رنگش پریده بود، کنار رفت، و آن طفل پیش آمد و بر امام حسن عسکری علیه السلام نماز خواند، پس از نماز، امام علیه السلام را کنار قبر پدرش امام هادی علیه السلام دفن نمود. آن گاه آن آقا زاده نازنین رو به من نمود و گفت: ای بصری! جواب نامه‌هایی را که به همراه داری، بده! من همه را تحویل دادم و با خود گفتم: این دو علامت، فقط سوّمین علامت که خبر از محتوای کیسه است مانده. وقتی نزد جعفر رفتم دیدم که بر مرگ برادرش گریه می‌کند. در این حال «حاجز وشّاء» [۱] آمد و گفت: آن طفل که بود؟ باید از او حجّتی می‌خواستی. جعفر گفت: به خدا قسم! او را اصلاً ندیده و نمی شناختم. ما همان جا نشسته بودیم که گروهی از اهالی قم وارد شدند و گفتند: می‌خواهیم امام حسن عسکری علیه السلام را ملاقات کنیم. ما شهادت حضرت علیه السلام را به اطلاع آنها رساندیم. گفتند: جانشین او کیست؟ مردم جعفر را نشان دادند. آن‌ها بر او سلام کرده و تسلیت و تهنیت گفتند، سپس پرسیدند: ما به همراه خود نامه‌ها و اموالی داریم؛ بگو نامه‌ها از چه کسانی است؟ و مقدار وجوهات چقدر می‌باشد؟ با شنیدن این سخن، جعفر با عصبانیت برخاست و در حالی که عبایش را می‌تکاند، گفت: از ما می‌خواهند که علم غیب بدانیم. در این لحظه، خادم امام حسن عسکری علیه السلام آمد و گفت: نامه‌های شما از فلان و فلانی است، و در کیسه هزار دینار وجود دارد که نقش ده دینار آن ساییده شده است. آن‌ها نامه‌ها و اموال را به او دادند و گفتند: کسی که تو را برای دریافت نامه‌ها و اموال فرستاده است امام است. بعد از این رویداد، جعفر نزد خلیفه رفت و قضیه را گزارش داد. خلیفه دستور دستگیری همسر امام حسن عسکری علیه السلام را صادر کرد تا محلّ اختفای فرزندش را افشا کند. امّا نرجس خاتون علیها السلام وجود او را کلّاً انکار نموده و ادّعا نمود که هنوز باردار است. خلیفه نیز او را به «ابن ابی الشوارب» قاضی سپرد تا موضوع را تحقیق کند. ولی در همان زمان «عبیداللَّه بن یحیی بن خاقان» به طور ناگهانی مُرد، گروهی در بصره شورش نموده و بر مأمورین خلیفه تاختند - که بعدها رهبر آن‌ها به صاحب الزنج معروف شد -. خلیفه و اطرافیان او سرگرم دفع خطر آنها شدند، و از مسأله امام زمان علیه السلام و تحقیق درباره نرجس خاتون علیها السلام غافل ماندند. [۱]
ـ........................ [۱]: حاجز بن یزید معروف به الوشّاء: یکی از وکلای ناحیه مقدّسه بود، رجوع شود به تنقیح المقال، ج ۳، ص ۲۴۱. [۱]: ۱۵۴. کمال الدین، ج ۲، ص ۴۷۵ و ۴۷۶، من شاهد القائم علیه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۶۷ و ۶۸.
3.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش زائران حرم رضوی در لحظه اعلام خبر شهادت 🖤 در مراسم دعای ندبه
😍💠 ⊰ اعتکاف نـوجوانـان ⊱ 💠😍 ؞؞؞..؞؞؞.؞‌؞؞.؞؞؞.؞؞؞.؞؞؞..؞؞؞ 📌ویژه‌هفتمےها،هشتمےها،نهمےها همراه‌با کلی‌برنامه‌‌ و مسابقه‌جذاب🤩 (: ــجَهَتِـ رَفعِ خَستِگےِ اِمتِحاناتــ :) ؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 🗓 زمـانـش: ۲۷ ، ۲۶ ، ۲۵ دی مــاه 🕌مکانـش:مسجدجامع‌مهدیه(عج) 💶 قیمتش: ۸۵۰ هزار تومان ❌ با ۷۰ درصد تخفیف ویژه شما 🤤فقط ۲۵۰ هزارتومان🤤 ؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 📋برای ثبت نام می‌تونی 📋 به رابطین اعتکاف مراجعه کنی ↩️یا روی کلمه ثبت نـام کلید کنی↪ یـاعدد ۱ رو به‌شماره‌زیر بفرستی ـ 📞 09154191371 📞 ـ ⭕️آخرین مهلت ثبت‌نام ۲۳ دی⭕️ ـ ❌ ظرفیت محدود ❌ ؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞؞؞؞؞‌؞؞؞؞ ‌ ‌ ‌ ‌🔰 حــوزه عـــلــمــیــه مــهـدیــــه_تربت جام 🔰 ‌ ‌‌ 🔰 مجموعه‌‌زمینه‌سازان‌ظهور 🔰 🔰 اتـحـادیـه انـجـمـن اسلامی🔰 🔰سازمان بسیج دانش‌آموزی🔰 🔰هـیـئــت انــصـــارالــمــهـــدی 🔰 🆔https://eitaa.com/etekafniuz
   🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ❤️ ←روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی ←کتاب داستانهایی از امام زمان عج_ص260 ←تاامروز،7جلدکتاب(حدود1284ص)ازمعارف مهدوی را مطالعه کردیم_الحمدلله🙏 ←لینک گروه در ایتا: https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366 👇👇 ۱۲۴- غذای بهشتی؛ و پذیرایی از دوستان! ابو محمّد عیسی بن مهدی جوهری می‌گوید: سال ۲۶۸ هجری قمری به حج مشرّف شدم. اعمال حج را به جا آوردم، پس از پایان اعمال بیمار شدم. قبلاً شنیده بودم که می‌توان امام زمان علیه السلام را ملاقات نمود و این موضوع برای من ثابت شده بود به همین منظور، با این که بیمار بودم از «قلعه فید» که نزدیک مکه و اقامت گاهم بود به قصد مدینه به راه افتادم. در راه هوس ماهی و خرما کردم، ولی به جهت بیماری نمی توانستم ماهی و خرما بخورم. به هر نحوی بود خودم را به مدینه رساندم، در آنجا برادران ایمانی‌ام به من بشارت دادند که در محلی به نام «صابر» حضرت علیه السلام دیده شده است. من به عشق دیدار مولا به طرف منطقه صابر حرکت کردم، وقتی به آن حوالی رسیدم، چند رأس بزغاله لاغری دیدم که وارد قصری شدند. ایستادم و مراقب قضیه بودم تا این که شب فرا رسید، نماز مغرب و عشا را به جا آوردم، و پس از نماز رو به درگاه الهی آورده و بسیار دعا و تضرّع نمودم، و از خدا خواستم که توفیق زیارت حضرت علیه السلام را نصیبم نماید. ناگاه در برابر خود خادمی را دیدم که فریاد می‌زد: ای عیسی بن مهدی جوهری! وارد شو! من از شوق تکبیر و تهلیل گفتم، خدا را بسیار حمد و ثنا نمودم، وارد حیاط شدم، دیدم سفره غذایی گسترده شده است. خادم به طرف آن رفت و مرا کنار آن نشاند و گفت: مولایت می‌خواهد که از آنچه که در زمان بیماری هنگام خروج از «فید» هوس کرده بودی، میل کنی. من پیش خود گفتم: تا همین مقدار حجّت بر من تمام شد که مورد عنایت امام زمان علیه السلام قرار گرفته ام. اما چگونه غذا بخورم در حالی که مولایم را ندیده ام؟ ناگاه صدای حضرت علیه السلام را شنیدم که می‌فرمود: ای عیسی! از طعامت بخور! مرا خواهی دید. وقتی به سفره نگاه کردم، دیدم ماهی سرخ شده و کنار آن خرمایی که مثل خرماهای شهر خودمان بود و مقداری شیر نهاده شده است. باز با خود گفتم: من مریضم چطور ماهی و خرما را با شیر بخورم؟ باز صدای حضرت علیه السلام را شنیدم که فرمود: ای عیسی! آیا به کار ما شک می‌کنی؟ آیا تو بهتر نفع و ضرر خودت را می‌دانی یا ما؟ من گریستم و استغفار کردم، و از همه آن‌ها خوردم. اما هرچه می‌خوردم چیزی از آن کم نمی شد، و اثر خوردن در آن باقی نمی ماند، غذایی بود لذیذ که طعم آن مثل غذاهای این دنیا نبود. مقدار زیادی خوردم. دوست داشتم باز هم بخورم، اما خجالت می‌کشیدم. حضرت علیه السلام دوباره فرمود: ای عیسی! بخور! خجالت نکش! این طعام بهشتی است و به دست انسان پخته نشده است. دوباره مشغول خوردن غذا شدم اما سیری نداشتم. عرض کردم: آقا جان! کافی است. حضرت علیه السلام فرمود: اکنون بیا نزد من! من پیش خود گفتم: چگونه نزد مولایم بروم در حالی که دست هایم را نشسته ام؟ حضرت علیه السلام در همان حال فرمود: ای عیسی! آیا لک آنچه خورده ای باقی است؟ دستانم را بو کردم، عطر مشک و کافور داشت. آن گاه نزدیک تر رفتم ناگاه نور خیره کننده ای درخشید و برای چند لحظه گیج شدم. وقتی به حالت عادی برگشتم حضرت علیه السلام فرمود: ای عیسی! اگر سخن تکذیب کنندگان نبود که می‌گویند: او کجا است؟ و کجا به دنیا آمده است؟ و چه کسی او را دیده است؟ و چه چیزی از او به شما می رسد؟ و به شما چه خیری می‌دهد، و چه معجزه ای دارد؟ هرگز تو مرا نمی دیدی. بدان که آن‌ها با این که امیرالمؤمنین علیه السلام را می‌دیدند و نزد او می‌رفتند چیزی نمانده بود که او را به قتل برسانند. آنها پدران مرا این گونه تکذیب کرده و آن‌ها را به سحر، تسخیر جن و چیزهای دیگر نسبت دادند. ای عیسی! آنچه را که دیدی به دوستان ما بگو و از دشمنان ما پنهان دار! عرض کردم: آقا جان! دعا بفرمایید من در این اعتقاد ثابت بمانم! فرمود: اگر خداوند تو را ثابت قدم نمی نمود، هرگز مرا نمی دیدی، بازگرد که راه یافتی! من در حالی که خدا را بر این توفیق سپاس می‌نمودم و شکر می‌کردم بازگشتم. [۱] ـ...........‌‌ [۱]: بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۶۸ - ۷۰.