eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
618 عکس
156 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب شعر.pdf
حجم: 1M
کتاب اشعار محرم1404 به انتخاب حجت الاسلام جوادمحمدزمانی به همت خانۀ مداحان کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
این مراثی برگرفته از سامانۀ یکی از نهادها است. مراثی تبلیغی و مقاتل خوبی دارد اما اشعارش با ویرایش و حذف قرار داده می‌شود. 👇👇👇👇
مرثیۀ شب اول این مجالس و فرصت کسب معرفت را از دست ندهیم که اگر از آن غفلت کنیم، چیزهای زیادی را از دست خواهیم داد و خدای نکرده ممکن است لحظۀ امتحان‌های بزرگ، کمیِ معرفت، کار دستمان بدهد و از قافلۀ شیعیان ِ واقعی جا بمانیم. در تاریخ هم کسانی بودند که آنقدر معرفتشان بالا بود که به اهل بیت (علیهم‌السلام) بسیار نزدیک شدند. قطعاً بسیاری از ماها دوست داریم روزی جای سلمان فارسی بودیم و آنقدر به اهل بیت نزدیک می‌شدیم که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ما می‌فرمود: تو از ما اهل بیتی، همانطور که به سلمان این جمله را فرمودند. از آن جا که لطف خدا زیاد است، دری به روی ما بازکرده که هر که از آن در وارد بشود از اهل بیت می‌شود! آن هم در خانۀ امام حسین (علیه‌السلام) است. قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: ‏«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا- وَ اخْتَارَ لَنَا شِیعَةً یَنْصُرُونَنَا وَ یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا- وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ یَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِینَا- أُولَئِکَ مِنَّا وَ إِلَیْنَا.» از حضرت على بن ابى طالب (علیه‌السلام) روایت است که فرمود: خداى علیم متوجه زمین شد و ما را انتخاب نمود و شیعیانى براى ما برگزید که ما را یارى می‌کنند. براى فرَح ما فرَح‌مند و براى حزن ما محزون می‌گردند. جان و مال خود را در راه ما می‌‏بخشند. امشب شب اول محرم، شب آقایی است که از اهل بیت شد و تا آخرین نفس به پای مولایش ایستاد و به شکل جان‌گدازی شهید شد. خوشا به حال مُسلِم! سلام ما برآن آقایی که دستور امامش را با جان و دل خرید و برای رساندن کلام مولایش تا پای جان ایستادگی کرد و هیچ از یاد امامش غافل نشد. وقتی از بی وفایی مردم کوفه آگاه شد، می‌خواست یک جوری امامش را باخبر سازد که کوفه نیاید و همواره به فکر این بود که چه بر سر غریب کربلا و خانواده‌اش خواهد آمد. این زبان حال حضرت مسلم است: آقاجان! کوفه میا! کوفه وفا ندارد. اگر می‌آی! خانواده و زن بچه ها را نیاور! این کوفیان بی‌مروت، شرم و حیا ندارند. مسلم هم مثل (مولایش) اسیر بی وفایی کوفیان شد. بکربن حمران، که ضربت سختی از مسلم (علیه‌السلام) خورده بود و کینۀ او را در دل داشت، آن حضرت را بالای قصر برد، سر مبارک حضرت را جدا کرد و پیکر مطهرش را از بالای قصر به زمین انداخت! به خونِ چهره دادم غسل از پا تا سر خود را زیارت می‌کنم با دست بسته رهبر خود را به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم لبِ عطشان نهادم زیر خنجر، حنجر خود را صدای نالۀ زهرا به گوشم می‌رسد آری که بالای سرم آورده مولا مادر خود را معروف است لحظات آخر عُمر حضرت مسلم، بر سر دارالاماره، رو به مکه نمود و سلامی به (مولایش) اباعبدالله داد. جواب این سلام ماند تا روز عاشورا، وقتی که همۀ یاران شهید شده بودند، اباعبدالله در گودی قتلگاه رو به کوفه