لال است آن زبان که نگوید ثنای تو
کور است دیدهای که ببیند سوای تو
رحمت به روح "صائب" شیرین سخن که گفت:
«عالم پر است از تو و خالی است جای تو»
(غلامرضاسازگار)
#آموزش_مداحی_ولایت
#استاد_مجید_طاهری
@ostadtaheri
با یاعلی که کار شیاطین زاری است
با یا علی دل همه عالم بهاری است
غافل نشو ز یاعلی ای دل بگو زجان
با یاعلی بدان #کرونا هم فراری است
🌺میلاد باسعادت مولی الموحدین یعسوب دین امیرالمومنین علی(علیه السلام) بر همه ی دل دادگانش مبارک باد.🌺
#مجید_طاهری
🌺میلاد باسعادت مولی الموحدین یعسوب دین امیرالمومنین علی(علیه السلام) بر همه ی دل دادگانش مبارک باد.🌺
#مجید_طاهری
@ostadtaheri
🖋خاطرۀ روز عید و خبر موفقیت یکی از هنرجویان گرامی
📂بحمدالله این بار اولی نیست که با خبرِ موفقیت هنرجویانم خوشحال میشوم؛ مخصوصاً هنرجویانی که از دستۀ دوّم افرادی هستند که برای آموزش مداحی مراجعه میکنند و هیچگونه پیشینه و تجربهای نداشتهاند و صرفاً با یک تصمیم محکم خواستهاند مداحی اهلالبیت(علیهم السلام) را فرا بگیرند. دستۀ اوّل کسانی هستند که قبلاً با توجه به استعداد ذاتی و صدای خوب، تجربۀ خواندن داشتهاند و اتفاقاً مورد توجه بسیاری از اساتید قرار میگیرند؛ زیرا زحمت چندانی ندارند و بزودی تواناییهای خویش را نشان میدهند و به قول معروف:«گل میکنند»
برای هنرجویانِ دستۀ دوّم، همیشه این نگرانی وجود دارد که نکند در ابتدا برای کسانی بخوانند و مقابل نظرات اشتباه و بعضاً دلسرد کننده قرار گیرند؛ زیرا هنوز آن چیزی که استاد در او میبیند، تا بیاید عملی شود خیلی کار دارد. در چند جلسه این امکان وجود دارد که تواناییهایی در آن هنرجوی مصمّم پدیدار گردد که فقط یک استاد تیزبین و توانمند میتواند آنها را کشف و آشکار کند و به او متذکر گردد و فقط کافی است کمی عشق و علاقه وجود داشته باشد که بتوان آنها را شکوفا و به مرحلۀ ظهور رساند.
❤در روز عید ولادت مولیالموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به من خبر دادند که آن هنرجوی عزیز در یک مراسم ترحیم با حضور فامیل و با درخواست اطرافیان، نوحهخوانی کرده است و این در حالی بوده که ایشان کمی سرماخوردگی داشته، اما به دلیل تمرینهای دائمی و تسلط خوب توانسته رضایتمندی حاضرین را جلب نماید و نه تنها دیگران، زبان به تحسین گشودهاند بلکه تعجب کردهاند که او چطور به این حد توانایی رسیده است که میتواند اینقدر خوب بخواند؟!
