قصیده
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است
دارد حريم كعبۀ دين احترام از او
دريا شكاف علم و يقين «باقرَالعلوم»
ماهي كه شرمگين شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشني كه يافته فيض مدام از او
گل هاي باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گري هر كدام از او
روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او
دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين
بينش رسيده است به حُسن ختام از او
بطحا شدهست باغ بهشت از ولادتش
يثرب شدهست روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومه هاي عشق گرفتند وام از او
تا رهنماي خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او
قولش هماره قول رسول كريم بود
شد جلوۀ حديث نبي مستدام از او
اين آفتاب عشق كه سوي دمشق رفت
گفتي گرفت روشنیِ روز شام از او
بزم هُشام بود به شام و گمان نبود
***دعوت كند به «سَبق و رِمايه» هُشام از او
هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست
تا حكم انصراف بگيرد امام از او
اما هُشام بر سخن خود فشرد پاي
تير و كمان گرفت امام همام از او
تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او
فضل و بزرگواري آن مظهر گذشت
راضي نشد كه خصم شود تلخ كام از او
تير نخست چون به هدف كارگر فُتاد
پروانه يافتند يكايك سهام از او
مي دوخت تير را به دل تير در هدف
بود از خداي نصرت و سعي تمام از او
آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان
تجليل بي مبالغۀ خاص و عام از او
اين است رهبري كه به هر لحظه قدسيان
در عرش مي برند به تقديس نام از او
همراه اوست عطر شهيدان كربلا
خيزد هنوز رايحۀ آن قيام از او
«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنيد جواب سلام از او
از سعي او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جاي مانده حرمت بيت الحرام از او
از صد هزار بوسۀ خورشيد خوشتر است
خال سياه كعبه و يك استلام از او
اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد كه بشنوند حديث و پيام از او
گوهرفشان به خدمت او طبع «حميري» است
شعر «كُمِيت» يافته قدر و مقام از او
در ساحل غدير ولايت نشسته اند
آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او
رو تشنگي بجوي «شفق» گر اميد توست!
جامي ز حوض كوثر و شُرب مدام از او
✍️محمدجوادغفورزاده
📌نکته:سَبْق مصدر «سَبَقَ» یا «سابَقَ» در لغت به معنی مسابقه و
رمایه مشتق از «رمی» به معنای مطلق تیراندازی است.
هدایت شده از آدرس و حساب
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌کانون فرهنگی ولایت📌مرکز آموزش مداحی اهل البیت(علیهم السلام)📌آموزش مداحی عمومی-📌آموزش مداحی خصوصی-📌برادران،خواهران،نوجوانان
غزلمثنوی
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
این بالها شبیه وبالاند، اَبترند
وقتی به سیر عالم معنا نمیرسیم
این چشمهای خیس و تهیدست شاهدند
بیتو به جلوهزار تماشا نمیرسیم
تا بیکرانههای حضور الهیات
پر میکشیم روز و شب اما نمیرسیم
باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو مولا نمیرسیم
این حرفها نشانۀ تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست
دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری
ای بیکرانه! نامتناهیست وصف تو
آیینۀ صفات الهیست وصف تو
مبهوت جلوههای جلالت کمیتها
کی میرسد به درک کمال تو بیتها
ای باشکوه! از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانۀ عرض ارادت است
هفت آسمان به درک حضورت نمیرسد
خورشید تا کرانۀ نورت نمیرسد
محراب را که عرصۀ معراج میکنی
جبریل هم به گرد عبورت نمیرسد
چشم مدینه محو سلوک دمادمت
بوی بهشت میوزد از خاک مقدمت
عمری کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد
مثل نسیم در به در کوچهها شدیم
تا با شمیم احمدیات آشنا شدیم
ای مظهر فضایل پیغمبر خدا
آیینۀ شمایل پیغمبر خدا
شایستۀ سلام و تحیّات احمدی
احیا کنندۀ کلمات محمدی
نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست
قرآن همیشه آینۀ تو، انیس توست
تفسیر بیکران معانی حدیث توست
قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است
هرکس به آیهای ز مقام تو عارف است
روشنترین ادلّۀ علمیست سیرهات
وقتی که حجّتاند به عالم عشیرهات
هرکس که تا حضور تو راهی نمیشود،
علمش به جز زیان و تباهی نمیشود
هر قطره که به محضر دریا نمیرسد
سرچشمۀ علوم الهی نمیشود
بیبهره است از تو و انفاس قدسیات
اندیشهای که نامتناهی نمیشود
جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمیشود
فردوس دل اسیر خیال تو میشود
آیینه محو حُسن جمال تو میشود
دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بیقرار وصال تو میشود
یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بیکرانۀ ملکوتت ببر مرا
سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است
من را که مبتلای خودت میکنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت میکنی بس است
قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبستۀ خدای خودت میکنی بس است
در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایستۀ دعای خودت میکنی بس است
شبهای جمعه سمت مدینه که میبری
دلتنگ کربلای خودت میکنی بس است
مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفتآسمان به قافلهای سایهبان نداد
خورشید بود و سایۀ شوم غبارها
خورشید بود، همسفر نیزهدارها
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
گلزخمهای سلسله یادت نمیرود
هرگز غروب قافله یادت نمیرود
همناله با صحیفۀ ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
✍️یوسف رحیمی
امام صادق(علیهالسلام) از قول جابر بن عبدالله انصاری نقل میفرمايند:
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی اللهعلیه وآله وسلم) يَقُولُ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً؛»
رسول خدا(صلواتاللهعلیه) به من فرمود: تو مردى از خاندان مرا درك میكنى، كه نامش نام من و شمائل او شمائل من است، میشكافد دانش را شكافتنى.