نمودند، فَنادا یا مسلم بن عقیل یا هانی بن عروه ... الا لعنة الله علی القوم الظالمین منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب دوم برای اثبات پررنگ بودن بُعد انقلابی امام حسین(علیه السلام) همین بس که او "عالِم بِما کان و ما یکون و ما کائِن" بود و با علم امامتش می‌دانست در این راه به شهادت می‌رسد، باز حرکت کرد و به سمت کربلا آمد تا به همۀ انسان‌ها نشان دهد که بُعد انقلابی یک مسلمان چقدر مهم است؛ تا جایی که اگر لازم شد جان خودت و خانواده‌ات را هم باید برای آرمان الهی‌ات فدا کنی و با ظالم بیعت نکنی. وقتی کاروان اباعبدالله (علیه‌السلام) به (کربلا) رسید، امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: طف (ساحل فرات) امام فرمود: آیا نام دیگری دارد؟ عرض کردند: آن را «کربلا» می‌خوانند. امام فرمود: «أعوذ بالله مِنَ الکرب و البلاء» سپس فرمود: هاهُنا مَناخُ رِکابنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مَسفَکِ دِمائِنا ... همین جا محل بارهای ما و مکان اقامت ما و محل ریختن خون ما است و همین جا جایگاه قبرهای ما است و جدم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این چنین به من خبر داده است. نمی‌دانم وقتی اهل بیت امام حسین (علیهم‌السلام) این جمله را شنیدند، چه کارکردند؛ با چه امیدی از ناقه‌ها پیاده شدند، فقط می‌توانم بگویم که غم خاصی بر دل زینب (سلام الله علیها) نشست و دوست نداشت در این سرزمین بماند. من نمی‌آیم برون از محملم چون گرفته، ای حسین جان این دلم آخر ای نور دل اهل یقین من چگونه پا نهم بر این زمین از مدینه تا به مکه تاکنون همچو شمعی آب گشتم از درون خاک اینجا بوی ماتم می‌دهد بوی هجران، بویی از غم می‌دهد ترسم این خاک پر از درد و مِحَن در بغل گیرد تنت را بی کفن آری، برای زینب (سلام الله علیها) عادت به کربلا سخت بود و ماندن در این زمین دردآور بود و دوست داشتنی نبود. نمی‌دانم چه شد که روز یازدهم محرم حرفش تغییر کرد و می‌گفت: من را از کربلا نبرید. حسین ... ساربانا مزنید این همه آواز رحیل آخر این قافله را قافله سالاری هست مبَریدم که در این دشت مرا کاری هست گل اگر نیست ولی صفحۀ گلزاری هست آخر این جا بدن زخمی حسینم زیر آفتاب است! هنوز پیکر عزیزم دفن نشده... این جا پیکر بی‌دست عباسم افتاده... قنداقۀ خونین علی‌اصغرم اینجاست... تن ارباً اربای علی اکبرم .... همه صدا بزنید مظلوم حسین ... چون چاره نیست می‌روم و می‌گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب سوم شهید چمران در بهترین دانشگاه آمریکا بورسیه می‌شود. خودش در این باره می‌نویسد:ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به این سنگ‌دلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می‌فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همۀ آن تیره‌دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم. آنگاه خود خاضع‌ترین و افتاده‌ترین فرد روی زمین باشم. در آمریکا دکترای فیزیک پلاسما می‌گیرد. قله‌های علم را فتح می‌کند و به اوج علمی زمان خودش می‌رسد. به هیچ قیمتی در آمریکا نمی‌ماند و برمی‌گردد لبنان و مسئول یک یتیم‌خانه می‌شود. حتی در ایام عید با خانواده‌اش تفریح نمی‌رود. پیش بچه‌های یتیم می‌ماند تا بچه‌هایی که جایی برای رفتن ندارند حسرت نخورند. نه فقط شهید چمران، بلکه ما ایرانی‌ها به یتیم حساسیم. اصولاً ما ایرانی‌ها یتیم نوازی را دوست داریم؛ مخصوصاً که دختر یتیم باشد. نمی‌دانم چقدر قساوت قلب داشتند که هروقت کودک سه سالۀ امام حسین (علیه‌السلام) بهانۀ بابا می‌گرفت جوابش تازیانه بود. من یک جمله بگویم: مگر یک طفل سه ساله چقدر تاب و توان دارد که سربریدۀ بابا را ببیند؟ در خرابۀ شام هرکاری می‌کردند دردانۀ امام حسین (علیه‌السلام) ساکت نمی‌شد. مدام می‌گفت: من بابا را می‌خواهم! می‌خواست درددل کند و به بابا بگوید چه بلایی سرش آوردند، دختربچه‌ها این طورند، حتی اگر مادرشان دعوایشان کند، نزد بابا شکایت می‌برند؛ "شب که بابا آمد بهش میگم!" زینب(سلام الله علیها) مانده بود چه طور این نازدانه را آرام کند که یکدفعه عده‌ای با طبقی وارد خرابه شدند. طبق را جلوی دختر امام حسین (علیه‌السلام) گذاشتند. تا روپوش را کنار زد تمام غصه‌هایش فراموش شد. فهمید که وضع بابا از وضع خودش بدتر است. سر را برداشت و به سینه‌اش چسباند. می‌گریست و چنین می‌گفت: یا أبَتاهُ! مَن ذَا الَّذِی خَضَبَک بدِمائکَ؟ بابا جان، کی (محاسن) تو را به خونت رنگین کرده؟ من ذاالذی اَیتَمنی فی صِغَرِ سِنّی؟ کی مرا در کودکی یتیم کرده؟ یا أبَتاهُ! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَریدَکَ؟ بابا جان، کی رگ‌های گردنت را برید؟ یا أبَتاهُ! مَن لِلیَتیَمةِ حَتَّی تَکبُرُ...؟ دختر یتیم به چه کسی پناه برد تا بزرگ شود؟ یا أبَتاهُ! لَیتَنی تَوَسَّدِتُ التُّراب و لاأرَی شَیبَکَ مُخضَباً بالدِّماءِ. ای کاش خاک را بالش زیر سر قرار می‌دادم، ولی محاسن تو را خضاب شده به خون نمی‌دیدم. از ضرب تازیانه سرم درد می‌کند پای ضعیف و دربدرم درد می‌کند می‌خواستم ببینمت اما نمی‌شود زیرا که پلک چشم ترم درد می‌کند از بس که سر به بسترسنگی نهاده‌ام بابا ببین که زخم سرم درد می‌کند از بس کشیده دشمن توگیسوی مرا دیگر مپرس از چه سرم درد می‌کند یکدفعه دیدند لبهایش را روی رگ‌های بریده گذاشت. گریه کرد و بعد خاموش شد. اهل خرابه احساس کردند که او به خواب رفته، امّا وقتی او را حرکت دادند، دریافتند که جان به جانان سپرده است. الا لعنة الله علی القوم الظالمین. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب چهارم یکی از ویژگی‌های انقلابی بودن این است که (انقلابی) ذلت نمی‌پذیرد. امام حسین (علیه‌السلام) این را به تاریخ ثابت کرد و با دشمن سازش نکرد. این خصوصیت در حضرت زینب (سلام الله علیها) هم مشهود بود که بچه‌هایش را تقدیم حضرت سیدالشهدا کرد که ذلت را نپذیرد، آنقدر مهم بود که روز عاشورا زینب (سلام الله علیها) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آن‌ها را از گرد و غبار پاک و تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد و آن‌ها را آمادۀ شهادت ساخت، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (علیه‌السلام) آورد و اجازه خواست که آن‌ها به میدان بروند. امام نخست اجازه نمی­داد، حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: چنین نیست. بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید، پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند. زینب بیشتر اصرار کرد. سرانجام امام اجازه داد، زینب (سلام الله علیها) آن دو گل سرخش را به سوی میدان بدرقه کرد. عمرسعد گفت: «این خواهر عجب محبتی به برادرش دارد که نور دیده­اش را به میدان فرستاده است.» آن دو برادر به جنگ پرداختند، و رَجَز می­خواندند. ما که از نسل علی حیدر کرارستیم یادگار حرم جعفر طیارستیم دستِ مادر کفنی کرده بر این پیکر ما