eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.8هزار دنبال‌کننده
618 عکس
156 ویدیو
94 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
مرثیۀ شب پنجم رشادت و شجاعت یکی از خصوصیات اهل بیت علیهم‌السلام بوده. در کربلا هم این را مکرر مشاهده می‌کنید. نوجوانی است از فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام که وقتی دید عمویش حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام تنها و غریب مانده است، طاقت نیاورد. عبدالله هنگام شهادت امام حسن علیه‌السلام کمتر از ده سال داشت. از وقتی که چشم باز کرده، عمویش امام حسین علیه‌السلام را دیده و از او محبت دیده، امام حسین علیه‌السلام هم خیلی به او علاقه داشت. وقتی اباعبدالله علیه‌السلام از روی اسب بر زمین افتاد و توان حرکت نداشت و دشمن او را محاصره کرده بود، عبدالله تا این صحنه را دید دست خود را از دست عمه‌اش زینب آزاد کرد و دوان دوان به سوی امام می‌رفت و فریاد می‌زد: «والله لا افارق عمّی.»خودش را به امام رساند. وقتی یکی از دشمنان می‌خواست با شمشیر به امام حمله کند، او دست خود را جلو آورد و فریاد زد: ای نامرد! می‌خواهی عمویم را بکشی؟ شمشیر او دست عبدالله را قطع کرد و ناله عبدالله بلند شد: یا عماه ...وا ابتاه ... وا اماه امام به او فرمود: صبر کن به زودی به نزد پدرت خواهی رفت. عاقبت حرملۀ ملعون با تیری سه شعبه عبدالله را در آغوش امام به شهادت رساند. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب ششم امشب شب آقازاده‌ای است که با این زبان مبارکش در هزار و چهار صد سال قبل، حرفی زده که هنوز ماندگار است؛ هر کس که این کلام را می‌شنود، متأثر می‌شود. شب عاشورا وقتی اباعبد الله علیه‌السلام با یاران با وفای خود وداع می‌کرد و مقام بهشتی‌شان را به آن‌ها نشان می‌داد، این آقازاده، جگرگوشۀ امام مجتبی علیه‌السلام، پرسید: عمو جان! فردا من هم شهید خواهم شد؟ سید الشهدا علیه‌السلام از عزیز دل برادرش پرسید: یَا ابْنَ أَخِی کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟ قاسم بن الحسن علیه‌السلام جوابی داد که دل همه را می‌سوزاند؛ عرض کرد: یَا عَمِّ أَحْلَى‏ مِنَ‏ الْعَسَل‏. عمو جان! مرگ پیش من شیرین‌تر از عسل است. روز عاشورا قاسم بن الحسن تا دید که کارزار گشته، کفن پوشید، کلاهخود نبود؛ به جای آن عمامه‌ای به سر بست. آمادۀ میدان شد. نزد عمو آمد. اذن میدان خواست. عمو اذن نمی‌داد، ولی آن قدر قاسم گریه کرد و دست و پای امام را بوسید تا امام اذن داد. از طرفی زبان حال حضرت این است: خدایا! قاسم امانت برادرم حسن بود. من هر وقت دلم برای برادرم حسن تنگ می‌شد قاسم را نگاه می‌کردم. بعد از قاسم وای بر من! عمو و عموزاده یکدیگر را بغل کرده و آنقدر گریه کردند تا غش کردند. قاسم سوی میدان حرکت کرد. راوی که در لشکر دشمن است، می‌گوید: یک مرتبه بچه‌ای را دیدم که سوار بر اسب شده و کلاهخود هم ندارد و پای او هم به رکاب نمی‌رسد. واردمیدان شد کانّه قَلَقَه القمر؛ گویا ماه پاره‌ای بود. همان راوی می‌گوید: رسم بود که جنگاوران خودشان را معرفی می‌کردند، همه متحیرند که این بچه کیست؟ تا در مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد: ان تُنکرونی فانا بن الحسن سبطُ النبی المصطفی المؤتَمن مردم اگر مرا نمی‌شناسید من پسرحسن بن علی بن ابی طالب هستم. هذا الحسین ُکالاسیر المرتهن بین اُناس ٍ لاسُقوا صوبَ المزن این مردی که در این جا می‌بینید و گرفتار شماست، عموی من حسین بن ابی طالب است. حمله کرد. جنگ نمایانی کرد. عده زیادی از لشگریان دشمن را به درک واصل کرد. نمی‌دانم چه بلایی سر قاسم آوردند که ناگهان صدای قاسم بلند شد: یاعماه ... یاعماه ... اباعبدالله علیه‌السلام خودش را به سرعت به بالین قاسم رساند. قاسم آخرین لحظاتش را طی می‌کند، والغلام یفحصُ بِرِجلیَه؛ قاسم از شدت درد پاهایش را روی زمین می‌کوبید. آن وقت همه شنیدند که اباعبدالله می‌گفت: یَعزُّ والله عمک ان تدعوه فلایُجیبک او یُجیبک فلا ینفعُک. پسر برادرم! چه قدر سخت است که عمویت را صدا بزنی و عمو نتواند کاری برایت بکند. چقدر سخت است بر بالین تو باشم و کاری از دستم برنیاید. عرضه بداریم: یااباعبدالله! این جا آمدید بالای سر قاسم اما کاش یک نفر پیدا می‌شد لحظات آخر سر شما را به دامن بگیرد. همه صدا بزنید یا حسین ... منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب هفتم جریان عاشورا به ما فهماند که یاری ولی خدا سن و جنس نمی‌شناسد. شما در هر سن و هر جنسی باشی می‌توانی ولی خدا را یاری کنی؛ حتی اگه شش ماه بیشتر نداشته باشی. وقتی امام حسین علیه‌السلام دید تمام اصحاب و بنی‌هاشم به شهادت رسیدند، ناله‌اش بلند شد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من معین یرجو ما عند الله فی اعانتنا؟» آیا کسی نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند ؟!آیا خداپرستی نیست که در مورد ما از خدا بترسد ؟! آیا کسی نیست که در یاری رساندن به ما رحمت خدا را امیدوار باشد ؟! نالۀ اهل حرم بلند شد. حضرت زن‌ها و بچه‌ها را آرام کردند، بعد رو به خواهرشان کردند و فرمودند: «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه فاخذه و اوما الیه لیقبله فرماه حرمله بن الکاهل الاسدی بسهم فوقع فی نحره فذبحه.» پسر کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم ، پسر را گرفت و خم شد به سوی او تا او را ببوسد که حرمله بن کاهل اسدی (لعنه الله علیه) طفل را با تیر نشانه گرفت آن تیر بر حلقوم طفل آمد و او را ذبح کرد. الا لعنه الله علی القوم الظالمین. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب هشتم یکی از زینت‌های اهل بیت علیهم‌السلام در زمانۀ ما شهید ابراهیم هادی بود، یکی از همرزم‌های ابراهیم می‌گوید: یکی از بچه‌ها صدایم کرد و گفت: «حاج حسین! خبر داری ابراهیم رو زدن؟ یه گلوله خورده تو گردن ابراهیم.» گلوله‌ای به عضلات گردن ابراهیم خورده بود و خون زیادی از گردنش می‌رفت. عراقی‌ها مقاومت شدیدی می‌کردند و نیروهای زیادی روی تپه و اطراف آن داشتند. در جلسه هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید. نزدیک اذان صبح بود و باید سریع‌تر کاری می‌کردیم، اما نمی‌دانستیم چه کاری بهترست. یکدفعه ابراهیم از سنگر خارج شد و رفت به سمت تپه عراقی‌ها. بعد روی یک تخته سنگ به سمت قبله ایستاد و با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد. ما هم از جلسه خارج شدیم و هرچه داد می‌زدیم: ابراهیم بیا عقب! الان عراقی‌ها تو را می‌زنند، فایده نداشت. تقریبا تا آخرهای اذان را گفت. با تعجب دیدم که صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده، ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به ابراهیم اصابت کرد و ما هم آوردیمش عقب. ساعتی بعد هوا کاملا روشن شده بود. یکی از بچه‌ها دوید و آمد پیش من و با عجله گفت: «حاجی، یه سری عراقی دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان.» دیدیم حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته‌اند و به سمت ما می‌آیند. لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آن‌ها افسر فرمانده بود، خودشان را تسلیم کردند. پرسیدم: «اسمت چیه؟ درجه و مسئولیت خودت رو بگو!» خودش را معرفی کرد و گفت: «درجه‌ام سرگرد است و فرمانده گردان هستم. ما اومدیم و خودمان را تسلیم کردیم، بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه.» بعد پرسید: اَینَ المؤذن؟ با تعجب گفتم: مؤذن!؟ انگار بغض گلویش را گرفته باشد شروع به صحبت کرد: «به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید، گفته بودند برای اسلام به ایران حمله می‌کنیم و با ایرانی‌ها می‌جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم، ما وقتی دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می‌خورند و اصلا اهل نماز نیستند، خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که با صدای بلند و رسا اذان می‌گفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین را آورد با خودم گفتم: داری با برادران خودت می‌جنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...» گریه امان صحبت کردن به او نمی‌داد: «البته آن سربازی که به سمت مؤذن شما شلیک کرد را هم آوردم و اگر دستور بدهید می‌کُشمش، حالا خواهش می‌کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟» تمام هجده نفر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. ولی نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می‌کرد و می‌گفت: مرا ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. مدتی از آن ماجرا گذشت. آماده حرکت بودم که یک بسیجی جلو آمد و سلام کرد. جواب سلام را دادم. بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت: «شما در گیلان غرب نبودید؟» با تعجب گفتم: بله. فکر کردم حتما از بچه‌های همان منطقه است. گفت: ما همان اسرای گیلانغرب هستیم که با صدای موذن شما خودمان را تسلیم کردیم. همه ما هجده نفر توی این گردان هستیم، ما با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شدیم، قرار شد بیاییم جبهه و با بعثی‌ها بجنگیم. اتفاقا در یک عملیات همه آن هیجده نفر در شلمچه شهید شدند... با خودم گفتم: «ابراهیم با یک اذان چه کار کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل حُر از قعر جهنم به بهشت رفتند.» بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. من شک نداشتم ابراهیم می‌دانست کجا باید اذان بگوید تا دل دشمن را به لرزه دربیاورد و آن‌هایی را که هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده، هدایت کند. این شهید بزرگوار یکی از نوکران امام حسین علیه‌السلام و تربیت شدۀ شاگرد مکتب امام حسین علیه‌السلام یعنی امام راحل بود. یک اذان با اخلاص گفت و آن تأثیر را داشت. اما من مؤذنی را می‌شناسم که با اذانش دل پدر و خانواده‌اش را برد؛ با این تفاوت که وقتی شهید ابراهیم هادی در جنگ اذان گفت، دشمنان تسلیم شدند و آمدند دستان او را بوسیدند، اما مؤذن امام حسین علیه‌السلام را دشمنانش اربا اربا کردند. اول که آمد از پدر اذن میدان بگیرد خدا می‌داند به ابی عبدالله چه گذشت. از امام صادق علیه‌السلام سوال شد: «بالاترین لذت‌ها چیست؟» فرمودند: فرزندی که پدر به حد رشد و بلوغ رسانده و جلوی چشم پدر راه برود. پدر به قد و بالای او نگاه کند. دوباره سوال شد: «سخت‌ترین مصیبت‌ها چیست؟» فرمودند: همان جوان در مقابل دیدگان پدر از دست برود. من نگویم مرو ای ماه برو لیک قدری بَرِ من راه برو هم کنم خوب تماشای تو را هم ببینم قد و بالای تو را مرو اینگونه شتابان پسرم لختی آهسته من آخر پدرم مقاتل نوشته‌اند:
