eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
618 عکس
156 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرم سودای جان دادن به پای مصطفی دارد به پای دوست جان دادن در این عالم صفا دارد اگر دندانی از یارم شکسته وای برحالم به جایش مُثله گردد عضوعضوِ حمزه، جا دارد تمام کینه های دشمنانش را خریدارم شفاعت کاش مولایم به سردارش روا دارد بگِریید ای زنان بر من به امر یار در بیتم ولیکن روضه ها زهرا به خاکم در خفا دارد اگرچه آیه ی قرآن مرا از سابقون داند دلم "یا لیتنی" گویان، هوای کربلا دارد چه غافل بود ابوسفیان که کشته یک مدافع را حریم یار، مهد صد مدافع مثل ما دارد   سلام خاصه ی حق بر تمام اولیای او مجاهد عهد می بندد دهد جان بر رضای او پرنده بال می خواهد کند پرواز در افلاک مدافع، گوی سبقت را ربوده در ره ادراک برای درکِ راه حق سراپا شور باید بود درونِ بینشی از "نور فوقَ نور" باید بود مجاهد داشته در حصنِ آن بینش، به غیب ایمان گِلِ او بوده از عترت، سرشته گشته با قرآن به انگشت اشاره می دود در جنگ با دشمن تسامح نیست در راهش همیشه هست چون آهن تسامح با تساهل با تغافل سَمّ مهلک ساخت به جان هر تماشاچی و جامانده ز یاری تاخت   کنار تربت حمزه صدای گریه ی زهراست صدای سوره ی یاسین و رحمان، نور و اعطیناست به سوز و اشک، پیچیده فراق صاحب قرآن کنار تربت حامیِ او هنگامه ها برخاست مدافع نیست مرده، تربتش تصویرها دارد برای فاطمه مرثیه ی کرب و بلا اینجاست نگه داریدش از سیلی که دیگر جا به صورت نیست مشخص گشته از چشمان خونینش که او تنهاست به پا هر روز می آید بَرَد یک چادر خاکی به چادر، چکه های اشک های مرتضی پیداست مدافع نیست مرده، ناله اش از غربت یار است صدای نعره ی او از پسِ تاریخ، جان افزاست   مدافع، جان خود را کرده موقوف نگهبانی مدافع ها مجزّایند از  ترس و پریشانی نشانِ دست حمزه از کمک بر شانه ها دارند کنار هر حرم از دل همه کاشانه ها دارند مثال حمزه در این عصر چون کوهی ست پابرجا که با وهابی و داعش کند یک جنگ بی همتا نهیب حاج قاسم هست در هر جا طنین افکن مدافع ها و قدسی ها، به فرمانش زره بر تن به تیپ فاطمیون، حمزه ها درصف به خط هستند چو دانه دانه ی تسبیحِ زهرا مختلط هستند به آهنگ تبعیت سرود رهبری خوانند ز خضر خامنه ای مثنویِ دلبری خوانند مجیدطاهری(طاهر) ۱۷خرداد۹۹
به سوی قبله ی تهران نماز عشق می خوانم "الا یا ایها الساقی اَدِر کَاسا" که حیرانم تبرک می برم از نام ارزشمندت ای آقا ! نگاهی، گوشه ی چشمی نما ای جان جانانم زیارت می کنم با یک حرم، جان حرم ها را به افلاک ست پروازم به این درگاه ایمانم سبکبالان درآمیزند با هم در هوای صبح هوای مضجعت مجذوب گرداند دل و جانم خدا عبدالعظیمش را امید قلبها گرداند مُقلّب اوست اینجا آستان دوست درمانم حضوری گر که خواهم با دلی بشکسته و زخمی به این درگاه، مسکینم به این درگاه، نالانم اگر یک اربعین در کربلا توفیق می گیرم تمام روزها درشهر رِی هر سال مهمانم "کَمَن زارَالحُسَینَت" روی کاشی ها تجلی کرد دراینجا یاد شش گوشه حزین و زار و گریانم به زیر بال هایت ذاکران آرام خوابیدند به صحنینت به یاد مسلمیه ابر بارانم شب جمعه مناجات حرم را دوست می دارم امیدعفو می پیچد در این درگاه از عصیانم مرا با صدق وارد کن خدایا "رب ادخلنی" که من افتاده از پا، ناگزیرم، غرق حرمانم مرا پرواز ده تا خود خدایا "رب اخرجنی" به زیر سایه ی شخص کریمی دادی اسکانم زیارت نامه می خوانم به لحن دوستان، آقا غریبان را قریبان کن الا ای مهر تابانم اصول فقه با فقه وِلایی گشت تعبیرت وَلایت در وِلایت بانی بُرنای بنیانم به عبداللهی و عبدالعظیمی ات دخیلم من کشیدم از همه غیر از شما تا دوست دامانم "هنیئا لک" به آن محضرنشینی ها "هنیئا لک" امام غائبم را سیدا ! دیری ست عطشانم تلالوهای خورشید از حضورت آشکارا شد فقیهان را نشانی از حضور یار می دانم فرج نزدیکِ نزدیک است "کمن زارالامام" اینجاست به این درگاه می آیم که سخت از یار پنهانم *** به این خاطر دراینجا روضه ی بی دست می خوانند به دستان بریده پای عهد دوست می مانم دلم تنگ است، یاران کشته یک یک پیش چشم من روم تا علقمه تا تازه گردد عهد و پیمانم حسین و فاطمه بر پیکرم نالان و گریانند چنین جاری ست اشک من به آغاز و به پایانم صدای انتظارِ طفلِ اشک آید، عطشناک ست به این مرثیه من تا روز حشر آئینه گردانم سرشته شد گِلم با اشک و خون دل، بدان"طاهر"! حرم از اشک دارم ملتجای اشک، ایوانم مجیدطاهری ۲۳خرداد۹۹
هدایت شده از سجاد
عصای معجزه دلا ز معرکۀ محنت و بلا مگریز چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز تو راست معجزه در کف، ز ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار حذر ز غرش طوفان مکن، ز جا مگریز ز سست‌عهدی ایام دل‌شکسته مشو نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا، مگریز به نوش‌خند منافق ز ره کناره مگیر به زهرخند معاند به انزوا مگریز چو ره به قبلۀ امن است، پایمردی کن خطا مکن، ز توهّم به ناکجا مگریز چو تیر، راهِ هدف گیر و بر هدف بنشین ز کج‌روی به حذر باش و از خدا مگریز «امین» خلق و امانت‌گزار یزدان باش به صدق کوش و خطر کن، ز مُدّعا مگریز ✍️امام خامنه‌ای
ادامۀ شعر صائب👇👇 بوسه ها بر دست خود زد خاتم استاد صنع تا شد از لوح تو نقش آفرینش کامکار اهل دنیا را ز راز آخرت دادی خبر خواندی از پشت ورق، روی ورق را آشکار محو گردیدند از نور تو یکسر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار پنج نوبت کوفتی در چار رکن و شش جهت هفت اقلیم جهان را چون شتر کردی مهار در ره دین باختی دندان گوهربار را رخنه این حصن را کردی به گوهر استوار از جهان قانع به نان خشک گشتی، وز کرم نعمت روی زمین بر امتان کردی نثار ماه را کردی به انگشت هلال آسا دو نیم ملک بالا را مسخر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گام اول، سایه خود را وداع چون سبکباران برون رفتی ازین نیلی حصار سنگ را در پله معجز درآوردی به حرف ساختن خصم دو دل را چون ترازو سنگسار چون سلیمان است کز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده است از کف دامنت بی اختیار چون بهار از خلق خوش کردی معطر خاک را «رحمت للعالمین » خواندت ازان، پروردگار با شفیع المذنبین، صائب فدای نام توست از سر لطف و کرم، تقصیر او را درگذار ✍️صائب
بعضی مضامین این قصیدۀ صائب تبریزی نیز مانند شعر فوق است: تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است در زمین چهرۀ خود دانه اشکی بکار مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک بر رگ جان نشتری زن، قطره چندی ببار دیده بیدار می باید ره خوابیده را تا نگردیده است صبح از خواب غفلت سر برآر هر که یک دم پیشتر برخیزد از خواب گران گم نسازد دست و پا چون کاهلان در وقت بار انتظار شهپر توفیق بردن کاهلی است خویش را افتان و خیزان بر به کوی آن نگار مور را ذوق طلب آورد بال و پر برون غیرتی داری، تو هم پای طلب از گل برآر چند باشی همچو خون مرده پنهان زیر پوست؟ همتی کن، پوست را بشکاف بر خود چون انار چند خواهی در میان بیضه بود ای سست پر؟ بال بر هم زن، برآ بر بام این نیلی حصار تا به کی در شیشه افلاک باشی همچو دیو؟ ناله آتش فشانی از سر غیرت برآر رشته طول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عیسی سر برآر شبنم از روشندلی آیینه خورشید شد ای کم از شبنم، تو هم آیینه را کن بی غبار مشت خاکی از ندامت بر سر خود هم بریز بادپیمایی کنی تا چند چون دست چنار؟ آرزو تا چند ریزد خار در پیراهنت؟ شعله ای بر خارخار آرزوی دل گمار پاک ساز آیینه دل را ز زنگار هوس تا درآید شاهد غیبی به روی چون نگار صحبت عشق و خموشی درنمی گیرد به هم می شکافد سنگ را از شوخ چشمی این شرار زود خود را بر سر بازار جانبازان رسان چون زنان پیر در بستر مکن جان را نثار چون لب پیمانه می بوسد دهان تیغ را هر که از آیینه آغاز، دید انجام کار نیست از زخم کجک اندیشه پیل مست را عاشق پر دل نیندیشد ز تیغ آبدار ارمغانی بهر یوسف بهتر از آیینه نیست چهره دل را مصفا ساز از گرد و غبار بر دو عالم آستین افشان، ید بیضا ببین پاک کن حرف طمع از لب، دم عیسی برآر مدت پیش و پس برگ خزان یک ساعت است برگ رفتن ساز کن از رفتن خویش و تبار صلح کن از نعمت دونان به خوناب جگر چند روزی همچو مردان بر جگر دندان فشار آنچه بر خود می پسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخم دندان ندامت در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگیرد خوشه اشک ندامت دامنت در قیامت آنچه نتوانی درو کردن، مکار جمله اعضا بر گناه هم گواهی می دهند روز محشر در حضور حضرت پروردگار یا زبان بندی برای این گواهان فکر کن یا ز ناشایسته، چشم و گوش و لب را بازدار هر سیه کاری که اینجا سینه ها را داغ کرد چون پلنگ از خواب خیزد روز محشر داغدار هر که چون افعی در اینجا بیگناهان را گزید سر برون آرد ز سوراخ لحد مانند مار هر که اینجا دست رد بر سینه سایل نهد حاجب جنت گذارد چوب پیشش روز بار تیره روزان را درین منزل به شمعی دست گیر تا پس از مردن ترا باشد چراغی بر مزار چون سبکباران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبکدستی که بردارد ز راه خلق خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محشر داخل جنت شود بی انتظار جوی شیر و انگبین کز حسرتش خون می خوری در رکاب توست، گر دل را کنی پاک از غبار حله فردوس کز نورست تار و پود او رشته های اشک توست آن حله ها را پود و تار چشمه کوثر که آبش می دهد عمر ابد دارد از چشم گهربار تو نم در جویبار داری آتش زیر پا در کار دنیا چون سپند در نظام کار عقبی، دست داری در نگار فارغی در دنیی از اندیشه عقبی، ولیک فکر اسباب زمستان می کنی در نوبهار نفس کافر کیش را در زندگی در گور کن تا بمانی زنده جاوید در دارالقرار «ربنا انا ظلمنا» ورد خود کن سالها تا چو آدم توبه ات گردد قبول کردگار ورد خود کن «لاتذر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفار وجود خود برانگیزی دمار گر همه جبریل باشد، استعانت زو مجوی تا شود آتش گلستان بر تو ابراهیم وار صبر کن مانند اسماعیل زیر تیغ تیز تا فدا آرد برایت جبرئیل از کردگار دامن از دست زلیخای هوس بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نامدار زیر پا آور هوای دیو نفس خویش را چون سلیمان حکم کن بر انس و جن و مور و مار چون کلیم الله، نعلین دو عالم خلع کن تا ز رود نیل، ساغر بخشدت پروردگار تا برآیی همچو عیسی بر سپهر چارمین چارپای طبع را بگذار در این مرغزار از صراط المستقیم شرع، پا بیرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفرینش را به ذات بی مثالش افتخار تا نیامد رایض شرع تو در میدان خاک سرکشی نگذاشت از سر ابلق لیل و نهار کفر شد با خاک یکسان از فروغ گوهرت سایه خواباند علم، خورشید چون گردد سوار بود چشم آفرینش در شکرخواب عدم کز صبوح باده وحدت تو بودی میگسار ساقی ابداع چون مهر از لب مینا گرفت چشم بیدار تو بودش ساغر گوهرنگار ادامه👇👇
