برای مادر
افسوس که آن مادر پُر مهر و وفا رفت
با رفتن او روشنی دیدۀ ما رفت
از قافلۀ مانده در این وادی اسرار
او بار سفر بست و به دیدار خدا رفت
در حیرتم از او که سرآمد به وفا بود
آهسته از این مجمع آشفته چرا رفت؟
گویی که به تنگ آمده بود از غم دوران
دلخسته از این دارِ فنا سوی بقا رفت
آهنگ جدایی زد و در گوشۀ غمگین
عمر منِ غمگین همه در شور و نوا رفت
حافظ به من آموخت دعا را گَهِ هجران
«عمریست که عمرم همه در کار ِ دعا رفت»
درمان نشود درد دل «داور» مسکین
زیرا که از این غمکده مبنای شفا رفت
✍️داود بیدق داری
#آمادگی_محرم
حضرت مسلم(علیه السلام)
عشقت آخر بدنم را به سرِ دار کشید
تن پاکم بسوی کوچه و بازار کشید
تار گیسوی تو بربست دو دستم بر پشت
تا که آخر بسوی مجلس اغیار کشید
نیست جرم منِ بیچاره بجز عشق حسین
عشق بین، عشق که آخر به کجا کار کشید
من کجا؟ کوفه کجا؟ قصر عبید بن زیاد
بکجا کار مرا عشقِ رخ یار کشید؟
ای حسینم! نظری کن بسوی بام و ببین
از کمر، خنجر خود، قاتل خونخوار کشید
قصۀ عشق تو با خون دل، امضا بکنم
باید از پرده برون، جملۀ اسرار کشید
نسخ شد قصۀ عشاق (رضائی) ! به جهان
خط بطلان به همه، مسلم بی یار کشید
✍️سید عبدالحسین رضایی
#آمادگی_محرم
امام حسین(علیه السلام)
ما کاروان کعبۀ عشقیم هرکجا
رو آوریم کعبه بود روبروی ما
مائیم کعبۀ دل عشاق با وفا
هر جا رویم کعبه کند جستجوی ما
چون نی نوای عشق بر آید ز نای ما
آید صدای دوست ز هر تار موی ما
ما را هوای کعبۀ دیگر بوَد به سر
آنجا امید ما بوَد و آرزوی ما
حجر و حطیم بدرقۀ راه ما شود
سعی و صفا و مروۀ عشاق سوی ما
ما تشنۀ شهادت عشقیم میرویم
تا پر شود ز خون دل ما سبوی ما
احرام ما کفن شود اندر منای عشق
خون گلوی ما شود آنجا وضوی ما
ما را منای عشق صف کربلا بوَد
رنگین شود فرات ز خون گلوی ما
هر سال حاجیان که به کعبه کنند رو
با یکدگر کنند همه گفتگوی ما
✍️عبدالحسین رضایی
#آمادگی_محرم
حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بیپروا بسوزم
دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، درین صحرا بسوزم
دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زآن رخ گیرا بسوزم
دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق، سر تا پا بسوزم
دوست دارم، خال باشم بر رخ مهرآفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم
دوست دارم، ژاله باشم، من به خاک پایت افتم
تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست دارم، خادمت باشم، كنم دربانیات را
دل نهم در بوتهی عشقت، شها! یکجا بسوزم
دوست دارم، اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لبها بسوزم
دوست دارم، كام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنهكامی، بر لب دریا بسوزم
دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظهای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش( حسانا)!
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنه لب سقّا بسوزم
✍️حبیب الله چایچیان (حسان)
#آمادگی_محرم
حضرت علی اکبر(علیه السلام)
هركه دلش داغ مهر يار ندارد
او خبر از قلب داغدار ندارد
گريه كنم هاىهاى و ناله كنم زار
داغ دلم يا على شمار ندارد
شهرۀ عشق است اگرچه شمع شبافروز
شمع چو من چشم اشكبار ندارد
شور فراق است اگرچه نالۀ بلبل
سوز مرا صد يكش هزار ندارد
نيست گلى در چمن خزان زده چون تو
چون تو گلى باغ روزگار ندارد
نيست يكى باغبان، فلكزده چون من
باغ كسى چون تو گلعذار ندارد
باد خزان مي برد قرار چمن را
گشته خزان اين دلم، قرار ندارد
تيغ عدو مي خورد به گلپر رويت
نيست گلى در جهان كه خار ندارد
بر سر دنيا پس از تو خاك، على جان
بىتو جهان ديگر اعتبار ندارد
بىخبر از لذّت ترانۀ عشق است
هركه (حسان) نالههاى زار ندارد
✍️حبیب الله چایچیان (حسان)
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانۀ عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشۀ دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
✍️سعدی
یک نکتۀ جالب:
عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال هایش بلند شده وانعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد..نوک تیزش کندو بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد وپرواز برایش دشواراست.
آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یـــــــا دوباره متولد شود. ولی چگونه ؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شودو منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. بانوک جدید تک تک چنگال هایش را ازجای میکند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید.
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را هرس کرد و دوباره متولد شد.
📚نکته اخلاقی:
گوزنی بر لب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد. اما شاخ های قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین، چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نتوانست بگریزد.
صیادان سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن با خود گفت:
دریغ، پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
#نتيجه_گيري_اخلاقي👇👇👇
بعضي وقتها در زندگي با چيزهایي مغرور ميشويم كه باعث سقوط ما ميشود.
مراثی مطرح در مجالس ختم خادمان و مداحان اهلالبیت(علیهمالسلام) دو نوع است:1-اشاره به عنایات و بذل توجه مولایمان امام حسین(علیه السلام) 2-قتلگاه آن حضرت
نمونه برای نوع دوم:
چرا تو سر نداری ای سایۀ سر من
باور نمیکنم تو هستی برادر من
ای نور دیده دارم وضو ز اشک دیده
تا آنکه بوسه گیرم از حنجر بریده
جانم حسین حسین جان(2)
جانم حسین حسین جان(2)
از چه در خسوفی ای قرص ماه زینب
ترسم که تو بسوزی از دود آه زینب
خون خدا به چشم پر خون کنم نگاهت
خواهد دلم بمیرم میان قتلگاهت
جانم حسین حسین جان(2)
جانم حسین حسین جان(2)
از آتش فراغت از پای تا سرم سوخت
بر حال خواهر تو دیشب دل حرم سوخت
از بسکه ناله کردم یک ناله هم ندارم
من باغبانم اما یک لاله هم ندارم
جانم حسین حسین جان(2)
جانم حسین حسین جان(2)
شب تا سحر ز داغت از دیده خون فشاندم
خواندم نماز شب من اما نشسته خواندم
طفلان همه گرفتند برای تو بهانه
آماده شد رقیه برای تازیانه
جانم حسین حسین جان(2)
جانم حسین حسین جان(2)
بگو چرا که از خون رنگت زدند حسین جان
چه گفتهای که آنها سنگت زدند حسین جان
اینجا به خون نشسته ماه و ستارۀ من
شد خاک قتلگاهت دارالزیارۀ من
جانم حسین حسین جان(2)
جانم حسین حسین جان(2)
✍️سیدمحسن حسینی
منبع👇
(حسینی، 1383، 104-103)
حسینی، سید محسن، (1383). شمیم حسینی، تهران:حسینی.
✅کلاسهای مداحی دکترمجیدطاهری(عمومی، خصوصی و حضوری،مجازی)تماس با شمارۀ:09905286200