زمزمه اربعین
برادر جان آمدم به سفر
در دیار خطر مانده ام تنها
به خون غلتان گشته پیکرتو
در برابر تو شمر بی پروا
کُشد از کین نوجوانت را
زند سیلی کودکانت را
ای حسین جانم ای حسین جانم
۰۰۰۰۰۰۰
حسین جانم خم شده کمرم
خون شده جگرم از ره بیداد
ز راه کین کشته شد پسرت
نور چشم ترت اکبر ناشاد
به دل شور و ناله ها دارم
به خون غلتان لاله ها دارم
ای حسین جانم ای حسین جانم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
شده کشته یادگار حسن
غمگسار حسین قاسم داماد
ز جور این ظالمان دغا
عاملان جفا داد و صد فریاد
زنند آتش خیمه گاهت را
به خون شویند خیمه گاهت را
ای حسین جانم ای حسین جانم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ابوالفصل آن یار و یاور تو
میر لشگر تو آن علمدارت
شده از کین پاره پاره بدن
ای برادر من مهربان یارت
جدا گشته دستش از پیکر
شدم من بی مونس و یاور
ای حسین جانم ای حسین جانم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
حسین جانم بر یتیمان تو
بر عزیزان تو گو چه چاره کنم
در این راه شام و کوفه بگو
بر شکسته دلان چون نظاره کنم
به خوان قرآن از《فرازِ》نی
کنم من راه اسیری طی
ای حسین جانم ای حسین جانم
...........
بر گرفته از کتاب فریاد عطش، اثر استاد مردانی
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️نوع یادکرد مقتل عاشورا و نقش مرحوم استاد فرشچیان در ترسیم آن توسط حاج میثم مطیعی ، زیبا و درسآموز است.
https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
کانال شعر، سبک و نکات مداحی
مربع ترکیب
هجران بهانهایست برای وصال ها
بهتر شده ست از بركات تو حال ها
از ياد رفته است جراحات بال ها
با عمه راحت است؛ تمام خيال ها
عمه نگو كه فاطمۀ كربلا بگو
عمه نگو، حسين بگو مرتضی بگو
بابا سلام عمه رسيده بلند شو
باری پیمبرانه کشیده بلندشو
به احترامِ قدِّ خميده بلند شو
با گردن بریده بریده بلندشو
عمه اگر شكسته شده، قد كمان شده
چون ميهمان مجلس نامحرمان شده
دائم پيِ گذشتن ِ از جان خويش بود
مأمور حفظ جان امامان خويش بود
زينب وليك حيدر ميدان خويش بود
گرم طواف قاری قرآن خويش بود
صد كربلا پس از تو بلا ديده ايم ما
صد فاجعه به شام بلا ديده ايم ما
با آه خويش كرب و بلا را مهار كرد
خيلی برای پرچم اسلام كار كرد
ما را خودش به ناقۀ عريان سوار كرد
بايد به عمه هر دو جهان افتخار كرد
عمه چه عمهای همه مديون عمه ايم
ما زنده ايم اگر همه، ممنون عمه ايم
سخت است وقت بال زدن پر نداشتن
خواهر شدن به شرط برادر نداشتن
حيدر شدن به قيمت لشکر نداشتن
كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن
كوفه براي او تب و تابی درست كرد
با آستين پاره حجابی درست كرد
وقتی كه نيزه در گلويت كرد وای وای
با پای خويش پشت و رويت كرد وای وای
با خاك گرم رو به رويت كرد وای وای
از پشت پنجه بين مويت كرد وای وای
آن لحظه ای كه دور و بر ِ تو سپاه بود
چشمت درست رو به روی خيمه گاه بود
خیلی دلت شكست علی اكبرت كه رفت
خیلی دلم شكست علی اصغرت كه رفت
نزدیك بود عمه بمیرد سرت كه رفت
انگشت تو بریده شد انگشترت كه رفت
با سنگ و نیزه بین تو و خیمه سد شدند
ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند
ای وای از اسیر شدن كو به كو شدن
از خجلت و غریب شدن سرخ رو شدن
با مردم محله چنین رو به رو شدن
این است آخر عاقبت بی عمو شدن
دلواپسی ِدختر زهرا ز حد گذشت
خیلی به عمه ام سرِ بازار بد گذشت
✍️علی اکبر لطیفیان
(باحذف بندآخر)
منبع:داریم با حسین حسین پیر میشویم، (1393) ، ص303-300،چ2، تهران:جمهوری.
