شاعر
محسن عربخالقی
موضوع
حضرت زینب علیهاالسلام
گونه:ولادت, مدح و منقبت
قالب شعر:ترکیببند
مناسبت:پنجم جمادی الاول
وزن:مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
..............................
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
آنان که بال گریه درآوردهاند را
همدوش انبیاءِ مقرب نوشتهاند
این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خواندهاند که هرشب نوشتهاند
تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه، لبالب نوشتهاند
تکلیف چشمهای مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشتهاند
یعنی که تشنگیام از این مشرب است و بس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس
ای دختر تجلی توحید، آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی
ای لالهای که قبل شکوفاییات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید، آمدی
هر چند در حجاب ولایت نهفتهای
روشنتر از تمام موالید آمدی
در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید! آمدی
راهی دراز را به هوای برادرت
باصد هزار آرزو، امید آمدی
از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب...
هر کس که از مقام تو سر دربیاورد
باید به پیشگاه غمت سر بیاورد
روز ولادت تو روا بود جبرئیل
یک سوره مثل سورۀ کوثر بیاورد
ای دخترِ بزرگ دو معصوم! مثل تو
دنیا نمیتواند دختر بیاورد
تنها ز مادر تو بیاید که دختری
با هیبت و جلالت حیدر بیاورد
این طبع شاعرانۀ حق بود، تا تو را
زینت برای زیبِ پیمبر بیاورد
مجموعۀ فضائل آل کسا تویی
گر هست معنی ششم إنّما، تویی
ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو
خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی
نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو
وقتی که رو به قبله کنی جلوه میکند
در آسمان هفتم حق رد پای تو
ما نه، که بوده وقت نماز شبانهات
چشم امام، ملتمس یک دعای تو
هرکس شهید عشق تو شد زنده میشود
باید بمیرد آنکه نمیرد برای تو
در قدر، کس چنان تو جلیله نمیشود
هر بانوی عشیره، عقیله نمیشود...
ایام شهادت حضرت زهرا(س) بر حضرت
ولی عصر(عج) و ارادتمندانش تسلیت باد
دو درد می شکند شانه های صبر مرا!🥀
نه ما که ارض و سما بوده سوگوار شما
چقدر زود خزان دید نو بهار شما!
چه جای وجد و سرور است در جهان مارا
که تا ا بد دل ما گشته د اغد ا ر شما!
بر ا ی دور شدن ا ز مد ا ر توحیدی
چه فتنه ها که برانگیخت روزگار شما
سخن ز هجمه ی دیوار و د ر نمی گویم
که شرم می کنم از حرمت و وقار شما
د و درد می شکند شا نه ها ی صبر مر ا!
سکو ت شیر خد ا ، غر بت مز ا ر شما
من و سخا و ت ا ین چشم پر گهر با نو
که هر چه گو هر تر د ا شتم نثا ر شما!
به قرب حق نرسد هیچ کس به هیچ طریق
مگر که سیر کند د ر خط مد ا ر شما
رضای حضرت حق بسته بر رضایت توست
خد ا کند که نبا شیم شر مسا ر شما!
جهان که تشنه ی عدل ست خوب می داند
که می رسد علو ی مر د ی ا ز تبا ر شما!
🥀
بیا که رکن ستم ریشه کن نخواهد شد
مگر به شعشعه ی تیغ ذ و ا لفقا ر شما
🥀
بچرخ تا که بچرخیم ای فلک تا کی؟
جهان به وفق مراد است و کار ، کار شما
🥀
د ر ا نتظا ر عز یز تو ا یم یا ز هر ا(س)
که ر فع حز ن کند ا ز گل عذ ا ر شما!
شفای دیده ء «کوثر» شودبه حرمت دوست
اگر به ما برسد گردی از جوار شما
محمد قولی میاب «کوثر»
آتش گرفت، نِی چه رسد نای، مادرم
مرثیه سر گرفت به هرجای مادرم
با فاطمه شروع همه روضه هایمان
پایان ناله ها همه ای وای مادرم
✍مجیدطاهری
شاعر:
حسن بیاتانی
موضوع:
حضرت فاطمه علیهاالسلام
امام حسین علیهالسلام
شهدا
گونه:مرثیه
قالب شعر:غزل
مناسبت:فاطمیه
منبع:از دوشنبه تا جمعه, شهادتنامه
وزن:مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
........................................
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد، سنگر داشت میسوخت
آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود، اصغر داشت میسوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گُل میداد؛ خنجر داشت میسوخت
شب بود؛ بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
::
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
شاعر:
قیصر امینپور
موضوع:
مناجات
قالب شعر:رباعی
منبع:اشعار قیصر امینپور
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)
...................................