ادامۀ قصیدۀ صائب👇👇 بوسه ها بر دست خود زد خاتم استاد صنع تا شد از لوح تو نقش آفرینش کامکار اهل دنیا را ز راز آخرت دادی خبر خواندی از پشت ورق، روی ورق را آشکار محو گردیدند از نور تو یکسر انبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار پنج نوبت کوفتی در چار رکن و شش جهت هفت اقلیم جهان را چون شتر کردی مهار در ره دین باختی دندان گوهربار را رخنه این حصن را کردی به گوهر استوار از جهان قانع به نان خشک گشتی، وز کرم نعمت روی زمین بر امتان کردی نثار ماه را کردی به انگشت هلال آسا دو نیم ملک بالا را مسخر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گام اول، سایه خود را وداع چون سبکباران برون رفتی ازین نیلی حصار سنگ را در پله معجز درآوردی به حرف ساختن خصم دو دل را چون ترازو سنگسار چون سلیمان است کز خاتم جدا افتاده است کعبه تا داده است از کف دامنت بی اختیار چون بهار از خلق خوش کردی معطر خاک را «رحمت للعالمین » خواندت ازان، پروردگار با شفیع المذنبین، صائب فدای نام توست از سر لطف و کرم، تقصیر او را درگذار
سوگندنامۀ قاآنی این چند بیت از انتهای قصیده ای از شاعر قرن سیزدهم «قاآنی» برای بسیاری از مواقع و مجالس، مناسب است: یا‌رب به پادشاه رُسُل ماه هاشمی یارب به رهنمای سبل شاه لافتی یار‌ب به زهد سلمان آن پیر پارسی یارب به صدق بوذر آن میر پارسا یارب به اشک دیدهٔ‌ گریان فاطمه یارب بسوز سینهٔ بریان مجتبی یارب به اشک چشم اسیران ماریه‌ یارب به خون حلق شهیدان‌ کربلا یارب به آفتاب امامت علی‌ که هست مفتاح آفرینش‌ و مصباح اهتدا یارب به نور بینش‌ باقر که پرتویست از علم او ظهور کرامات اولیا یارب به فر مذهب جعفر که جلوه‌ایست از صدق او شهود مقامات اوصیا یارب به جاه موسی‌ کاظم‌که بوقبیس با علم او به پویه سبق برده از صبا یارب به پادشاه خراسان‌ کش آسمان هر دم‌ کند سجود که روحی لک الفدا یارب به جود عام محمد که‌ کرده‌اند تعویذ جان ز حرز جواد وی انبیا یا‌رب به مهر برج نقاوت نقی‌ که یافت هجده هزار عالم ازو نُزهت و نوا یارب به نور دعوت حُسن حَسن‌ که هست هستی او حقیقت جام جهان‌نما یارب به نور حجت قائم‌ که تا قیام قائم به اوست قائمهٔ عرش‌ کبریا فضلی‌ که از شداید برزخ شوم خلاص رحمی‌ که از مهالک دوزخ شوم رها برهانم از و‌ساوس این نفس دون‌پرست دریابم از کشاکش این طبع خودستا چندم به‌ کارگاه طلب نفس‌ در تعب چندم به بارگاه فنا روح در عنا مگذار بیژنم را در قعر تیره چه مپسند‌‌ بهمنم را در کام اژدها ادعوکَ راجیاً و اُنادیکَ فاستجب یا مَن یُجیبُ دعوةَ داعٍ اذا دَعا فاستغفری لذنبک با نفس و اهتدی بالله ان ربک یهدی لمن یشا ✍️قاآنی(قرن13هجری قمری)
مقام معظم رهبری: یک توصیۀ من به شعرای عزیزمان، بخصوص جوانها، مطالعۀ آثار شعری و برجستگی‌‌هایی است که در شعرها وجود دارد. ۱۴۰۳/۰۱/۰۶ بیانات در دیدار شاعران
سوگندنامه یا قسم نامه از قرن ششم هجری قمری که برای بعضی مواقع، مخصوصاً پایان مجالس و پس از سفره خوانده می شود، سپس دعاهای معمول را می خوانند. تفاوت این سوگندنامه از قرن ششم با شعر فوق(سوگند نامۀ قاآنی) در ذکر یک یک ائمه (علیهم السلام) است: قسم به خالقِ خَلقی که خلق کرد مهیا قسم به رازقِ رِزقی، که رزق کرد مُقَسّم به عرش پاک و بدو بر فرشتگان مُقرّب به فرش خاک و به مهر پیمبران مُقدّم به مهد مولد زهرا، به حق مبعث احمد به طُهر عصمت حوا، به مهر صَفوت آدم به نیکنامی موسی، به حق گزینی هارون به پاکزادی عیسی، به پارسائی مریم به ذات خالق بیچون، به جان سید مرسل به قدر مسجداقصی، به جاه کعبۀ اعظم به عارفان محقِق، به زاهدان موحِد به انبیای مطهَر، به اولیای مکرَم به پنج فرض مُقرَر به چار رکن مخیَر بهشت قصر معمَر، به هفت نور مقوِم به نور روضۀ سید، به خاک مشهد حیدر به سنگ خانۀ کعبه، به آب چشمۀ زمزم به فیض منبر و مسجد، به فرض مروه و مشعر به قرب عمره و قربان، به فضل موقف و مُحرِم بدان خدای که هست او، بداد عالم و حاکم بدان رسول که هست او، ز خلق اعدل و احکَم به آب چشم اسیران اهل بیت پیمبر به خون پاک شهیدان، عُشر ماه محرَم ✍️فلکی شروانی(قرن6) بخشی از یک قصیده