#رئیس_جمهور
#حجت_الاسلام_رئیسی
امشب غبار پنجرهها را گرفته است
بغضی تمامِ حنجرهها را گرفته است
بغضی که در گلوی زمین گیر کرده است
بغضی که چشمهای مرا پیر کرده است
بغضی که از شکستنِ خود غرق واهمهست
بیتابِ بازگشتنِ فرزندِ فاطمهست
لطف رضا رسید و عزیزی حیات یافت
کاش این خبر رسد که رئیسی نجات یافت
یا این خبر که غُصهی کشور تمام شد
ساعاتِ سخت و دلهرهآور تمام شد
امشب اگر که روی به سوی خدا کنیم
باید برای خادمِ ملت دعا کنیم
#محمد_رضا_طالبی
#رئیسی
#خادم_الرضا
به سبک معروف : «ای صفای قلب زارم»
#زمزمه
سَید ما رفتی و شد / شادی ما غرق ماتم.
آسمان کشور ما / شد غم آلوده از این غم
از این داغ گران
قرین غم شدیم
اسیر پنجۀ
غم و ماتم شدیم
«««علی موسی الرضا علی موسی الرضا»»»
همۀ عمر تو طی شد/ در ره خدمت به مردم
غرق غم بودی ندیدم / بر لبت غیر از تبسم
بهارعمر تو
چه عطرآگین گذشت
تمام فرصتت
به راه دین گذشت
شده دلهای ما
همه دارالعزا
«««علی موسی الرضا علی موسی الرضا»»»
ای که بر تو از امام /هشتمین گشته عنایت
روز میلادش شدی تو/ میهمان ِ بر امامت.
عنایات رضا به تو کامل شده شهادت در رهش تو را شامل شده
شده دلهای ما
همه دارالعزا
«««علی موسی الرضا علی موسی الرضا »»»
خدمتِ بر مستمندان بوده بهر تو سعادت
از خداوند تعالی گشته پاداشت شهادت
دراین راه عزیز
تو قربانی شدی
عزیز ما چنان
سلیمانی شدی
«««علی موسی الرضا علی موسی الرضا»»»
#سیدهاشم_وفایی
#رئیسی
#شهدای_خدمت
خُدّام رضا سوی خدا بال کشند
با بال شهادت به رضا بال کشند
رفتند به دل سد بزنند از دل، تا
نیرو بشود به ماورا بال کشند
✍مجیدطاهری
https://eitaa.com/joinchat/3851813558C9b3f122bc2
#وداع
#گریه
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فُرقَت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
✍️سعدی
#وداع
#گریه
#هجران
سفر گزیدم و آهنگ آن جهان کردم
برای حضرت جانان وداع جان کردم
چو اعتماد ندیدم درین دیار غرور
چو عقل کل سفر ملک جاودان کردم
مکان خاک فروغی نداشت چندانی
ز روی خاک توجه بلامکان کردم
چو راستان سخن راستان ادا کردم
هزار نعره زدم، رو بر آستان کردم
قدم کمان شد در انتظار روز وصال
بآرزوی تو این تیر را کمان کردم
✍️قاسم انوار
(چند بیت از یک غزل)
#وداع
#گریه
#هجران
مرا چه قُرب که در انتظار روی تو باشم
همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم
مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون
همین بس است که دائم به جست و جوی تو باشم
کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد
روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم
زبان مدام ز یاد لب تو شهد نثارست
مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم
در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی
هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم
چو چشم «ابن حسام» از نظر به مرگ ببندند
به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم
✍️ابن حسام خوسفی
باحذف یک بیت
#رباعی
فریاد که آن یار پسندیده برفت
ناکرده وداعِ ما و نادیده برفت
دل را به که آرام دهم، مسکین من
کآرام دل و روشنیِ دیده برفت
✍️ابن حسام خوسفی
چو محمل بسته بر عزم سفر جانان برون آید
به همراهی ِ او صد کاروان ِ جان برون آید
ندارد هیچ کس تاب وداع او بگوییدش
که بر بیچارگان رحمی کند پنهان برون آید
مبند آن ماه گو محمل که می گریند صد بی دل
نشاید کاروانی را که در باران برون آید
چو گریم بر گرفتارانِ دل ، سیل بلا گردد
مرا هر قطره خون کز دیدۀ گریان برون آید
ز سینه با خیالش رفت جان آری گه رفتن
خوش است از صاحب خانه که با مهمان برون آید
منِ بی دل چو از شوق خط و رخسار او میرم
ز خاکم جای سبزه لاله و ریحان برون آید
نداند جز فغان جامی زبانش چون جرس گویی
برای آن بُود کز وی همین افغان برون آید
✍️جامی