eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
612 عکس
154 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر گدای خانه‌اش، معصومه عصمت می‌دهد دستِ زائرهای خود، برگ شفاعت می‌دهد برکسی که خاک شد، تأثیرِ تربت می‌دهد قولِ دیدارِ رضا را در قیامت می‌دهد مثل سلطان، گنبدِ این شاه‌بانو با صفاست زائرِ معصومه در قم، زائر قبرِ رضاست سفره‌ای مثل عموجانش حسن انداخته حضرت رب الکرم اورا کریمه ساخته هرکه بی حاجت به کویش پا گذارد، باخته... ... شک ندارم اصلاً او معصومه را نشناخته مثل زهرا مادرش احسان او بی انتهاست دختر باب الحوائج، دیده بر راه گداست مثل زینب مو به مو تفسیر قرآن می‌کند با تکان چادرش کافر مسلمان می‌کند دست او باز است و زینب‌وار، احسان می‌کند خواهر سلطانِ عالم، کارِ سلطان می‌کند از کلام حضرت صادق چنین معلوم شد زائرِ او زائرِ هر چارده معصوم شد رشته‌های معجر او دست‌بافِ فاطمه است هرکه دورش گشته بی شک در طواف فاطمه است در عفافِ زندگیِ او، عفافِ فاطمه است عشق او تفسیر ِ عین و شین و قاف فاطمه است هیچ مردی با چنین اعجوبه‌ای هم تا نشد عاقبت هم همسری در رتبه‌اش پیدا نشد سال‌های سال در چشم انتظاری سوخته در فراق روی بابا دیده بر در دوخته اسم زندان در دل او شعله‌ها افروخته گریه‌های بی صدا را از کسی آموخته خانهٔ موسی بن جعفر بیت الاحزانش شده گریه در ده سالگی روزی چشمانش شده در یتیمی احترامش را نگه می‌داشتند دور تا دورش برادرها اقامت داشتند بی اجازه پا کنار خانه‌اش نگذاشتند جای هیزم شاخه گل در پشت در بگذاشتند داغ بابا دید اما داغی مسمار نه کوچه‌های تنگ دید اما در و دیوار نه بعد بابا با رضاجان بیشتر مأنوس شد ساحل چشمان او دلبند ِ اقیانوس شد غربت آن‌دم در تمام ِ هستی‌اش ملموس شد که رضایش از مدینه رهسپار طوس شد شد مدینه بی رضا، یک‌سال مانند قفس گریه می‌کرد و صدا می‌زد رضا را هرنفس نامه‌ای از یار آمد، بال‌هایش باز شد موسم ناقه سواری‌های او آغاز شد تا به شهر ساوه بغض دشمنان ابراز شد بال و پرهای کبوترها شکارِ باز شد صحنه‌ای از کربلا با دیدهٔ تر دیده است در دیار بی کسی، داغ برادر دیده است سوی قم او داغدار آمد ولی با احترام کوچه واکردند مردم در میان ازدحام می‌رسید از هر طرف تنها صدای السلام شد گریز روضه‌ام یک جمله «ای لعنت به شام» چه بلایی بر سر ناموس حق آورده‌اند عمه‌ی سادات را خیلی مُعَطّل کرده‌اند... ✍️ باحذف یک بند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ دل طلب، کز دار مُلک دل توان شد پادشا تا تو «خود» را پای بستی باد داری در دو دست خاک بر «خود» پاش کز خود هیچ نگشاید تو را با تو قُربِ قاب قَوسَین آنگه افتد عشق را کز صفات «خود» به بُعدَ المَشرِقَین افتی جدا آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار اولش قرب و میانه سوختن، آخِر فنا لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ گِردِ «خود» گردی از آن تردامنی چون آسیا رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وِطا نفس عیسی جُست خواهی؟ راه کن سوی فلک نقش عیسی در نگارستان راهب، کن رها بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ شِربِ عُزلت ساختی از سر بِبُر باد هوس باغ وحدت یافتی از بُن بکَن بیخ هوا با قطار خوک در بیت المقدس پا مَنِه با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا سر بِنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا هر چه جز نورُ السموات از خدائی عزل کن گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباحِ لا چون رسیدی بر درِ لا، صدرِ اِلّا جوی از آنک کعبه را هم، دید باید، چون رسیدی در مِنا ور تو اعمی بوده‌ای، بر دوش احمد دار دست کاندر این ره قائدِ تو مصطفی به مصطفی اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس زان گرفتند از وجودش منّتِ بی‌منتها هشت خُلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس چار ارکان و سه ارواح و دو کَون از یک خدا چون مرا در نَعتِ چون اویی رود چندین سخن از جهان بر چون منی تا کی رَوَد چندین جفا؟ ✍️خاقانی