فأذِنَ له ثم نَظَر الیهِ نظر آیِسٍ منه و اَرخَی عینَهُ و بَکَی. ابی‌عبدالله فوراً اجازه داد. نگاه مأیوسانه‌ای به چهره و قد و بالای او کرد، بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: «اللّهم اشهَد فَقَد بَرَزَ الیهم غلامٌ اَشبَهُ الناسِ خَلقًا و خُلقًا و منطِقًا برسولک.» خدایا تو شاهد باش جوانی به میدان می‌رود که از لحاظ اندام و چهره و اخلاق و گفتار از همه مردم به رسول تو شبیه‌ترست. باباجان! گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهدست من چه کشیدم جنگ نمایانی کرد. برگشت به طرف بابا و عرضه داشت: «یا اَبَه! العطشُ قد قَتَلَنِی و ثِقلُ الحدیدِ قد اَجهَدَنی فَهَل الَی شَربَهٍ من الماءِ سبیلٌ؟» ای پدر! تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن مرا به ستوه آورد، آیا راهی برای نوشیدن جرعه‌ای آب هست؟ لحظاتی بعد صدایش بلند شد: «یا ابتاه علیک مِنِّی السّلام» آقا به عجله آمد کنار بدن علی اکبر، جنازه را بغل گرفت. دلش آرام نشد. یک وقت دیدند: «و وَضَعَ خَدَّهُ علی خَدِّهِ» صورت به صورت جوانش گذاشت و فرمود: «یا بُنیّ قَتَلَ اللهُ قومًا قتلُوک!» خدا بکشد آنکه تو را کشت، بابا جان! «علَی الدُّنیا بعدَکَ العَفا.»بعد از تو خاک بر سر دنیا نه تیغ شمر مرا می‌کشد نه نیزۀ خولی زمانه کشت مرا لحظه‌ای که داغ تو دیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم ———————— منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
مرثیۀ شب نهم ولایت‌پذیری فرد، زمانی مشخص می‌شود که مولایش چیزی از او بخواهد که باب میلش نباشد. در کربلا هم آقا قمر بنی هاشم صبر کردند، زیرا ابا عبدالله اجازه میدان رفتن به حضرت ابوالفضل علیه‌السلام نداده بود. برای یک مرد شجاع و اهل نبرد و جنگ، سخت است، اما حضرت ابوالفضل علیه‌السلام آمد خدمت برادر و عرض کرد: «یا اخی هل مِن رُخصه؟» آیا به من اجازه می‌دهی؟ دیدند ابا عبدالله شروع کردند به گریه. عباس علیه‌السلام را دوست داشت، فرمود: «یا اخی کنتُ العلامه من عسکری و مجمعِ عددنا.» برادر! شما علمدار لشکر منی. اینجا جمله‌ای فرمود که خیلی دل را می‌سوزاند: «عمارتنا تنبَعثُ إلی الخراب.» برادر! تو بروی خانه‌های ما خراب می‌شود. حضرت عباس علیه‌السلام در جواب فرمودند: «قد ضاقَ صدری مِن حیاةالدنیا.» کار به جایی رسید که عباس علیه‌السلام از اسب به زمین افتاد. امام حسین علیه‌السلام سراسیمه بالای سر عباس آمدند، فرمودند: «اَلانَ انکَسرَ ظهری و انقطعَ رجایی و قلّت حیلتی.» برادر پشتم شکست و بی‌چاره شدم. برادر جان! بچه ها منتظر آب هستند. بلند شو برادر...برادر.... حاجت‌مندها صدا بزنند یا اباالفضل... منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف و اضافه) تا ماهِ رخ، از خون خضاب کردی خود را فدای آفتاب کردی دریا ز لب های تو آب می‌خواست والله، دریا را جواب كردى هم بحر را آتش زدی ز آهت هم آب را از شرم، آب کردی روزی که جانها بسته بود بر آب تو تشنگی را انتخاب کردی ناخورده آب از بین آتش و خون بر رفتن خیمه شتاب کردی آنقدر اشک افشاندی از گل چشم تا مشک را غرق گلاب کردی دستت ز تن در پای دوست افتاد با لشکر دشمن خطاب کردی: "واللّه ان قطعتموا یَمینی انّی اُحامی اَبداً عَن دینی" (غلامرضاسازگار) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