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
هر چند دعای ما اجابت نشود
همصحبتی تو در جهان ما را بس
...................................
آنسان که تویی هیچکس آگه به تو نیست
راهی ز فراز عقل کوته به تو نیست
هرچند تو را هزار ره باشد، لیک
جز راه دل از هیچ رهی ره به تو نیست
شاعر:
میلاد حبیبی
موضوع:
شعر تعلیمی
قالب شعر:غزل
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
برچسب:دیدار شاعران با رهبر انقلاب ۹۷/۳/۹
.......................................
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود
همان بهتر که دست گرگ میدیدم تن خود را
تو را ای عشق از بین هوسها یافتم آخر
شبیه آنکه در انبار کاهی سوزن خود را
اگر اینبار رو در رو شدم در آینه با خود
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
بگو با آسمان بغضدار پیرهن از ابر
برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را
به امّیدی که شاید بگذری از کوچهام یکشب
به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را
شاعر:ناصرخسرو
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷
موضوع:پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام)
وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
..................................
گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی
سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی
دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار
همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی
پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود
جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی
علم را بنیاد او کن مر علم را بام او
از بر و پرهیز شاید گر مرو را در کنی
در چو این منظر چو بگزاری فریضهٔ کردگار
بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی
ننگ داری زانکه همچون جاهلان نوک قلم
بر مدیح شاه یا میری قلم را تر کنی
گر به سر بر خاک خواهی کرد ناچار، ای پسر
آن به آید کان زخاکی هرچه نیکوتر کنی
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی
هم مقصر باشی ای دل گر به مدح مصطفی
معنی از گوهر طرازی لفظش از شکر کنی
جز به مدح آل پیغمبر سخن مگشای هیچ
گر همی خواهی که گوش ناصبی را کر کنی
ای پسر، پیغمبری را تاج کی باشد شگفت
گر تو بر سر روز محشر ماه را افسر کنی؟
گر تو با اقبال و مدحش بنگری اندر جحیم
پر سلاسل قعر او را باغ پر عرعر کنی
در جهان دین میان خلق تا محشر همی
کار این اجرام و فعل گنبد اخضر کنی
گر به راه این جهان خورشیدمان رهبر شدهاست
سوی یزدان مان همی مر عقل را رهبر کنی
نیست نیک اختر کسی کهش چرخ نیکاختر کند
بلکه نیک اختر شود هر کهش تو نیک اختر کنی
هر که او فضل تو را و آل تو را منکر شود
خوبی و معروف او را زشتی و منکر کنی
گر به روی تازه سوی روی آتش بنگری
روی آتش را همی تو تازه نیلوفر کنی
فضل و جود و عدل ایزد خدمت کوثر کند
چون تو روز حشر مجلس بر لب کوثر کنی
آزر مسکین که ابراهیم ازو بیزار شد
گر تو بپذیریش با پیغمبران همبر کنی
بی شک این جهال امت را همی بینی، به حق
دشمنانند این نه امت گر سخن باور کنی
دشمنی با اهل و آل تو همی بیمر کنند
همچنان کاحسان تو با ایشان همی بیمر کنی
ای عدوی آل پیغمبر، مکن کز جهل خویش
کوه آتش را به گردن در همی چنبر کنی
گر تو را خطاب اشتربان خال و عم نبود
چون همی با من تو چندین داوریی عمر کنی؟
ور نه در دل کفر داری چون شود رویت سیاه
چون حدیث از حیدر و از شیعهٔ حیدر کنی؟
کیستی تو بیخرد کز روبه مرده کمی
تا همی از جهل قصد جنگ شیر نر کنی؟
دشمنیی این شیر هرگز کی شودت از دل برون
تا همی خویشتن را امت آن خر کنی؟
رو تو با آن خر، مرا بگذار با این شیر نر
خر تو را و شیر ما را، چونکه چندین شر کنی؟
جز که رسوائی نبینی خویشتن را تا به جهد
خاک را خواهی همی تا همبر عنبر کنی
شرم ناید مر تو نادان را که پیش ذوالفقار
ژاف را شمشیر سازی و ز کدو مغفر کنی؟
چون پیمبر را برادر بود حیدر سوی خلق
گر بنازم من بدو چون روی خویش اصفر کنی؟
مردم همسایه هرگز چون برادر کی بود؟
لنگ خر را خیره با شبدیز چون همبر کنی؟
بت نباشد جز مزور مردمی، خود دیدهای،
زین سبب لعنت همی همواره بر بت گر کنی
تو امامی ساختی ما را مزور هم چنین
پس توی بتگر اگر مر عقل را داور کنی
آل پیغمبر بسی کشتهٔ بت منحوس توست
تو همی او را به حیلت بر سر منبر کنی
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدهٔ تو باد
آزر بتگر توی، لعنت چه بر آزر کنی؟
نیست این ممکن که تو بدبخت همچون خویشتن
مر مرا بندهٔ یکی نادان بدمحضر کنی
من همی نازش به آل حیدر و زهرا کنم
تو همی نازش به سند و هند بدگوهر کنی
گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر
آفرین از جانت بر فرزند و بر مادر کنی
دل زمهر چهر او چون جنت ماوی کنی
چشم خویش از نور او پر زهرهٔ ازهر کنی
ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی
خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی؟
چین تو را بنده شود گر تو برو پر چین کنی
قیصرت سجده کند گر روی زی قیصر کنی
جان اسکندر ز شادی سر به گردون بر برد
گر تو نعل اسپ خویش از تاج اسکندر کنی
وقت آن آمد که روز کین چو خاک کربلا
آب را در دجله از خون عدو احمر کنی
ای نبیرهٔ آنک ازو شد در جهان خیبر خبر
دیر برناید که تو بغداد را خیبر کنی
منظر لاعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دو پیکر کنی
دشمنان را در خور کردارشان بدهی به عدل
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی
بندهای را هند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی
آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل
خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی
خود نباید زان سپس لشکر تو را بر خلق دهر
ور ببایدت از نجوم آسمان لشکر کنی
هر دو گیتی ملک توست از عدل فردا جا سریر
آنچه امروز از نکوئیها همی ایدر کنی
زین چنین پر زر و گوهر مدحت، ای حجت، رواست
گر تو جان دوربین خویش را زیور کنی
عرشیان دور سر زهرا فقط پر می زنند
بهر مستی از شراب ناب کوثر می زنند
.
معنی آب حیات آب وضوی فاطمه ست
خضر و عیسی نیز از این باده ساغر می زنند
.
آسمان ها موقع سجده به ذات کبریا
با توسل بوسه بر جا پای کوثر می زنند
.
هرچه خیرات است در عالم ز خیر فاطمه ست
خیرهای عالم از خیرالنسا سر می زنند
.
مثل سلمان باش در عرض ادب بر فاطمه
چون که سلمان ها همیشه با وضو در می زنند
.
در مدینه شأن زهرا را ولی نشناختند
با تبر بر ریشه ی یاس پیمبر می زنند
.
باغ را آتش زدند و یاس بین شعله سوخت
شعله با این کارها بر عرش داور می زنند
.
تا که می بینند زهرا آمده در پشت در
بی ادب ها ، بی وضوها با لگد در می زنند
.
بدتر از این موقعی که در به شدت باز شد
خانمی را پیش چشم خیس شوهر می زنند
.
هرچه میگوید نزن نامرد ! بارم شیشه است
حضرت صدیقه را از بغض ، بدتر می زنند
.
تازه بعد از این همه ظلم و جفا بر فاطمه
می نشینند و فقط طعنه به حیدر می زنند
.
مادر سادات دارد می رود از خانه و
اهل عالم در غمش بر سینه و سر می زنند
.
.
.
✍مهدی نظری
نقد: قافیه و ردیف《در می زنند》دوبار تکرار شده است.
شاعر
حافظ شیرازی
موضوع
شعر عرفانی
شعر کاربردی
قالب شعر:غزل
منبع:دیوان حافظ شیرازی
وزن:فاعلاتن مفاعلن فعلن
.......................
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پردهدار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم
زآن که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای
زَاثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که «حافظ» را
سینه گنجینۀ محبت اوست
شاعر
سیدحمیدرضا برقعی
موضوع
شعر ولایی
قالب شعر:غزل
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
............................
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
میگریزم به جهانی که پر از یکرنگیست
به جهانی که پر از گریهکن و سینهزن است
به همانجا که نفس قیمت دیگر دارد
اشکها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است
به همانجا که در آن باد صبا بسته دخیل
به عبایی که پر از رایحۀ پنج تن است
چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق
هر کجا پرچم روضهست همانجا وطن است
دم من زندگی و بازدمم زندگی است
تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است
قلب آن است که لبریز محبت باشد
تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است
شاعر
سعدی شیرازی
موضوع
شعر عرفانی
قالب شعر:غزل
منبع:کلیات سعدی
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
.......................
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست...
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست
«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانۀ دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
بخشی از یک مثنوی
جانب هر که با علی نه نکوست
هرکه را خواه گیر من ندارم دوست
هرکه چون خاک نیست بر درِ او
گر فرشتهست خاک بر سر او
✍️سنایی غزنوی