غزه تنها نیست، دنیا با فلسطین است هرچه پیش آید، دل ما با فلسطین است حق‌کشی‌های شما حق را نخواهد کشت حق در این پیکار تنها با فلسطین است گوش کن: قرآن چه خواند و با که نجوا کرد؟ سورۀ نصر است، گویا با فلسطین است صبح نزدیک است اگرچه سرخ می‌آید فتح، آسان نیست اما با فلسطین است دست روی دست بسیار است و این نوبت دست خون شد؛ دستِ بالا با فلسطین است در گلو خشکیده بغض کربلا، این بار امتحان تشنگی‌ها با فلسطین است موج‌ها دستی برآوردند و می‌گویند آب را بستند؟ دریا با فلسطین است نرم می‌تابد به نعش کودکان، خورشید صبح نزدیک است و فردا با فلسطین است ✍️میلادعرفان پور
«مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است» به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟! مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است هنوز داغِ خبرهای پیش از این، تازه‌ست خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده‌است خبر رسیده... خبر، کودکی‌ست در آوار که زار زار پی نعش ‌مادر آمده است خبر رسیده... خبر، بی‌قراری پدری‌ست که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است خبر رسیده، خبر، ضجه‌ی پرستاری‌ست که از تنفس گل‌های پرپر آمده است خبر رسیده... ولی خواب برده دنیا را خبر رسیده : کجایید؟! محشر آمده است مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم که صبح صادقِ الله اکبر آمده است بیا به غزه ببر، شعر خون چکان مرا که آفتاب زده ...تیغ‌ها برآمده است بگو به حرمله‌، در چله تیر مگذارد بگو که دوره‌ی کودک‌کشی سرآمده است از این نبرد مبادا که جابمانم من که حیدر است پی فتح خیبر آمده است نه! کارساز نشد شعر... کارزار کجاست؟ مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است ✍️میلادعرفان پور
صدر اخبار غم، فلسطین است صحبت از قبله نخستین است صوت قرآن به گوش می‌آید چه صدایی..! چقدر غمگین است شاخه‌های شکسته زیتون آیه‌ها، آیه‌های والتین است کوچه‌ها در روایت فتحند خانه‌هایی که طور سینین است دست‌ها در تلاطم فریاد چشم‌ها خوشه‌های پروین است کودکان زخم‌خورده و معصوم مکر اهریمنان چه ننگین است آتش و دود، خون و خاکستر صورت خاک خسته، پرچین است صبح صادق دمیده خواهد شد شب پایانی شیاطین است می‌رسد آن امان جان و جهان مرد موعود قصه‌ها این است ✍️فاطمه نانی‌زاد
روزی تو را سجیل، تار و مار خواهد کرد حتی جهان، نام تو را انکار خواهد کرد تو خانه‌ سستی بنا کردی و آن را هم طوفان الاقصی بر سرت آوار خواهد کرد دنیا! اگرچه می‌زنی خود را به خواب اما نابودی صهیون تو را بیدار خواهد کرد خون جوانان فلسطینی نمی‌دانی زیتون باغ سبز را پربار خواهد کرد عکس سلیمانی به روی سینه‌اش خورده هر کودکی که با شما پیکار خواهد کرد تو می‌روی و پیر ما در مسجدالاقصی یک‌روز با صاحب زمان دیدار خواهد کرد ✍️فرزانه قربانی
یا‌حیدر یاحیدر یاحیدر یاحیدر یا‌حیدر یاحیدر یاحیدر یاحیدر حیدر یعنی ماندن بر سر پیمان‌ها حیدر یعنی رفتن در دل میدان‌ها ما خواندیم از اول تا آخر: یاحیدر در راه تو گذشتیم از سر یاحیدر پیروزیم اسم رمز لشکر: یاحیدر یا‌حیدر ... طوفان‌های دنیا یک موج از خشم تو دل‌ برده از عالم یک گوشه‌چشم تو با عطر یازهرا می‌گوییم یاحیدر از تهران تا صنعا می گوییم یا حیدر تا مسجد الاقصی می گوییم یاحیدر یا‌حیدر ... آه مظلومان در صور محشر دمید کابوس صهیون شد روز «بَأْسٍ شَدیدٍ» شیشه‌ عمر صهیونیان دست ماست «یَمْحَقَ الکافرین»، وعده‌ای آشناست وحشت این قوم از دست خیبرگشاست یا‌حیدر ... ما اگر با رجز بشکنیم این سکوت از هم می‌پاشد این خانه‌ی عنکبوت گر طنین افکَنَد یا ابالفضل ما گرشود موجی از یاحیدرها به پا از تلاویو و حَیْـفا چه مانَد به جا یا‌حیدر ... بیرقُ العباسِ خفّاقاً منصورا من هیئة اللطمِ نبدأُ العبورَ فی نهج الخمینی للخامنئی نورا لم یزل قولُه عندنا محفورا کلُّ ما عندنا کان من عاشورا یا‌حیدر ... دمعُنا الرصاصُ والجبهةُ المِنبَر نرتدی السوادَ فی لباسِ العسکر یا حسینُ موتٌ للشیطان الاکبر فی طریق الاقصى من کربلا المعبَر نمحو إسرائیلَ والنِدا یا حیدر یا‌حیدر ... ✍️میلادعرفان پور
طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا جهدی بکن که زلزلهٔ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا آن به که پیش هودج جانان کنی نثار آن جان که وقت صدمهٔ هجران شود فنا رخش تو را بر آخور سنگین روزگار برگ گیا نه و خر تو عنبرین چرا بر پردهٔ عدم زن زخمه ز بهر آنک برداشته است بهر فرو داشت این نوا در رکعت نخست گرت غفلتی برفت اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا گر حلهٔ حیات مطرز نگرددت اندیک درنماندت این کسوت از بها از پیل کم نه‌ای که چو مرگش فرا رسد در حال استخوانش بیرزد بدان بها از استخوان پیل ندیدی که چرب دست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا امروز سکه ساز که دل دار ضرب توست چون دل روانه شد نشود نقد تو روا اکنون طلب دوا که مسیح تو بر زمی است کانگه که رفت سوی فلک فوت شد دوا بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق مجروح به قبای گل از جنبش صبا عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا در ایرمان سرای جهان نیست جای دل دیر از کجا و خلعت بیت الله از کجا بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو دار الخلافهٔ پدر است ایرمان سرا در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا بالا برآر نفس چلیپا پرست از آنک عیسی توست نفس و صلیب است شکل لا گر در سموم بادیهٔ لا تبه شوی آرد نسیم کعبهٔ الا اللهت شفا لا را ز لات باز ندانی به کوی دین گر بی‌چراغ عقل روی راه انبیا اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس آری که از یکی یکی آید به ابتدا عقل جهان طلب در آلودگی زند عقل خدا پرست زند درگه صفا کتف محمد از در مهر نبوت است بر کتف بیور اسب بود جای اژدها با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا اندر جزیره‌ای و محیط است گرد تو زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا از رمز درگذر که زمین چون جزیره‌ای است گردون به گرد او چو محیط است در هوا از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک هرگز سراب پر نکند قربهٔ سقا در قمرهٔ زمانه فتادی به دست خون وامال کعبتین که حریفی است بس دغا فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا اینجا مساز عیش که بس بینوا بود در قحط سال کنعان دکان نانوا زین غرقگان رو که نهنگ است برگذر زین سبزه زار خیز که زهر است در گیا گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود گردون کبود جامه شد از ماتم وفا از خشک سال حادثه در مصطفی گریز کاینک به فتح باب ضمان کرد مصطفی ورد تو این بس است که ای غیث، الغیاث کز فیض او به سنگ فسرده رسد نما بودند تا نبود نزولش در این سرای این چار مادر و سه موالید بینوا شاهنشهی است احمد مرسل که ساخت حق تاج ازل کلاهش و درع ابد قبا آن قابل امانت در قالب بشر وان عامل ارادت در عالم جزا چون نوبت نبوت او در عرب زدند از جودی و احد صلوات آمدش صدا بر خوان این جهان زده انگشت بر نمک ناخورده دست شسته ازین بی‌نمک ابا آزاد کردهٔ در او بود عقل و او چون عقل هم شهنشه و هم پاسبان ما او رحمت خداست جهان خدای را از رحمت خدای شوی خاصهٔ خدا ای هست‌ها ز هستی ذات تو عاریت خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا مرغی چنین که دانه و آبش ثنای توست مپسند کز نشیمن عالم کشد جفا از عالم دو رنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا ✍️خاقانی