الكافى، ج۱، ص۴۷۰
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست
تا خوشههای بغض، گل گریه میدهند
از تنگنای سینۀ ما نالهها رهاست
در سوگ آفتاب مدینه، به سوز و آه
با صاحبالزمان دل ما نیز همنواست
داغیست سینهسوز غم باقرالعلوم
گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست...
هم وارث تمامی اوصاف حیدر است
هم مخزن تمامی اسرار مصطفاست
ذکرش امیدبخش دلِ هرچه ناامید
نامش شفادهندۀ هر درد بیدواست
ای روح آسمانی از این داغ جانگداز
فریاد خاک امشب تا عرش کبریاست
سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت
این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست
ای جان ما فدای غم غربت بقیع
قبرت بقیع نیست که در سینههای ماست...
امشب هزار پنجره دل گریه میکنیم
با غربت بقیع، دل شیعه آشناست
شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه
اینجا مگر نه این که مزار امام ماست
تنها نه از غم تو مدینه عزا گرفت
در بارگاه قدس کنون محشری بهپاست
امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر
دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟
✍️عباس شاه زیدی
منم سر چشمۀ علم الهی
محمد اِبنِ زین العابدینم
من از بابا و مادر هر دو منصوب
به جد خود امیرالمؤمنینم
غمی دارم که بین سینۀ من
نمیگیرد تمام عمر پایان
قسم خوردم همیشه تشنه باشم
به یاد کشتۀ “مذبوح العطشان”
گرفتم درس غم را از پدر من
مصیبت دیده و درد آشنایم
که او یعقوب دشت نینوا بود
و من هم نیز نوح کربلایم
همیشه پابه پایش گریه کردم
میان روضه ها می رفت از حال
به دستش دستمال گریه اش را
خودم دادم قریب بر چهل سال
خودم بودم کنار عمه زینب
شرف را بین خاک و خون کشیدن
“خودم دیدم ز بالای بلندی
عزیز مصطفی را سر بریدن”
لگد می خورد وقتی به دهانش
به روی لب فقط ذکر خدا داشت
سپاه نیزه دار از روی کینه
به باغ پیکر او نیزه می کاشت
سفر کردم کنار عمه هایم
چهل منزل پیاده کوفه تا شام
سرِ من هم شکسته چند باری
ز دست سنگزن ها از روی بام
همه را بر طنابی بسته بودند
یکی تا که زمین میخورد هربار
همه با هم می افتادیم آن وقت
به ما میزد سنان و زجر بسیار
شده کابوس من هر شب خرابه
نیامد بند عمه گریه هایش
فقط میخواست بابا را ببیند
سر آوردند جای آن برایش
نشد غسل و کفن جسم کبودش
در آخِر مثل بابای غریبش
سه ساله بود اما جای صد سال
غم و درد و مصیبت شد نصیبش
✍️محمد داوری
باحذف یک بند
دریغ از لالههای پَرپَر من
زِ هفتاد و دو خونین اخترِ من
دریغ از آن عزیزانی که خفتند
به خون در پیش چشمان ترِ من
خودم دیدم سر پاک حسینم
جدا شد پیش چشم مادر من
خودم دیدم که در خون دست و پا زد
به روی دستِ بابا اصغرِ من
خودم دیدم یکی باپیرهن شد
ز تیر و نیزه جسم اکبرمن
خودم دیدم که پامال خزان شد
گلِ من یاسِ من نیلوفرِ من
خودم دیدم که هجده سر، چو خورشید
همه گشتند بر گِرد سرِ من
خودم دیدم که سرها گریه کردند
بر احوال دل غمپرور من
خودم دیدم که افتاد از سر نِی
سر محبوبِ از جان بهتر من
به آن بلبل که در شام خرابه
دل شب پَر زد و رفت از برِ من
بخوان این بیت را (میثم) هماره
ز سوز سینۀ پر آذر من
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
✍️غلامرضا سازگار
(سازگار، 1379، 437)
سازگار، غلامرضا، (1379). نخل میثم 2، قم:حق بین.
جنایتکارها از ره رسیدند
کنار قتلگه خنجرکشیدند
خداداند که پیش چشم زهرا
سرفرزند زهرا را بریدند
کنار سفرۀ مهمانی خود
سرمهمان به نوک نیزه دیدند
شهیدان سینه از غم چاک کردند
ملائک جامۀ ماتم دریدند
فتاده باغبان در دامن خاک
به زیر خار گلها آرمیدند
بیابان در بیابان در بیابان
دویدند و دویدند و دویدند
ز گوش آل عصمت گوشواره
کشیدند و کشیدند و کشیدند
تمام نخلها از این مصیبت
خمیدند و خمیدند و خمیدند
یتیمان دم به دم زخم زبانها
شنیدند و شنیدند و شنیدند
تمام سروها از پا نشستند
تمام یاسها درخون تپیدند
بنال از بهر آن دردانه (میثم)
که با سیلی صدایش را بریدند
✍️غلامرضاسازگار
(سازگار، 1397، 336)
سازگار، غلامرضا، ( 1397). نخل میثم6، تهران:حسین فتحی.