شاعر:ناصرخسرو
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷
موضوع:پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)
وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
..................................
گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی
پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود
جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی
علم را بنیاد او کن مر علم را بام او
از بر و پرهیز شاید گر مرو را در کنی
در چو این منظر چو بگزاری فریضهٔ کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی
ننگ داری زانکه همچون جاهلان نوک قلم
بر مدیح شاه یا میری قلم را تر کنی
گر به سر بر خاک خواهی کرد ناچار، ای پسر
آن به آید کان زخاکی هرچه نیکوتر کنی
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی
هم مقصر باشی ای دل گر به مدح مصطفی
معنی از گوهر طرازی لفظش از شکر کنی
جز به مدح آل پیغمبر سخن مگشای هیچ
گر همی خواهی که گوش ناصبی را کر کنی
ای پسر، پیغمبری را تاج کی باشد شگفت
گر تو بر سر روز محشر ماه را افسر کنی؟
گر تو با اقبال و مدحش بنگری اندر جحیم
پر سلاسل قعر او را باغ پر عرعر کنی
در جهان دین میان خلق تا محشر همی
کار این اجرام و فعل گنبد اخضر کنی
گر به راه این جهان خورشیدمان رهبر شدهاست
سوی یزدان مان همی مر عقل را رهبر کنی
نیست نیک اختر کسی کهش چرخ نیکاختر کند
بلکه نیک اختر شود هر کهش تو نیک اختر کنی
هر که او فضل تو را و آل تو را منکر شود
خوبی و معروف او را زشتی و منکر کنی
گر به روی تازه سوی روی آتش بنگری
روی آتش را همی تو تازه نیلوفر کنی
فضل و جود و عدل ایزد خدمت کوثر کند
چون تو روز حشر مجلس بر لب کوثر کنی
آزر مسکین که ابراهیم ازو بیزار شد
گر تو بپذیریش با پیغمبران همبر کنی
بی شک این جهال امت را همی بینی، به حق
دشمنانند این نه امت گر سخن باور کنی
دشمنی با اهل و آل تو همی بیمر کنند
همچنان کاحسان تو با ایشان همی بیمر کنی
ای عدوی آل پیغمبر، مکن کز جهل خویش
کوه آتش را به گردن در همی چنبر کنی
گر تو را خطاب اشتربان خال و عم نبود
چون همی با من تو چندین داوریی عمر کنی؟
ور نه در دل کفر داری چون شود رویت سیاه
چون حدیث از حیدر و از شیعهٔ حیدر کنی؟
کیستی تو بیخرد کز روبه مرده کمی
تا همی از جهل قصد جنگ شیر نر کنی؟
دشمنیی این شیر هرگز کی شودت از دل برون
تا همی خویشتن را امت آن خر کنی؟
رو تو با آن خر، مرا بگذار با این شیر نر
خر تو را و شیر ما را، چونکه چندین شر کنی؟
جز که رسوائی نبینی خویشتن را تا به جهد
خاک را خواهی همی تا همبر عنبر کنی
شرم ناید مر تو نادان را که پیش ذوالفقار
ژاف را شمشیر سازی و ز کدو مغفر کنی؟
چون پیمبر را برادر بود حیدر سوی خلق
گر بنازم من بدو چون روی خویش اصفر کنی؟
مردم همسایه هرگز چون برادر کی بود؟
لنگ خر را خیره با شبدیز چون همبر کنی؟
بت نباشد جز مزور مردمی، خود دیدهای،
زین سبب لعنت همی همواره بر بت گر کنی
تو امامی ساختی ما را مزور هم چنین
پس توی بتگر اگر مر عقل را داور کنی
آل پیغمبر بسی کشتهٔ بت منحوس توست
تو همی او را به حیلت بر سر منبر کنی
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدهٔ تو باد
آزر بتگر توی، لعنت چه بر آزر کنی؟
نیست این ممکن که تو بدبخت همچون خویشتن
مر مرا بندهٔ یکی نادان بدمحضر کنی
من همی نازش به آل حیدر و زهرا کنم
تو همی نازش به سند و هند بدگوهر کنی
گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر
آفرین از جانت بر فرزند و بر مادر کنی
دل زمهر چهر او چون جنت ماوی کنی
چشم خویش از نور او پر زهرهٔ ازهر کنی
ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی
خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی؟
چین تو را بنده شود گر تو برو پر چین کنی
قیصرت سجده کند گر روی زی قیصر کنی
جان اسکندر ز شادی سر به گردون بر برد
گر تو نعل اسپ خویش از تاج اسکندر کنی
وقت آن آمد که روز کین چو خاک کربلا
آب را در دجله از خون عدو احمر کنی
ای نبیرهٔ آنک ازو شد در جهان خیبر خبر
دیر برناید که تو بغداد را خیبر کنی
منظر لاعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دو پیکر کنی
دشمنان را در خور کردارشان بدهی به عدل
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی
بندهای را هند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی
آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل
خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی
خود نباید زان سپس لشکر تو را بر خلق دهر
ور ببایدت از نجوم آسمان لشکر کنی
هر دو گیتی ملک توست از عدل فردا جا سریر
آنچه امروز از نکوئیها همی ایدر کنی
زین چنین پر زر و گوهر مدحت، ای حجت، رواست
گر تو جان دوربین خویش را زیور کنی
عرشیان دور سر زهرا فقط پر می زنند
بهر مستی از شراب ناب کوثر می زنند
.
