آن جوان نازنين عازم ميدان گرديد و از پدر بزرگوار خود اجازۀ جهاد خواست، حضرت او را اذن میدان جنگ داد. على اکبر چون به جانب ميدان روان شد پدر مهربانش(امام حسین) نگاه مأيوسانه ای به آن جوان كرد و گریه کرد و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت :
خدایا! شاهد باش بر اين قوم جوانى به جنگ آنها می رودكه شبيه ترين مردم است در خِلقت و خُلق و گفتار به پيغمبر تو
گروهى را به خاك هلاكت مى انداخت، آن قدر از آنها كشت تا آنكه صداى ضجّه و شيونشان بلند شد، و بعضى روايت كرده اند كه صد و بيست تن را به خاك هلاكت انداخت. حرارت آفتاب و شدّت عطش و كثرت زخم ها و سنگينى اسلحه او را به خستگی آورد، لذا از ميدان به سوى پدر رفت و عرض كرد كه اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به خستگی انداخت آيا ممكن است كه جرعۀ آبى به من دهی! تا در جنگ با دشمنان نیرو پيدا كنم ؟ امام حسین(ع)سيل اشكش از چشم سرازیر شد و فرمود: واغَوْثاه ! فرزندم جنگ را ادامه بده تا زمان کمی تا زود جدّت محمّد (ص)را ملاقات كنى و ایشان ترا به آبی سيراب كند كه هرگز تشنه نشوى!
خود را در ميان دشمن انداخت واز چپ وراست شمشیر مى زد و مى كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، دراين وقت مُرّة بن مُنْقِذ عبدى لعين، فرصتى به دست آورده شمشيرى بر فرق مبارکش زد كه فرقش شكافته شد و ازجنگیدن افتاد و طبق روايتى مرة بن منقذ وقتی على اكبر (ع)را ديد كه حمله مى كند و رجز مى خواند گفت : گناهان عرب بر من باشد اگر اين جوان از کنار من عبور کند و من پدرش را به عزايش ننشانم ، لذا همين طور كه حضرت على اكبر (ع)حمله مى كرد به مرّة بن منقذ برخورد، مُرّۀ لعين چنان نيزه بر آن حضرت زد که او را از پا درآورد. و ديگران نيز شروع کردند با شمشيرهاى خود علی را مجروح كردند تا يكدفعه توانش تمام شد و دست در گردن اسب انداخت و افسار اسب را رها کرد ، اسب ، او را در لشكر اعداء از اين طرف به آن طرف مى برد و از کنار هر بى رحمى كه عبور مى كرد او زخمى بر على مى زد تا اينكه بدنش را با شمشیر پاره پاره كردند و به روايت دیگر همين طور كه علی اکبر بر لشكر حمله مى كرد تيرى به گلوى مباركش رسيد وگلوى نازنينش را پاره كرد. لذا به زمین افتاد ودرميان خون خودش مى غلطيد ولی تحمّل مى كرد، تا آنگاه كه رُوح به گودى گلوى مباركش رسيد صدا بلند كرد.
يااَبَتاه عَلَيْكَ مِنّىِ السَّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللّهِ يَقْرَؤُك السَّلام وَيَقوُلُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا
يعنى الان جدّم رسول خدا (ص) آمده و مرا سیراب فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و ادامه داد: پدرجان ! تعجيل كن در آمدن كه جام ديگری براى تو نگه داشته تا به شما بنوشاند.
امام حسین (ع) فرمود خدا بكشد جماعتى راكه ترا كشتند، چه چيزايشان را جرى كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول(ص) را پاره کردند، پس اشك از چشمهاى نازنينش جارى شد وگفت : اى پسرم! عَلَى الدُّنْيا بَعدَك الْعَفا؛ بعدازتو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا. دراين وقت حضرت زينب (س) از خیمه بيرون آمد وبا اضطراب و سرعت به سوى بدن على اكبر(ع)دوید و بر پسر برادرگریه مى كرد، تا به علی(ع) رسید وخودش را بر روى او انداخت، امام حسین (ع)سر خواهر را از روى بدن علی (ع)بلند كرد و به خيمه اش باز گرداند و رو كرد به جوانان هاشمى و فرمود كه بدن برادر خود را؛ بردارید و آنها آمدند و به خیمه بردند.
