شاعر
رضا حاجحسینی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
گونه:توسل
قالب شعررباعی
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیلن فع (رباعی)
برچسب:صلوات
...................
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ای باغ! گل یاس اگر میخواهی
بر حضرت زهرا صلواتی بفرست
شاعر
سیدابوالفضل مبارز
موضوع
پیامبر اعظم صلواتاللهعلیهوآله
حضرت فاطمه علیهاالسلام
مباهله
قالب شعرغزل
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
........................
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
از آن لبخند در لبخند، از، آن لطفِ بیپایان
از آن احساسِ بیاندازه نفرین برنمیآمد
غرض نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم
برای چند نصرانی که پیغمبر نمیآمد
برای چند نصرانی اگر مقصود نفرین بود
یقیناً حجتی بالاتر از قنبر نمیآمد...
بدون هیچ حرفی میروم پشت همان در که
میان شعلهاش جز دود و خاکستر نمیآمد
یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا غاصبی با شعله پشت در نمیآمد
میان خانه زینب چشم بر در، منتظر مانده
ولی از کوچههای بیکسی مادر نمیآمد
بدون هیچ حرفی میروم در بین گودالی
که سویش جز سنان و نیزه و خنجر نمیآمد...
یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود
و الا ساربان دنبال انگشتر نمیآمد
شاعر
مرضیه نعیم امینی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
گونه:مرثیه
قالب شعرغزل
مناسبت:فاطمیه
وزن:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
...............................
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
گریهها میکرد تا اُمّت شود بیدار... حیف
از صدای گریهاش اُمّت فقط بیخواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود
ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد...
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد
ما نمیدانیم، «نَعلُ السیف» میداند چرا
«مرتضایم را نبر» «فضه مرا دریاب» شد...
شاعر
سیدحمیدرضا برقعی
موضوع
حضرت فاطمه علیهاالسلام
سردار شهید
شعر پایداری
گونه:حماسی, مرثیه
قالب شعرقصیده
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
برچسب:سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
.......................
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
شاعر
حزین لاهیجی
موضوع
شعر عرفانی
قالب شعرغزل
منبع:دیوان حزین لاهیجی
وزن:فاعلاتن مفاعلن فعلن
.......................
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
دل چو خالی شد از خیال خودی
حرم خاص کبریا باشد
میرسد هر نفَس نسیم وصال
خُنک آن دل، که آشنا باشد
ای رخت قبلهگاه مشتاقان
کس مباد از درت جدا باشد...
جلوه کن در لباس یکتایی
تا من و ما، تمام لا باشد...
هر که فانی شود ز خویش «حزین»
«مَن رَءانی فَقَد رَءا» باشد
شاعر
رضا خورشیدیفرد
موضوع
وحدت اسلامی
قالب شعر:قصیدهواره
منبع:برادرانه
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
...............................
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
حقیقت کشتی امنیست در بین تلاطمها
که ما را میبرد تا ساحل از دریای توفانی
حقیقت برکهٔ آبیست در گرمای تابستان
میان یک کویر تشنهٔ خشک و بیابانی
حقیقت شوق پیغمبر به سلمان است تا آخر
نه سلمانی که دارد با خودش آیات شیطانی
اگر آیینهای از شرح حال ما سخن گوید
بگوید آه! حیرانی! بگوید آه! حیرانی
بیا دلسوز هم باشیم نه پاسوز یکدیگر
«خدارا یک نفس بنشین گره وا کن ز پیشانی»
برادر! با جدل؛ با تفرقه؛ بازندهٔ جنگیم
به قحطی میرسیم اینگونه در اوج فراوانی
شنیدم از روایات صحاح و متن مُسندها
میان درسهای خارجِ آیات ربانی
من از احوالتان غافل نبودم لحظهای حتی
و از اقوالتان، هر چند میدانم که میدانی
برای اتحاد ما همان صبر علی کافیست
که با صبر است اگر ماندهست نامی از مسلمانی
سپید از گریه شد چشمان پیغمبر، برادرها!
که پشت میلههای ظلم، یوسف مانده زندانی
شب میلاد لبخند است، میلاد رسولالله
بیا امشب به مهمانی که پشت در نمیمانی
سرانجام مسیر سید قطب است همراهی
مسیر روشنی که نیست فرجامش پریشانی
به شوقت «یاء وحدت» هم کنار قافیه آمد
همینکه هدیه آوردم گلی در دست گلدانی
الهی که بهار از کوچههای دور برگردد
که دنیا یخ زده در بین این عصر زمستانی
شاعر
سیدرضا مؤید
موضوع
امام رضا علیهالسلام
گونه:زیارت, توسل
قالب شعرغزل
مناسبت:آخر صفر
منبع:سفینههای نور
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
.......................
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
خارم من و در سینۀ من عشق شکفتهست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید
بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید
یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یکبار نیاید...
نومیدی و درگاه تو؟! بیسابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید
آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشتهست گنهکار نیاید
جاروکش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بندۀ دربار نیاید
شاعر:احمدعزیزی
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن
قالب:مثنوی
موضوع:سوگ حضرت زهرا(سلام الله علیها)
........................
سوگ گل و مرثیۀ بلبل است
هفتۀ زهراست که هفت گل است
هفت شب از رفتن زهرا گذشت
هفت بهار از چمن ما گذشت
میچکد از چشم ولایت جنون
چشم علی هفت شبانروز خون
رو به چمن بین که جنون وا شده
هفتۀ گل هفتۀ زهرا شده
شاهد من چاه که او چون گریست
هفت شبانروز علی خون گریست
نیمه شب انگار که ماه آمدست
شاه ولایت لب چاه آمدست
وای نگه کن چه به ماه اوفتاد
عکس مهش در دل چاه اوفتاد
نیست جهان همسر شاهنشهش
چاه نگه کن که ببینی مَهَش
وقت جنون و طربش آمدست
شیر خدا نیمه شبش آمدست
گوش کن ای شیعۀ خونین جگر
ذکر علی چیست به وقت سحر
آمده تا ذکر خفی را جلی
فاطمه یا فاطمه گوید علی
جان و دلش همهمۀ فاطمه
بر لب او زمزمۀ فاطمه
پهلوی گل داغ کن ای شاخسار
پاس محمد نشکفت از بهار
تیغ شرر بار ندارد دگر
شیر خدا یار ندارد دگر
وای من از این چمن سوخته
سرو و گل و یاسمن سوخته
ای دل دریائی من فاطمه
لالۀ زهرائی من فاطمه
شمع فرو مرده شده خانهات
کشته مرا حسرت پروانهات
فاطمه برگرد که بینی به عین
در غم تو هم حسنم هم حسین
اشک سحر هستم و آه شبم
زمزمۀ نیمۀ شب، زینبم
هر شب از اندوه تو زهرای من
گاه حسین تو شوم گه حسن
فاطمه بنگر تو نگاه مرا
جان علی زینب آه مرا
روز و شبم دیده به در دوخته
داغ تو پهلوی مرا سوخته
از غم تو سوختهام فاطمه
دیده به در دوختهام فاطمه
ادامه👇👇👇