معنی آب حیات آب وضوی فاطمه ست
خضر و عیسی نیز از این باده ساغر می زنند
.
آسمان ها موقع سجده به ذات کبریا
با توسل بوسه بر جا پای کوثر می زنند
.
هرچه خیرات است در عالم ز خیر فاطمه ست
خیرهای عالم از خیرالنسا سر می زنند
.
مثل سلمان باش در عرض ادب بر فاطمه
چون که سلمان ها همیشه با وضو در می زنند
.
در مدینه شأن زهرا را ولی نشناختند
با تبر بر ریشه ی یاس پیمبر می زنند
.
باغ را آتش زدند و یاس بین شعله سوخت
شعله با این کارها بر عرش داور می زنند
.
تا که می بینند زهرا آمده در پشت در
بی ادب ها ، بی وضوها با لگد در می زنند
.
بدتر از این موقعی که در به شدت باز شد
خانمی را پیش چشم خیس شوهر می زنند
.
هرچه میگوید نزن نامرد ! بارم شیشه است
حضرت صدیقه را از بغض ، بدتر می زنند
.
تازه بعد از این همه ظلم و جفا بر فاطمه
می نشینند و فقط طعنه به حیدر می زنند
.
مادر سادات دارد می رود از خانه و
اهل عالم در غمش بر سینه و سر می زنند
.
.
.
✍مهدی نظری
نقد: قافیه و ردیف《در می زنند》دوبار تکرار شده است.
شاعر
حافظ شیرازی
موضوع
شعر عرفانی
شعر کاربردی
قالب شعر:غزل
منبع:دیوان حافظ شیرازی
وزن:فاعلاتن مفاعلن فعلن
.......................
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پردهدار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم
زآن که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای
زَاثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که «حافظ» را
سینه گنجینۀ محبت اوست
شاعر
سیدحمیدرضا برقعی
موضوع
شعر ولایی
قالب شعر:غزل
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
............................
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
میگریزم به جهانی که پر از یکرنگیست
به جهانی که پر از گریهکن و سینهزن است
به همانجا که نفس قیمت دیگر دارد
اشکها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است
به همانجا که در آن باد صبا بسته دخیل
به عبایی که پر از رایحۀ پنج تن است
چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق
هر کجا پرچم روضهست همانجا وطن است
دم من زندگی و بازدمم زندگی است
تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است
قلب آن است که لبریز محبت باشد
تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است
شاعر
سعدی شیرازی
موضوع
شعر عرفانی
قالب شعر:غزل
منبع:کلیات سعدی
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
.......................
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست...
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست
«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانۀ دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
بخشی از یک مثنوی
جانب هر که با علی نه نکوست
هرکه را خواه گیر من ندارم دوست
هرکه چون خاک نیست بر درِ او
گر فرشتهست خاک بر سر او
✍️سنایی غزنوی
شاعر
سیدحسن حسینی
موضوع
مناجات
قالب شعرغزل
منبع:همصدا با حلق اسماعیل, تسبیح اشک
وزن:مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
...............................