📚قرآن کریم می فرماید:وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا، و هر كس كه به (انسانی) حيات بخشد چون كسى است كه همۀ مردم را حيات بخشيده باشد.(مائده،32) و امام صادق(علیه السلام)می فرماید:حمد و سپاس خداوندی را که در میان مردم، کسانی را قرار داد که به سوی ما میآیند و ما را مدح میکنند و برای ما مرثیه میخوانند.(وسائلالشیعه، ج10، ص469)
🤲خداوند متعال را سپاسگزارم و دعا میکنم که هر روز تعداد بیشتری از جوانان و علاقمندان سرزمینم به جمع مداحان اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) افزوده شوند. همینجا این بیت شعر را بخاطر میآورم که خطاب به حضرت اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) میگوئیم:
بی اعتبار بودم و از لطف مادرت
سنگ تو را به سینه زدم معتبر شدم
والسلام
مجیدطاهری
یکشنبه18 اسفند1398
13رجب1441
8مارس2020
#خاطره
#آموزش_مداحی_ولایت
#استاد_مجید_طاهری
@ostadtaheri
غزل مرثیه حضرت زینب(سلام الله علیها)
سوزنده آتشــی به دل و جان زینب است
غوغایِ صبر، حاصل ِ ایمان زینب است
سالار او حسین کـه بی یارگشته بود
چشمش همه به غرّش طوفان زینب است
دشتی زخون ِ لاله عُذاران جوانه زد
باران ِآن ز اشک فراوان زیـــنـب است
ماهی که در سپــــــــهر نگاهش غروب کرد
بر روی نیـــزهها مَه تـابـان زینـب است
جان را کـــه "طاهر" از سـَرِ مَستــی نثار کرد
از شستـــشوی کامل باران زیــــنب است
#مجید_طاهری
زینب! بنِگرکار به دستان ِ شب افتاد
چون ذبح عظیمت دگر از تاب و تب افتاد
لب تشنه بُریدند سرش بر لب دریا
سیراب زخون، اَلعَطَش ِ او ز لب افتاد
#مجید_طاهری
@ostadtaheri
(مثنوی حسینی)
تا بُود حُبّ حسینی در دلم
تا که عشق او عجین شد در گلم
تا که جان آید به راه ریشهام
دم زنم گویم حسینی پیشهام
سوز من شورم شرار آتش است
بارش اشکم سرور دلکش است
اشک من رودی ز بحر او روان
اشک من احیاگر باغ خزان
اشک من دائم نویدم داده است
بر در بسته کلیدم داده است
اشک موجی پر شتاب و بی حباب
رو به ساحل او ندارد مثل آب
اشک امواج تلاطم آور است
در تغافل ها چو رعد و آذر است
اشک چون گل چهرهام را باز کرد
راه و رسم عاشقی آغاز کرد
تا حسینم کشتی است و ناخدا
راه دریایی است شور و شوق ما
او امید دین و دنیای من است
عالمی را سود و سودای من است
در شب مرگم چو در زیر لحد
هیچکس آنجا نباشد جز احد
ناگهان گویند نوری میدمد
مهر مولا بندهاش را میخرد
مهر مولایم نجاتم داده است
بر در جنت براتم داده است
مهر مولایم حسین بن علی
در زمین و آسمانها منجلی
مهر مولایم سرود بندگیست
مفخر انسان صعود بندگیست
مهر مولایم تقرّب آورد
قرب حق را رو به پایان میبرد
مهر مولا قرب یکتا را دراست
بهر پروازم بسوی حق پر است
این دم اینجا وقت شور انگیزی است
با دل و جان روز بر پا خیزی است
وقت مردن نیست همت بایدم
لحظه لحظه عشق و شدّت بایدم
کاسۀ سر عاریت بر یار رفت
آنکه سر تا پا همه از یار رفت
من نه اینم ظاهر و کی پوستم
در حریم کربلای دوستم
یار رسم سوختن داده مرا
عقل و هم دیوانگی هر یک بجا
عقل در رسم رهیدن آمدن
عشق در ژرفای دریاها زدن
عقل با چشم حسینی دوختن
عشق در دیوانگی آموختن
عقل تاریکی جهلم را برد
عشق خون دوری از دل را خورد
عقل فرماید که با حق یار باش
با حقیقت جمله در یک کار باش
هوش و فکرت را به راه یار گیر
تا شوی از جام مولا سیر سیر
تا بُود هایی که هوهویی زنم
تا بُود شاخی که کوکویی زنم
سوی من سوی حسینی است و بس
کوی من کوی حسینی است و بس
هر که جوید شیوهام را در خطاب
گویمش اما فقط روز حساب
روز حکم مطلق باری اله
تا که حق گویان بگیرندش پناه
میزنم سودای مستی سادگی
میکنم پروانگی دیوانگی
کاشف الکرب الحسین احساس من
بر لبم عباس من عباس من
#مجید_طاهری
@ostadtaheri
#نافله_جامعه_عاشورا
مرحوم محدث قمی در کتاب مفاتیح الجنان اینگونه بازگو می کند: حاج سید احمد رشتی می فرماید: « در سال 1280، به قصد حج بیت الله الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاج صفرعلی تاجر تبریزی منزل کردم؛ اما چون قافله ای نبود، متحیر ماندم تا آن که حاج جبار جلودار سدهی اصفهانی برای طرابوزن (از شهرهای ترکیه) بار برداشت.