https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
کانال شعر، سبک و نکات مداحی
هدایت شده از 📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
﷽
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
مرثیه
ابن بابویه در باب وفات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس روایتی نقل کرده که خلاصه شدۀ آن چنین است:«چون حضرت به بستر بیماری خوابید، اصحاب دور او جمع گردیدند، عمار یاسر برخاست و سئوالی از آن حضرت کرد، سپس حضرت دستورالعملی در باب غسل و دفن کردن خود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود و به بلال فرمود که ای بلال، مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند؛ وقتی جمع شدند، حضرت بیرون آمد در حالیکه عمامۀ مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود تا آن که وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود :ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟ آیا خودم در میان شما جهاد نکردم؟ آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا بر روی من طوری خون جاری نکردید که ریش من خون آلود شود؟ آیا از نادانان قوم خود، متحمل سختیها نشدم؟آیا برای کمک به امت خود، از گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم؟ صحابه گفتند:«بله یارسول الله. قطعاً که برای خدا صبر کردی و از بدیها نهی فرمودی!» حضرت فرمود:«خدا شما را نیز خیر دهد!حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که از ظلم ستمکاری نگذرد. شما را به خدا سوگند میدهم که اگر به هر که ظلم کردهام برخیزد و مرا قصاص کند؛ که نزد من قصاص دنیا بهتر است از قصاص در حضور گروه انبیاء و ملائکه»؛ پس مردی از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس میگفتند، گفت:«یارسول الله، پدر و مادرم فدای تو، در هنگامی که از طائف میآمدی، من به استقبال تو آمدم، تو بر شتر خود سوار بودی و عصای نازک خود را در دست داشتی؛ وقتی بلند کردی که بر شتر خود بزنی بر شکم من خورد؛ نفهمیدم که به عمد کردی یا به خطا». حضرت فرمود:«پناه بر خدا که به عمد کرده باشم؛ سپس فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)، همان عصا را بیاور!
وقتی بلال از مسجد بیرون آمد، در بازارهای مدینه صدا میزد که:« ای مردم! کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از روز قیامت؟اینک محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خود را پیش از روز جزا میخواهد قصاص کند». وقتی به در خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها) رسید در را کوبید و گفت:«ای فاطمه برخیز که پدرت عصای نازک خود را میخواهد!»فاطمه(سلاماللهعلیها)گفت:«امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه آن را میخواهد؟»بلال گفت:«ای فاطمه مگر نمیدانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع میکند». وقتی فاطمه(سلاماللهعلیها)
هدایت شده از 📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
حرف از وداع شنید، فریاد برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار! از اندوه تو، غم و اندوه و حسرت، دل مرا مجروح کرد، ای حبیب خدا و محبوب قلب فقراء، بگو بعد از تو فقیران و بیچارگان و درماندگان، به که پناه برند؟» بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت شتافت و وقتی عصا را به ایشان داد، حضرت فرمود:آن مرد پیر کجا رفت؟ او گفت:«یا رسول الله من حاضرم، پدر و مادرم فدای تو باد!» حضرت فرمود:«بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی! آن مرد گفت:«یارسول الله شکم خود را نشان بده!»وقتی حضرت شکم خود را نشان داد، پیر مرد گفت:«اجازه میدهی که دهان خود را بر شکم تو بگذارم؟»وقتی اجازه یافت، شکم مکرم آن حضرت را بوسید و گفت:«پناه میبرم به جای قصاص شکم رسول خدا(صلیالله علیهوآله و سلم)از آتش جهنم در روز جزا. حضرت فرمود:«ای سواده آیا قصاص میکنی یا عفو مینمایی؟»گفت:«یا رسول الله عفو مینمایم!»