شب دهم اگر در زمان امام حسین علیه‌السلام مردم بصیرت داشتند، از شناخت امام مفترض‌الطاعة غافل نمی‌شدند، شاید یکی از عواملی که باعث شد مردم آن زمان در مقابل امام زمان خویش بایستند، نداشتن این مقوله بود. البته افراد کمی بودند که بصیرتی نافذ داشتند و دور شمع امام زمان خویش جمع شدند و از امام تنها و غریب خود جانانه دفاع کردند. تک تک اصحاب سیدالشهدا علیه‌السلام معرفتشان آنقدر بالا بود که منتظر شهادت بودند. شبی مثل امشب ابا عبد الله علیه‌السلام در خیمه تنها نشسته بود، و شمشیرش را اصلاح می‌نمود و بر خود مرثیه می‌کرد، و به زمانه خطاب می‌نمود: یا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ کَمْ لَکَ بِالْإِشْراقِ وَ الْأَصیلِ «ای زمانه! اف بر تو باد! چه قدر مردمان صالح متقی و دوستان باوفا را به کشتن دادی! امام سجاد علیه‌السلام می‌فرماید: این اشعار را چند مرتبه تکرار کرد، پس مقصودش را دانستم و گریه گلویم را گرفت، ولی خود را نگاه داشتم، فهمیدم بلا نازل خواهد شد، اما عمه‌ام زینب علیها‌السلام، تا این ابیات را شنید، سراسیمه نزد ابی عبد الله علیه‌السلام آمد و گفت: ای وای، کاش مرده بودم برادر! ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان! ‏ پس بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بى هوش افتاد. امام حسین علیه‌السلام برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود: «خواهرجان! بدان که همۀ زمینیان می‌‏میرند، پدرم امیرمؤمنان علیه‌السلام از من بهتر بود، مادرم- فاطمه (سلام الله علیها)- از من بهتر بود. برادرم امام مجتبى علیه‌السلام از من بهتر بود. [و با این وصف همه رخ در نقاب خاک کشیدند و به سراى باقى شتافتند و ما نیز باید برویم‏]. امام علیه‌السلام، خواهر را تسلّى داد و به او فرمود: «اى خواهرم! تو را به خدا سوگند می‌‏دهم و بر آن تأکید می‌‏کنم که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فریاد و شیون و زارى بلند مکن.» على بن الحسین علیه‌السلام می‌‏گوید: پس از این که عمّه‌‏ام آرام گرفت، پدرم او را در کنار من نشانید. اینجا زینب (سلام الله علیها)فقط خبر شهادت برادر را شنید؛ نتوانست طاقت بیاورد. اما خدا، چه صبری به اوداد آن وقتی که هرکس ضربه‌ای به برادرش می‌زد... از هر طرف به حسین حمله کردند، زرعة بن شریک ضربتی بر دست چپ آقا زد. دستان مبارک آقا را قطع کرد؛ضعف بر تمام بدن ابا عبدالله مستولی شده بود «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ‏ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِه امام(علیه السلام) در حالى که ضعف از جنگ بر وى عارض گردیده بود، لحظه‏ اى براى استراحت توقّف نمود.در همان حال سنگى از دشمن آمد و به پیشانى حضرت اصابت نمود، امام(علیه السلام) پیراهن را بالا زد تا خون پیشانى را باز دارد که تیرى سه شاخه و زهر آلود آمد و بر قلب مقدس امام(علیه السلام) نشست. منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف و اضافه) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