من هم به تنهایی از او حیوانی کرایه کرده و رفتم. وقتی به منزل اول رسیدیم، سه نفر دیگر به تشویق حاج صفرعلی به من ملحق شدند: یکی حاج ملا باقر تبریزی، دیگری حاج سید حسین تاجر تبریزی و سومی حاجی علی نام داشت که خدمت می کرد که به اتفاق روانه شدیم. به ارزنة الروم ( شهری تجاری و صنعتی در شرق ترکیه ) رسیدیم و از آن جا عازم طرابوزن شدیم.
در یکی از منازل بین این دو شهر، حاج جبار جلودار آمد و گفت: منزلی که فردا در پیش داریم مخوف است امشب زودتر حرکت کنید که به همراه قافله باشید. این مطلب را به خاطر آن می گفت که ما در سایر منازل، غالباً با فاصله ای پشت سر قافله راه می رفتیم. لذا حدود سه ساعت پیش از اذان صبح، حرکت کردیم. حدود نیم فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که ناگاه هوا دگرگون شد و برف باریدن گرفت به طوری که هر کدام از رفقا، سر خود را پوشاندند و به سرعت رفتند؛ اما من هر قدر تلاش کردم نتوانستم به آنها برسم و در آن جا تنها ماندم.
از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم. خیلی مضطرب بودم؛ چون حدود ششصد تومان برای مخارج سفر همراه داشتم و ممکن بود راهزن یا دزدی پیدا شود و مرا به خاطر آنها از بین ببرد. بعد از تأمل و تفکر، با خود گفتم: تا صبح همین جا می مانم بعد به منزل قبلی برگشته، چند محافظ همراه خود می آورم و به قافله ملحق می شوم.
در همان حال ناگاه باغی مقابل خود دیدم و در آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت، مشاهده می شد. او بر درختها می زد که برف آنها بریزد. پیش آمد و نزدیک من ایستاد و فرمود: تو کیستی؟
عرض کردم: رفقایم رفته و من مانده و راه را گم کرده ام.
فرمود: نافله شب بخوان تا راه را پیدا کنی.
مشغول نافله شب شدم. بعد از تهجد (نماز شب)، دوباره آمد و فرمود: نرفتی؟
گفتم: والله، راه را بلد نیستم.
فرمود: جامعه ( زیارت جامعه کبیره – مفاتیح الجنان ) بخوان تا راه را پیدا کنی.
من جامعه را از حفظ نداشتم و الان هم از حفظ نیستم با آن مکرر به زیارت عتبات مشرف شده ام. از جای برخاستم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم.
باز آن شخص آمد و فرمود: نرفتی؟ بی اختیار گریه ام گرفت و گفتم: همین جا هستم چون راه را بلد نیستم. فرمود عاشورا بخوان. من زیارت عاشورا را از حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم در عین حال برخواستم و مشغول زیارت عاشورا از حفظ شدم، و تمام لعن و سلام ها و دعای علقمه را خواندم.
دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی؟
گفتم: نه، تا صبح همین جا هستم. فرمود: الان تو را به قافله می رسانم. ایشان رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد. فرمود: پشت سر من بر الاغم سوار شو.
سوار شدم و اسب خود را کشیدم اما حیوان حرکت نکرد.
فرمود: دهنه اسب را به من بده.
ایشان بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت و به راه افتاد و اسب کاملاً آرام می آمد و ایشان را اطاعت می نمود بعد آن بزرگوار دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود:
شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله.
باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.
بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه.
در زمان طی مسافت، مسیری دایره ای را پیمودیم ناگاه برگشت و فرمود: اینها رفقای شما هستند.
دیدم رفقا کنار نهر آبی پیاده شده، مشغول وضو برای نماز صبح بودند.
از الاغ پیاده شدم تا سوار اسب خود شوم، نتوانستم. آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگرداند. من در آن حال به فکر افتادم این شخص که بود که به زبان فارسی صحبت می کرد در حالی که این طرفها زبانی جز ترکی و مذهبی جز مذهب عیسوی وجود ندارد! تازه چطور به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید.
به خاطر همین فکرها پشت سرم را نگاه کردم؛ اما کسی را ندیدم و از ایشان اثری نیافتم. و بعد از این جریان به رفقای خود ملحق شدم. »
#آموزش_مداحی_ولایت
#استاد_مجید_طاهری
@ostadtaheri