حضرت فرمود:«خداوندا تو هم سواده را عفو کن، همچنان که او عفو کرد پیغمبر تو را!»سپس حضرت از منبر پایین آمد و به خانۀ ام سلمه رفت و میگفت:«پروردگارا تو امت محمد را از آتش جهنم سلامت دار و برایشان حساب روز جزا را آسان گردان!»ام سلمه گفت:یارسولالله چرا غمگین هستی و رنگ صورتت تغییر کرده است؟حضرت فرمود:«جبرئیل الان خبر مرگ مرا رساند، خداحافظ که بعد از این هرگز صدای محمد را نخواهی شنید!» ام سلمه چون این خبر وحشتناک را از آن سید بشر شنید ناله سر داد و گفت:«واحزناه بر تو! یا محمد، مصیبتی برای من شد که دیگر ندامت و حسرت فایدهای ندارد»؛ پس حضرت فرمود:«ای ام سلمه! حبیب دل من و نور دیدۀ من فاطمه(سلام الله علیها) را بگو بیاید»؛ این را فرمود و بیهوش شد. وقتی فاطمۀ زهرا(سلامالله علیها) به خانه آمد و پدر خود را به آن حال مشاهده نمود ناله برآورد و گفت:«ای پدر بزرگوار جانم فدای تو باد و رویم فدای روی تو باد، تو را چنان میبینم که عزم سفر آخرت داری و لشکرهای مرگ، تو را از هرسو احاطه کردهاند؛ آیا کلمهای با فرزند بیچارۀ خود سخن نمیگویی و آتش حسرت او را با زلال بیان خود تسکین نمیدهی؟» وقتی حضرت صدای غمزدای فرزند دلبند خود را شنید دیدۀ مبارک خود را گشود و فرمود:«ای دختر گرامی بزودی تو را ترک میکنم و وداع مینمایم؛ پس خداحافظ! حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) چون این خبر وحشتناک را از آن سرور شنید، آه حسرت از دل برآورد و سئوالاتی از آن حضرت پرسید تا که آن جناب بیهوش شد. وقتی بلال ندای نماز را داد و گفت:«الصلوة رحمکالله»(بشتابید به برپانمودن نماز، خدا شما را رحمت کند!)حضرت به هوش آمد و برخاست و به مسجد آمد و نماز را کوتاه ادا کرد، وقتی تمام شد، علیبن ابی طالب(علیهالسلام) و اسامة بن زید را طلبید و فرمود:«مرا به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)ببرید! وقتی به خانۀ نور دیدۀ خود درآمد سر خود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه داد. وقتی امام حسن و امام حسین(علیهما سلام)جدّ بزرگوار خود را در آن حالت مشاهده کردند بیتاب شدند و آب حسرت از دیده باریدند و ناله برآوردند و میگفتند که جانهای ما فدای جان تو باد و روهای ما فدای روی تو باد!حضرت پرسیدند که ایشان کیستند؟امیرالمؤمنین(علیهالسلام)گفت:یا رسولالله فرزندان گرامی تو، حسن و حسین هستند؛ پس حضرت آنها را به نزد خود طلبید و دست بر گردن آنها انداخت و آن دو جگر گوشۀ خود را به سینۀ خود چسبانید و چون حضرت امام حسن(علیهالسلام)بیشتر گریه میکرد حضرت فرمود:«یا حسن کم گریه کن که گریۀ تو بر من سخت است و موجب ناراحتی من میشود.»؛ در آن حال ملکالموت نازل شد و گفت:«السلام علیک یا رسول الله» حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا ملکالموت! من از تو تقاضایی دارم.» ملکالموت گفت:«ای رسول خدا حاجت شما چیست؟»فرمود:«حاجت من این است که روح مرا نگیری تا جبرئیل نزد من آید و با او وداع کنم». ملکالموت بیرون آمد و میگفت:«وامحمداه»! سپس جبرئیل از آسمان به ملکالموت رسید و پرسید که ای ملکالموت روح محمد را گرفتی؟ گفت:«ای جبرئیل! آن حضرت از من خواست که روح او را نگیرم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند» جبرئیل گفت:«ای ملکالموت مگر نمیبینی که درهای آسمان برای روح محمد گشوده شده است؟سپس جبرئیل نازل شد و به نزد آن حضرت آمد و گفت:«السلام علیک یا ابالقاسم»حضرت فرمود:«وعلیکالسلام یا جبرئیل! آیا در چنین حالی مرا تنها میگذاری!»جبرئیل گفت:«یا محمد تو باید بیایی و برای همه، مرگ در پیش است و هر نفسی چشندۀ مرگ است.» حضرت فرمود:«نزدیک شو به من ای حبیب من!»سپس جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملکالموت نازل شد و جبرئیل به او گفت:«ای ملک الموت سفارش حق تعالی را دربارۀ گرفتن روح محمد به یاد بیاور!»سپس جبرئیل در طرف راست آن حضرت ایستاد و میکائیل در طرف چپ و ملکالموت در جلوی رو مشغول گرفتن روح اطهر آن حضرت گردید.