زمان:
حجم:
3.98M
مقاتل بالا👆 در این صوت به شیوه مجلسی اجرا شده است.
👈برداشتی از کتاب منتهی الامال، صفحه۴۶۷
دوبیتی مرثیه حضرت علی اکبر(ع)
چه آه جانگدازی داره بابا
توی چشماش چه رازی داره بابا
یه ساعت بعد بچه اش زنده باشه
عجب عمر درازی داره بابا
___________________
رباعی مرثیه حضرت علی اکبر(ع)
دنبال صدای دلبرم افتادم
با سر به کنار اکبرم افتادم
تا پهلوی نیزه خورده اش را دیدم
یک دفعه به یاد مادرم افتادم
رباعی مرثیه حضرت علی اکبر(ع)
از صورت چون ماه پيمبر خواندند
از هيبت و اقتدار حيدر خواندند
شد جلوهی احمد و على، آینهای
آن آينه را علیِّ اکبر خواندند
#یوسف_رحیمی
رباعی صلواتی
بر شمس جمال علی اکبر صلوات
بر چهرۀ آن شبه پیمبر صلوات
بر سرو سرافراز ریاض ملکوت
کافتاد زپا به راه داور صلوات
(محسن حافظی)
واحد و زنجیرزنی
جاده و اسب مهیاست ، بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم
خاک ، درخون خدا می شکفد می بالد
آسمان ، غرق تماشاست بیا تا برویم
تیغ ، در معرکه می افتد و بر می خیزد
رقص شمشیر چه زیباست ، بیا تا برویم
.
از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش ، زیر قدم ماست بیا تا برویم
دست عباس ، به خونخواهی آب آمده است
آتش معرکه برپاست بیا تا برویم
زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما ، از دل دریاست بیا تا برویم
کاش ، ای کاش ! که دنیای عطش می فهمید
آب ، مهریه ی زهراست بیا تا برویم
چیزی از راه نمانده ست چرا برگردیم
آخر راه ، همین جاست بیا تا برویم
فرصتی باشد اگر ، باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
✍️ابوالقاسم حسین جانی
گوشواره:یاحسین واویلا
واحد و زنجیرزنی
دوازده بند محتشم کاشانی
بند اول:
باز این چه شورش است که در خلق عالمست *** باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین *** بى نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا که کرد *** کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع مى کند از مغرب آفتاب *** کاشوب در تمامى ذرّات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست *** این رستخیز عام که نامش محرّم است
در بارگاه قدس که جاى ملال نیست *** سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
جنّ و ملک بر آدمیان نوحه مى کنند *** گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقَیْن *** پرورده در کنار رسول خدا حسین
گوشواره: یامظلوم...
بنـد دوم
کشتى شکست خورده طوفان کربلا *** در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گرچشم روزگار بر او فاش مى گریست *** خون مى گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر، گلابى بغیر اشک *** زان گل که شد شکفته ببستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان *** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دَد همه سیراب و مى مکید *** خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق مى رسد *** فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمى که لشکر اعدا نکرد شرم *** کردند رو به خیمه سلطان کربلا
آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد *** کز خوف خصم، در حرم افغان بلند شد
گوشواره: یامظلوم...
بنـد سـوّم
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى *** وین خرگه بلند ستون، بى ستون شدى
کاش آن زمان در آمدى از کوه تا به کوه *** سیل سیه که روى زمین قیر گون شدى
کاش آن زمان ز آه جگر سوز اهل بیت *** یک شعله برق خرمن گردون دون شدى
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان *** سیماب وار، گوى زمین بى سکون شدى
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک *** جان جهانیان همه از تن برون شدى
کاش آن زمان که کشتى آل نبى شکست *** عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
آن انتقام گر نفتادى به روز حشر *** با این عمل معامله دهر چون شدى
آل نبى چون دست تظلّم بر آورند *** ارکان عرش را به تلاطم درآورند
گوشواره: یامظلوم...