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه مهر تو را کم نمیکنم
ای آن که سربلند مرا آفریدهای
جز پیش آستان تو سَر، خَم نمیکنم
گر در ازای عشق، غم عالمم دهی
با عالمی معاوضه این غم نمیکنم
جز راه پاک دوست یقیناً نمیروم
جز انتخاب عشق مسلم نمیکنم
چون آتش فراق تو را آزمودهام
خوف از عذاب سخت جهنم نمیکنم...
آن شمع خامُشم که به شبهای بیکسی
حتی هوای گریه نمنم نمیکنم
داروی درد هجر حبیب است، بس کنید
من از طبیب خواهش مرهم نمیکنم
حیران از این تغافل خویشم که زادِ راه
گاهِ سفر شدهست و فراهم نمیکنم
شاعر
محمدعلی مجاهدی
موضوع
شعر عرفانی
قالب شعرغزل
منبع:سیری در قلمرو شعر توحیدی
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
..........................
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
یک دم نشود آینه از روی تو غافل
ترسم که به حُسن تو نظر داشته باشد...
آفاق جهان در نظرش وادی طور است
رندی که دل از غیر تو برداشته باشد
من بندۀ آن دل که در این قحط محبت
نالد به طریقی که اثر داشته باشد
بر پردۀ نیْنالۀ عشّاق نوشته است:
آن ناله بلند است که پر داشته باشد
دامان دلی گیر که چون لاله به هر دور
جامی به کف از خون جگر داشته باشد
تا منزل خورشید فقط یک مژه راه است
گر شبنم ما شوق سفر داشته باشد
بگذار به یکتایی خود شهره بماند
حیف است ز یوسف که پسر داشته باشد
جز خون جگر روزیِ روز و شب او نیست
این عاقبتِ آن که هنر داشته باشد...
شاعر
نظامی گنجوی
موضوع
شعر توحیدی
قالب شعر:مثنوی
منبع:خمسۀ نظامی
نمایه:فرازی از شعر
وزن:مفتعلن مفتعلن فاعلن
............................
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
آنچه تغیّر نپذیرد تویی
وآنکه نمردهست و نمیرد تویی...
هر که نه گویای تو خاموش به
آنچه نه یاد تو فراموش به...
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای...
از پی توست این همه امّید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
چارۀ ما ساز که بی یاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم!...
وین چه زبان این چه زباندانی است؟
گفته و ناگفته پشیمانی است...
در صفتت گنگ فرو ماندهایم
من عَرَفَ الله فرو خواندهایم...
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به اِنعام خویش...
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چارۀ بیچارگان
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بیکسی ما ببین
بر که پناهیم؟ تویی بینظیر
در تو گریزیم، تویی دستگیر
جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟
دست چنین پیش که دارد، که ما
زاری از این بیش که دارد، که ما
درگذر از جرم که خواهندهایم
چارۀ ما کن که پناهندهایم...
شاعر
طیبه عباسی
موضوع
مناجات
قالب شعر:غزل
منبع:مواهب (دفتر اول)
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
...........................
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست
برای آن کسی که لای شببوها تو را میجست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جانپناهی نیست
نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بیتماشای تو در بند نگاهی نیست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست
موضوع:امام حسین(علیه السلام)
قالب:غزل
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
شاعر:حاج غلامرضاسازگار
...............................
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند
صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا
صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند
جواب ناله دلهای خسته بر لب تو است
که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند
هزار مرتبه حیف از نماز مرده بر او
که زنده ماند و جان در رهت فدا نکند
رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر
تو را به قطرۀ اشکی زخود رضا نکند
رهایی همه عالم بُوَد به دست کسی
که هر چه بر سرش آید تو را رها نکند
کشیدم از دو جهان آستین که دولت عشق
مرا به جز در این آستان گدا نکند
کسی که خاتم خود را دهد به دشمن خود
چگونه از کرم خود نگه به ما نکند
گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم
بمیرم و نروم کربلا خدا نکند
تو درد داده ای و تو طبیب درد منی
به جز تو درد مرا هیچکس دوا نکند
هزار مرتبه «میثم» اگر رود سرِ دار
به جز علی و به جز آل را ثنا نکند
شاعر:محمدجواد غفورزاده
موضوع:امام حسین علیهالسلام
گونه:توسل
قالب شعر:رباعی
منبع:فلیرحل معنا
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)
...........................
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تو اشک غم حسین را پاک نکن
بگذار که این اشک تو را پاک کند