اذن تو هدیه بُوَد بهر دل مادر ما خواهد او هر چه که دارد بدهد در ره تو خون ما را بکند زیب و فَرِ درگه تو سرانجام محمد به شهادت رسید و عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت: «برادرم! شتاب مکن! به زودی من نیز به تو می‌پیوندم.» محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید. امام حسین (علیه‌السلام) پیکر پاک آن دو نوجوان را به بغل گرفت و در حالی که پاهایشان روی زمین کشیده می­شد آن‌ها را به سوی خیمه آورد. بانوان حرم به استقبال جنازه­های آن‌ها آمدند، همیشه زینب (سلام الله علیها) در پیشاپیش بانوان بود، ولی این بار زینب دیده نمی­شد. او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش بیفتد و بی­تابی کند و از پاداشش کم شود و شاید زبان حال زینب این باشد: اگر من بیرون بروم و چشم برادرم به صورتم بیفتد، شاید از من خجالت بکشد. نکند حسین (علیه‌السلام) شرمندۀ من بشود. من بمیرم و شرمندگی حسین را نبینم. بچه‌هایم فدایت شدند، خودم هم فدایت می‌شوم برادر! برادر دعا کن که زینب بمیرد نباشد که بعد تو ماتم بگیرد ———————- منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
غزل اشک این اشک نیست، آب زلال و مطّهر است این چشم نیست، چشمه‌ای از حوض کوثر است ظرفِ نزولِ رحمتِ پروردگار شد چشمی که پای مجلس این روضه‌ها، تر است چشمی که بیش‌تر به خودش، گریه دیده است فردا کنار فاطمه با آبروتر است ما خشک می‌شویم، ولی بار می‌دهیم دنیای گریه، مزرعۀ سبز محشر است فرموده است حضرت صادق: هر آن کسی گریانِ جدّ ما شده، با من برادر است در حجّ و در عبادت و در سجده های شب گریه کنِ حسین، شریک پیمبر است ما را از این تلاطم دنیا، هراس نیست تا کشتی نجات حسینی، شناور است بر من لباس نوکری‌ام را کفن کنید نوکر بهشت هم برود، باز نوکر است ✍️علی اکبر لطیفیان
مرثیۀ شب پنجم رشادت و شجاعت یکی از خصوصیات اهل بیت علیهم‌السلام بوده. در کربلا هم این را مکرر مشاهده می‌کنید. نوجوانی است از فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام که وقتی دید عمویش حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام تنها و غریب مانده است، طاقت نیاورد. عبدالله هنگام شهادت امام حسن علیه‌السلام کمتر از ده سال داشت. از وقتی که چشم باز کرده، عمویش امام حسین علیه‌السلام را دیده و از او محبت دیده، امام حسین علیه‌السلام هم خیلی به او علاقه داشت. وقتی اباعبدالله علیه‌السلام از روی اسب بر زمین افتاد و توان حرکت نداشت و دشمن او را محاصره کرده بود، عبدالله تا این صحنه را دید دست خود را از دست عمه‌اش زینب آزاد کرد و دوان دوان به سوی امام می‌رفت و فریاد می‌زد: «والله لا افارق عمّی.»خودش را به امام رساند. وقتی یکی از دشمنان می‌خواست با شمشیر به امام حمله کند، او دست خود را جلو آورد و فریاد زد: ای نامرد! می‌خواهی عمویم را بکشی؟ شمشیر او دست عبدالله را قطع کرد و ناله عبدالله بلند شد: یا عماه ...وا ابتاه ... وا اماه امام به او فرمود: صبر کن به زودی به نزد پدرت خواهی رفت. عاقبت حرملۀ ملعون با تیری سه شعبه عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب ششم امشب شب آقازاده‌ای است که با این زبان مبارکش در هزار و چهار صد سال قبل، حرفی زده که هنوز ماندگار است؛ هر کس که این کلام را می‌شنود، متأثر می‌شود. شب عاشورا وقتی اباعبد الله علیه‌السلام با یاران با وفای خود وداع می‌کرد و مقام بهشتی‌شان را به آن‌ها نشان می‌داد، این آقازاده، جگرگوشۀ امام مجتبی علیه‌السلام، پرسید: عمو جان! فردا من هم شهید خواهم شد؟ سید الشهدا علیه‌السلام از عزیز دل برادرش پرسید: یَا ابْنَ أَخِی کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟ قاسم بن الحسن علیه‌السلام جوابی داد که دل همه را می‌سوزاند؛ عرض کرد: یَا عَمِّ أَحْلَى‏ مِنَ‏ الْعَسَل‏. عمو جان! مرگ پیش من شیرین‌تر از عسل است. روز عاشورا قاسم بن الحسن تا دید که کارزار گشته، کفن پوشید، کلاهخود نبود؛ به جای آن عمامه‌ای به سر بست. آمادۀ میدان شد. نزد عمو آمد. اذن میدان خواست. عمو اذن نمی‌داد، ولی آن قدر قاسم گریه کرد و دست و پای امام را بوسید تا امام اذن داد. از طرفی زبان حال حضرت این است: خدایا! قاسم امانت برادرم حسن بود. من هر وقت دلم برای برادرم حسن تنگ می‌شد قاسم را نگاه می‌کردم. بعد از قاسم وای بر من! عمو و عموزاده یکدیگر را بغل کرده و آنقدر گریه کردند تا غش کردند. قاسم سوی میدان حرکت کرد. راوی که در لشکر دشمن است، می‌گوید: یک مرتبه بچه‌ای را دیدم که سوار بر اسب شده و کلاهخود هم ندارد و پای او هم به رکاب نمی‌رسد. واردمیدان شد کانّه قَلَقَه القمر؛ گویا ماه پاره‌ای بود. همان راوی می‌گوید: رسم بود که جنگاوران خودشان را معرفی می‌کردند، همه متحیرند که این بچه کیست؟ تا در مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد: ان تُنکرونی فانا بن الحسن سبطُ النبی المصطفی المؤتَمن مردم اگر مرا نمی‌شناسید من پسرحسن بن علی بن ابی طالب هستم. هذا الحسین ُکالاسیر المرتهن بین اُناس ٍ لاسُقوا صوبَ المزن این مردی که در این جا می‌بینید و گرفتار شماست، عموی من حسین بن ابی طالب است. حمله کرد. جنگ نمایانی کرد. عده زیادی از لشگریان دشمن را به درک واصل کرد. نمی‌دانم چه بلایی سر قاسم آوردند که ناگهان صدای قاسم بلند شد: یاعماه ... یاعماه ... اباعبدالله علیه‌السلام خودش را به سرعت به بالین قاسم رساند. قاسم آخرین لحظاتش را طی می‌کند، والغلام یفحصُ بِرِجلیَه؛ قاسم از شدت درد پاهایش را روی زمین می‌کوبید. آن وقت همه شنیدند که اباعبدالله می‌گفت: یَعزُّ والله عمک ان تدعوه فلایُجیبک او یُجیبک فلا ینفعُک. پسر برادرم! چه قدر سخت است که عمویت را صدا بزنی و عمو نتواند کاری برایت بکند. چقدر سخت است بر بالین تو باشم و کاری از دستم برنیاید. عرضه بداریم: یااباعبدالله! این جا آمدید بالای سر قاسم اما کاش یک نفر پیدا می‌شد لحظات آخر سر شما را به دامن بگیرد. همه صدا بزنید یا حسین ... منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب هفتم جریان عاشورا به ما فهماند که یاری ولی خدا سن و جنس نمی‌شناسد. شما در هر سن و هر جنسی باشی می‌توانی ولی خدا را یاری کنی؛ حتی اگه شش ماه بیشتر نداشته باشی. وقتی امام حسین علیه‌السلام دید تمام اصحاب و بنی‌هاشم به شهادت رسیدند، ناله‌اش بلند شد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من معین یرجو ما عند الله فی اعانتنا؟» آیا کسی نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند ؟!آیا خداپرستی نیست که در مورد ما از خدا بترسد ؟! آیا کسی نیست که در یاری رساندن به ما رحمت خدا را امیدوار باشد ؟! نالۀ اهل حرم بلند شد. حضرت زن‌ها و بچه‌ها را آرام کردند، بعد رو به خواهرشان کردند و فرمودند: «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه فاخذه و اوما الیه لیقبله فرماه حرمله بن الکاهل الاسدی بسهم فوقع فی نحره فذبحه.» پسر کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم ، پسر را گرفت و خم شد به سوی او تا او را ببوسد که حرمله بن کاهل اسدی (لعنه الله علیه) طفل را با تیر نشانه گرفت آن تیر بر حلقوم طفل آمد و او را ذبح کرد. الا لعنه الله علی القوم الظالمین. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب هشتم یکی از زینت‌های اهل بیت علیهم‌السلام در زمانۀ ما شهید ابراهیم هادی بود، یکی از همرزم‌های ابراهیم می‌گوید: یکی از بچه‌ها صدایم کرد و گفت: «حاج حسین! خبر داری ابراهیم رو زدن؟ یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم.» گلوله‌ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود و خون زیادی از گردنش می‌رفت. عراقی‌ها مقاومت شدیدی می‌کردند و نیروهای زیادی روی تپه و اطراف آن داشتند. در جلسه هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید. نزدیک اذان صبح بود و باید سریع‌تر کاری می‌کردیم، اما نمی‌دانستیم چه کاری بهترست. یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد و رفت به سمت تپه عراقی‌ها. بعد روی یک تخته سنگ به سمت قبله ایستاد و با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد. ما هم از جلسه خارج شدیم و هرچه داد می‌زدیم: ابراهیم بیا عقب! الان عراقی‌ها تو را می‌زنند، فایده نداشت. تقریبا تا آخرهای اذان را گفت. با تعجب دیدم که صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده، ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد و ما هم آوردیمش عقب. ساعتی بعد هوا کاملا روشن شده بود. یکی از بچه‌ها دوید و آمد پیش من و با عجله گفت: «حاجی، یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان.» دیدیم حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته‌اند و به سمت ما می‌آیند. لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آن‌ها افسر فرمانده بود، خودشان را تسلیم کردند. پرسیدم: «اسمت چیه؟ درجه و مسئولیت خودت رو بگو!» خودش را معرفی کرد و گفت: «درجه‌ام سرگرد است و فرمانده گردان هستم. ما اومدیم و خودمان را تسلیم کردیم، بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه.» بعد پرسید: اَینَ المؤذن؟ با تعجب گفتم: مؤذن!؟ انگار بغض گلویش را گرفته باشد شروع به صحبت کرد: «به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید، گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می‌کنیم و با ایرانی‌ها می‌جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم، ما وقتی دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می‌خورند و اصلا اهل نماز نیستند، خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که با صدای بلند و رسا اذان می‌گفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین را آورد با خودم گفتم: داری با برادران خودت می‌جنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...» گریه امان صحبت کردن به او نمی‌داد: «البته آن سربازی که به سمت مؤذن شما شلیک کرد را هم آوردم و اگر دستور بدهید می‌کُشمش، حالا خواهش می‌کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟» تمام هجده نفر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. ولی نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می‌کرد و می‌گفت: مرا ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. مدتی از آن ماجرا گذشت. آماده حرکت بودم که یک بسیجی جلو آمد و سلام کرد. جواب سلام را دادم. بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت: «شما در گیلان غرب نبودید؟» با تعجب گفتم: بله. فکر کردم حتما از بچه‌های همان منطقه است. گفت: ما همان اسرای گیلانغرب هستیم که با صدای موذن شما خودمان را تسلیم کردیم. همه ما هجده نفر توی این گردان هستیم، ما با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شدیم، قرار شد بیاییم جبهه و با بعثی‌ها بجنگیم. اتفاقا در یک عملیات همه آن هیجده نفر در شلمچه شهید شدند... با خودم گفتم: «ابراهیم با یک اذان چه کار کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل حُر از قعر جهنم به بهشت رفتند.» بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. من شک نداشتم ابراهیم می‌دانست کجا باید اذان بگوید تا دل دشمن را به لرزه دربیاورد و آن‌هایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده، هدایت کند. این شهید بزرگوار یکی از نوکران امام حسین علیه‌السلام و تربیت شدۀ شاگرد مکتب امام حسین علیه‌السلام یعنی امام راحل بود. یک اذان با اخلاص گفت و آن تأثیر را داشت. اما من مؤذنی را می‌شناسم که با اذانش دل پدر و خانواده‌اش را برد؛ با این تفاوت که وقتی شهید ابراهیم هادی در جنگ اذان گفت، دشمنان تسلیم شدند و آمدند دستان او را بوسیدند، اما مؤذن امام حسین علیه‌السلام را دشمنانش اربا اربا کردند. اول که آمد از پدر اذن میدان بگیرد خدا می‌داند به ابی عبدالله چه گذشت. از امام صادق علیه‌السلام سوال شد: «بالاترین لذت‌ها چیست؟» فرمودند: فرزندی که پدر به حد رشد و بلوغ رسانده و جلوی چشم پدر راه برود. پدر به قد و بالای او نگاه کند. دوباره سوال شد: «سخت‌ترین مصیبت‌ها چیست؟» فرمودند: همان جوان در مقابل دیدگان پدر از دست برود. من نگویم مرو ای ماه برو لیک قدری بَرِ من راه برو هم کنم خوب تماشای تو را هم ببینم قد و بالای تو را مرو اینگونه شتابان پسرم لختی آهسته من آخر پدرم مقاتل نوشته‌اند:
فأذِنَ له ثم نَظَر الیهِ نظر آیِسٍ منه و اَرخَی عینَهُ و بَکَی. ابی‌عبدالله فوراً اجازه داد. نگاه مأیوسانه‌ای به چهره و قد و بالای او کرد، بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: «اللّهم اشهَد فَقَد بَرَزَ الیهم غلامٌ اَشبَهُ الناسِ خَلقًا و خُلقًا و منطِقًا برسولک.» خدایا تو شاهد باش جوانی به میدان می‌رود که از لحاظ اندام و چهره و اخلاق و گفتار از همه مردم به رسول تو شبیه‌ترست. باباجان! گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهدست من چه کشیدم جنگ نمایانی کرد. برگشت به طرف بابا و عرضه داشت: «یا اَبَه! العطشُ قد قَتَلَنِی و ثِقلُ الحدیدِ قد اَجهَدَنی فَهَل الَی شَربَهٍ من الماءِ سبیلٌ؟» ای پدر! تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن مرا به ستوه آورد، آیا راهی برای نوشیدن جرعه‌ای آب هست؟ لحظاتی بعد صدایش بلند شد: «یا ابتاه علیک مِنِّی السّلام» آقا به عجله آمد کنار بدن علی اکبر، جنازه را بغل گرفت. دلش آرام نشد. یک وقت دیدند: «و وَضَعَ خَدَّهُ علی خَدِّهِ» صورت به صورت جوانش گذاشت و فرمود: «یا بُنیّ قَتَلَ اللهُ قومًا قتلُوک!» خدا بکشد آنکه تو را کشت، بابا جان! «علَی الدُّنیا بعدَکَ العَفا.»بعد از تو خاک بر سر دنیا نه تیغ شمر مرا می‌کشد نه نیزۀ خولی زمانه کشت مرا لحظه‌ای که داغ تو دیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم ———————— منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi