eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
618 عکس
156 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
بندسوم فرصت دهید گریه کند بی صدا ، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا ، فرات . گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا ، فرات . با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات . چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زان گونه اشک ها که مرا هست با فرات . حالی به داغ تازه ی خود گریه می کنی تا می رسی به مرقد عباس ، یا فرات . از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات . از طفل آب ، خجلت بسیار می کشم آن یوسفم که ناز خریدار می کشم
بندچهارم بعد از شما به سایه ی ما تیر می زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند . پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند . این مردمان غریبه نبودند ، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند . غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی شیر می زدند . ماندند در بطالت اعمال حجّشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند . در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق ، چار مرتبه تکبیر می زدند . هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن هم ماه و سال ، بعد تو زنجیر می زدند . از حلق های تشنه ، صدای اذان رسید در آن غروب ، تا که سرت بر سنان رسید
بندپنجم کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند . از من به کاتبان کتاب خدا بگو تا مشق گریه را به نی خیزران کنند . بگذار بی شمار بمیرم به پای یار در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند . پیداست منظری که در آن روز انتقام سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند . یارب ، سپاه نیزه ، همه دست شان تهی ست بی توشه اند و همرهی کاروان کنند . با مهر من ، غریب نمانند روز مرگ آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند . با پای سر ، تمامی شب ، راه آمدم تنهایی ام نبود ، که با ماه آمدم
بندششم ای زلف خون فشان توام لیله البرات وقت نماز شب شده ، حیّ علی الصلات . از منظر بلند ،ببین صف کشیده اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات . خود ، جاری وضوست ، ولی در نماز عشق از مشک های تشنه وضو می کند ، فرات . طوفان خون وزیده ، سر کیست در تنور ؟ خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات ! . بین دو نهر ، خضر شهادت به جستجو ست تا آب نوشد از لبت ، ای چشمه ی حیات . ما را حیات لم یزلی ، جز رخ تو نیست ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات . عشقت نشاند ، باز به دریای خون ، مرا وقت است تیغت آورد از خود ، برون ، مرا
بندهفتم از دست رفته دین شما ، دین بیاورید ! خیزید ، مرهم از پی تسکین بیاورید ! . دست خداست ، این که شکستید بیعتش دستی خدای گونه تر از این بیاورید ! . وقت غروب آمده ، سرهای تشنه را از نیزه های بر شده ، پایین بیاورید ! . امشب برای خاطر طفل سه ساله ام یک سینه ریز ، خوشه ی پروین بیاورید ! . گودال ، تیغ کند ، سنان های بی شمار یک ریگزار ، سفره ی چرمین بیاورید ! . سرها ورق ورق ، همه قرآن سرمدی ست ! فالی زنید و سوره ی یاسین بیاورید ! . خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند ! دست بریده ، جانب ام البنین برند !
بندهشتم خون می رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده ست ماه ، به گرد سر شما . آن زخم های شعله فشان ، هفت اخترند یا زخم های نعش علی اکبر شما ؟ . آن کهکشان شعله ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما ؟ . دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما . از مکه و مدینه ، نشان داشت کربلا گل داد ” نور ” و ” واقعه ” در حنجر شما . با زخم خویش ، بوسه به محراب می زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما . گاهی به غمزه ، یاد ز اصحاب می کنی بر نیزه ، شرح سوره ی احزاب می کنی
بندنهم در مشک تشنه ، جرعه ی آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست ؟ . برخاست با تلاوت خون ، بانگ یا اخا وقتی ” کنار درک تو ، کوه از کمر شکست “ . تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست ! . شد شعله های العطش تشنگان ، بلند باران تیر آمد و بر چشم ها نشست . تا گوش دل شنید ، صدای ” الست ” دوست سر شد ” بلی ” ی تشنه لبانِ میِ الست . ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید ، هلا عاشقان مست . باران می گرفت و سبوها که پر شدند در موج تشنگی ، چه صدف ها که دُر شدند
بنددهم باران مِی گرفته ، به ساغر چه حاجت است ؟ دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است ؟ . آوازه ی شفاعت ما ، رستخیز شد در ما قیامتی ست ، به محشر چه حاجت است ؟ . کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم ؟ ما کشته ی توایم ، به خنجر چه حاجت است ؟ . بی سر دوباره می گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم ، به این سر چه حاجت است ؟ . بسیار آمدند و فراوان ، نیامدند من لشکرم خداست ، به لشکر چه حاجت است ؟ . بنشین به پای منبر من، نوحه خوان ، بخوان ! تا نیزه ها به پاست ، به منبر چه حاجت است ؟ . در خلوت نماز ، چو تحت الحَنَک کنم راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
بندیازدهم از شرق نیزه ، مهر درخشان بر آمده ست وز حلق تشنه ، سوره ی قرآن بر آمده ست . موج تنور پیرزنی نیست این خروش طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست . این کاروان تشنه ، ز هر جا گذشته است صد جویبار ، چشمه ی حیوان بر آمده ست . باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس کآیات نور ، از لب و دندان بر آمده ست . انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست . راه حجاز می گذرد از دل عراق از دشت نیزه ، خار مغیلان بر آمده ست . چون شب رسید ، سر به بیابان گذاشتیم جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
بنددوازدهم گودال قتلگاه ، پر از بوی سیب بود تنهاتر از مسیح ، کسی بر صلیب بود . سرها رسید از پی هم ، مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه ، حبیب بود ! . مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما تنها همین ، چقدر پیامش غریب بود . مولا نوشته بود : بیا ، دیر می شود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود . مکتوب می رسید فراوان ، ولی دریغ خطش تمام ، کوفی و مهرش فریب بود . اما حبیب ، رنگ خدا داشت نامه اش اما حبیب ، جوهرش ” امن یجیب ” بود . یک دشت ، سیب سرخ ، به چیدن رسیده بود باغ شهادتش ، به رسیدن رسیده بود
بندسیزدهم تو پیش روی ، و پشت سرت آفتاب و ماه آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه . جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه . امشب ، شبی ست از همه شب ها سیاه تر تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه . با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم تنها اسیر چشم شماییم ، یک نگاه ! . امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام از تار وای وایم و از پود آه آه . بگذار شام ، جامه ی شادی به تن کند شب با غم تو کرده به تن ، جامه ی سیاه ! . بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب
بندچهاردهم قربان آن نی یی که دمندش سحر ، مدام قربان آن می یی که دهندش علی الدوام . قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام . هنگامه ی برون شدن از خویش ، چون حسین  راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام . این خطی از حکایت مستان کربلاست : ساقی فتاد ، باده نگون شد ، شکست جام ! . تسبیح گریه بود و مصیبت ، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام . اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام . با کاروان نیزه به دنبال ، می رویم در منزل نخست تو از حال می رویم . . . ✍علیرضاقزوه چهارده بند