شب یازدهم ایمان ما نسبت به فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر وقتی مشخص می‌شود که در شرایطی که مشکلات وسختی‌ها زیادست این کار را ترک نکنیم. شما ببینید؛ این بانویی که اسوه صبر و استقامت بودند، در آن شرایط اسف‌بار که از صبح روز عاشورا مصیبت‌های فراوانی دیده است؛ داغ فرزندان خویش را دیده؛ با چشم‌های خودش مشاهده کرده است که برادرانش را با چه وضعیتی کشته‌اند؛ این زینبی که داغ 18جوان را دیده، امشب با چه مشکلاتی بچه‌ها را جمع کرده! دختران ابا عبدالله علیه‌السلام را جلوی چشمش کتک زده‌اند، با تمام این مصائب می‌بینید دست از امر به معروف برنداشت، چه خطبه‌های آتشینی خواند، در کوفه چه کرد! می‌فرمود: «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ‏ وَالْغَدْرِ وَالْخَذْل، أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَلَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ.» ای اهل کوفه! ای اهل لاف زدن و خیانت و خذلان! اشک شما خشک نشود و ناله های شما تمام نشود. اما کار به جایی رسید که لحن حضرت زینب عوض شد، روی برگرداند و شروع کرد با سر برادر صحبت کردن یا هِلالاً لَمّا استَتَمَّ کَمالا * غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا ما تَوَهَّمتَ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا ای هلال ماهی که هنوز کامل نشده، ناگهان خسوف کرده وغروب نموده. ای پارۀ قلبم... این را من بگویم: گمان نمی‌کردم سرت رو بالای نیزه ببینم... حسین ... بگذار زبان حال بگویم: برادر جان هرکس رأس تو را به نیزه دید، آهی کشید و گفت: بیچاره مادرش! برادر جان! حسین جان! تو را با خشکی ِ لب ذبح کردند به پیش چشم زینب ذبح کردند تو را با سُمِّ مرکب زجر دادند تو را چه نامرتب ذبح کردند منبع:پایگاه تخصصی مسجد(باویرایش و حذف و اضافه) 📌کانال شعر، سبک و نکات مداحی https://eitaa.com/sher_sabk_maddahi
نوحه‌های زنجیرزنی 👇👇👇👇
نوحۀ زنجیرزنی1 شد حسین،شهید ِ/راه ِ دین و قرآن بین قتلگه با/کام ِ خشک و عطشان گرچه مانده در غربت/تن نداده بر ذلّت/ای مردم عالم... ای حسین حسین جانم3 حیّ لم یَزَل را/هنگام شهادت روی خاک گودال/می نمود عبادت او عبد خدا باشد/مصباح الهُدی باشد/ای مردم عالم... ای حسین حسین جانم2 ای حسین حسین جان2 کارش از همان روز/تا به صبح محشر هم امر ِ به معروف/هم نهی ِ ز مُنکر بحر برکات است او/کشتی نجات است او/ای مردم عالم... ای حسین حسین جانم2 ای حسین حسین جان2 در راه خدا و /اسلام و عقیده در هجوم فتنه/شد سرش بریده مثل لاله شد پرپر/مادرش زند بر سر/ای مردم عالم... ای حسین حسین جانم2 ای حسین حسین جان2 بعد ِ او شده بر/عترتش جسارت دختران ِ زهرا/می روند اسارت زین مرثیه،واویلا/شمر و زینب کبری/ای مردم عالم ای حسین حسین جانم2 ای حسین حسین جان2 ✍️امیرعباسی باویرایش
نوحۀ زنجیرزنی2 ذبیحُ العطشان، (قتیلُ العریان)2 (ای غریب کربلا مظلوم حسین جان)2 *هل من مُعینت، (دل پر شرر کرد)2 (قلب زینب را ز غم زیر و زبر کرد)2 *پرپر شدی چون، (لاله به صحرا)2 (خون جاری شد از جای بوسۀ زهرا)2 *در بین گودال، (با تو چه ها شد)2 (با لب ِ تشنه سرت از تن جدا شد)2 *هستی تو جان و (جانان زینب)2 (ای به نیزه قاری قرآن زینب)2 *در راه خدا، (ای سر بریده)2 (قامت خواهر تو شده خمیده)2 جواب ِ اشک ِ، (او ظالمانه)2 (داده شد با ضربه های تازیانه)2 ✍️امیرعباسی