شاعر
نظامی گنجوی
موضوع
شعر توحیدی
قالب شعر:مثنوی
منبع:خمسۀ نظامی
نمایه:فرازی از شعر
وزن:مفتعلن مفتعلن فاعلن
............................
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
آنچه تغیّر نپذیرد تویی
وآنکه نمردهست و نمیرد تویی...
هر که نه گویای تو خاموش به
آنچه نه یاد تو فراموش به...
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای...
از پی توست این همه امّید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
چارۀ ما ساز که بی یاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم!...
وین چه زبان این چه زباندانی است؟
گفته و ناگفته پشیمانی است...
در صفتت گنگ فرو ماندهایم
من عَرَفَ الله فرو خواندهایم...
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به اِنعام خویش...
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چارۀ بیچارگان
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بیکسی ما ببین
بر که پناهیم؟ تویی بینظیر
در تو گریزیم، تویی دستگیر
جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟
دست چنین پیش که دارد، که ما
زاری از این بیش که دارد، که ما
درگذر از جرم که خواهندهایم
چارۀ ما کن که پناهندهایم...
شاعر
طیبه عباسی
موضوع
مناجات
قالب شعر:غزل
منبع:مواهب (دفتر اول)
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
...........................
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست
برای آن کسی که لای شببوها تو را میجست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جانپناهی نیست
نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بیتماشای تو در بند نگاهی نیست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست
موضوع:امام حسین(علیه السلام)
قالب:غزل
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
شاعر:حاج غلامرضاسازگار
...............................
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خدا هر آنچه کند از توام جدا نکند
صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا
صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند
جواب ناله دلهای خسته بر لب تو است
که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند
هزار مرتبه حیف از نماز مرده بر او
که زنده ماند و جان در رهت فدا نکند
رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر
تو را به قطرۀ اشکی زخود رضا نکند
رهایی همه عالم بُوَد به دست کسی
که هر چه بر سرش آید تو را رها نکند
کشیدم از دو جهان آستین که دولت عشق
مرا به جز در این آستان گدا نکند
کسی که خاتم خود را دهد به دشمن خود
چگونه از کرم خود نگه به ما نکند
گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم
بمیرم و نروم کربلا خدا نکند
تو درد داده ای و تو طبیب درد منی
به جز تو درد مرا هیچکس دوا نکند
هزار مرتبه «میثم» اگر رود سرِ دار
به جز علی و به جز آل را ثنا نکند
شاعر:محمدجواد غفورزاده
موضوع:امام حسین علیهالسلام
گونه:توسل
قالب شعر:رباعی
منبع:فلیرحل معنا
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)
...........................
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تو اشک غم حسین را پاک نکن
بگذار که این اشک تو را پاک کند
شاعر:سعید بیابانکی
موضوع:شعر تعلیمی
قالب شعر:غزل
منبع:باغ دوردست
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
............................
شب است پنجرۀ اشک من چرا بستهست
تهی نمیشوم از درد عشق تا بستهست
بگو به قافلۀ اشک تا روانه شود
اگرچه راهزن بغض، راه را بستهست
خدا کند که ز خورشید، بینصیب شود
کسی که پنجرهها را به روی ما بستهست
مرا به پنجرهای رو به باغ، مهمان کن
که خندهام به تماشای باغ، وابستهست
هزار شِکوِه در این دل نهفتهام افسوس
زبان شِکوِۀ من مثل غنچهها بستهست
شاعر
رضا حاجحسینی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
گونه:توسل
قالب شعررباعی
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)
برچسب:صلوات
...................
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ای باغ! گل یاس اگر میخواهی
بر حضرت زهرا صلواتی بفرست
شاعر
سیدابوالفضل مبارز
موضوع
پیامبر اعظم صلواتاللهعلیهوآله
حضرت فاطمه علیهاالسلام
مباهله
قالب شعرغزل
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
........................
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
از آن لبخند در لبخند، از، آن لطفِ بیپایان
از آن احساسِ بیاندازه نفرین برنمیآمد
غرض نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم
برای چند نصرانی که پیغمبر نمیآمد
برای چند نصرانی اگر مقصود نفرین بود
یقیناً حجتی بالاتر از قنبر نمیآمد...
بدون هیچ حرفی میروم پشت همان در که
میان شعلهاش جز دود و خاکستر نمیآمد
یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا غاصبی با شعله پشت در نمیآمد
میان خانه زینب چشم بر در، منتظر مانده
ولی از کوچههای بیکسی مادر نمیآمد
بدون هیچ حرفی میروم در بین گودالی
که سویش جز سنان و نیزه و خنجر نمیآمد...
یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا ساربان دنبال انگشتر نمیآمد
شاعر
مرضیه نعیم امینی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
گونه:مرثیه
قالب شعرغزل
مناسبت:فاطمیه
وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
...............................
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
گریهها میکرد تا اُمّت شود بیدار... حیف
از صدای گریهاش اُمّت فقط بیخواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود
ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد...
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد
ما نمیدانیم، «نَعلُ السیف» میداند چرا
«مرتضایم را نبر» «فضه مرا دریاب» شد...
شاعر
سیدحمیدرضا برقعی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
سردار شهید
شعر پایداری
گونه:حماسی, مرثیه
قالب شعرقصیده
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
برچسب:سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
.......................
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر