eitaa logo
شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
224 دنبال‌کننده
168 عکس
20 ویدیو
0 فایل
خالقین کلمات نمی میرند♥️ @ms_asadyan
مشاهده در ایتا
دانلود
زندانی دو چشم توام تا همیشه من وا کرده است زخم غمی در دلم دهن بعد از تو مانده روی تن خانه خنده ات مانده است عطر داغ تنت روی پیرهن حالا منم که از تو به تو میبرد پناه در گیر و دار وسوسه های یکی شدن اینبار هم به رسم بد بی عدالتی پیروز میشوی تو در این جنگ تن به تن من کرم کوچکی که به پروانه میرسم از پیله های مهر خودت بر تنم بتن تو سرزمین مادری من اگر شوی جان میدهم به شوق در آغوشت ای وطن
سوره ی عشق را تلاوت کرد اول صبح شاعری تنها دست بر سینه واژه ها گفتند السلام علیک یا مولا السلام علیک یابن النور تو که خورشید زاده ای آقا حتم دارم که بیت هایم را تو به من هدیه داده ای اقا تو که در باغ لطف دستانت عطر گل های یاسمن داری عسکری هستی و به روی دلت مُهری از غربت حسن داری سامرا تشنه ی حضورت بود کوچه مشتاق با شما بودن ای که از برکت قدم هایت چشم های عراق شد روشن تو به اعجاز بودنت بردی سردی و ظلمت زمستان را خوب دل بسته ی خودت کردی میله های سیاه زندان را با نفس هات روح صحرا سبز رودها با دم تو دریا شد با کرم های دست بسته ی تو گره از کار بسته ها وا شد یازده مرتبه تو را خورشید یازده مرتبه تو را باران هر سپیده طواف کرده تو را یازده بار مرد زندانبان شعر من عاقبت به خیر شده چون که وصف تو بر زبان من است در پناه تو ام و میدانم سایه ات بر سر جهان من است
السلام علیک یا صاحب الزمان بده به باغچه ها لذت بهار شدن را به چشم پنجره ها غرق انتظار شدن را به ابرهای پر از بغض سرد فرصت باران به چشمه ها بچشان شوق آبشار شدن را به شاخه های دلم هی جوانه پشت جوانه به ریشه های تنم با غمت دچار شدن را به گونه های پر از زخم‌گریه گوشه ی چشمی به واژه های پر از مهر تو قطار شدن را به کوله بار زمین یک بغل شکوفه و بردار تو از غرور زمانه جریحه دار شدن را بریز در رگ هر روزمان شراب طهوری بگیر از سر هر ذره ای خمارشدن را که کوچه کوچه ببندیم ریسه های دعارا و لحظه لحظه بخواهیم بی قرار شدن را خدا کند که نمیرم و باغرور ببینم که در رکاب تو یک لحظه مهزیار شدن را
میلاد پیامبر مهرو رحمت گرامی 🍀🍀🍀 درخت تشنه ی باران و کویر تشنه ی دریا بود بهار واژه ی غمگینی به روی ساحت لبها بود تب خزان زده دنیا را ،نسیم در دل طوفان حبس بنفشه تشنه گل دادن میان دامن صحرا بود پرید پلک زمین و بعد به روی نور بغل وا کرد از آسمان خبری امد ،که راه روشن فردا بود ستاره ها همه دل بستند به جلوه های نگاهی نو سپیده غرق قنوتی با دو دست گرم تمنا بود وزید سمت حرا عطرت ،و کوه عاشق نامت شد نزول سوره ی لبخندت برای شهر تسلا بود اذان سبز حضورت را به گوش ظلمت شب خواندی میان روح زمان جاری طنین اشهد ان لا ..بود مسیر بکر نجاتی تو ،بهاری از صلواتی تو خدا در آینه ی چشمت شبیه معجزه پیدا بود یتیم مکه نه! با مهرت پدر برای جهان بودی حجاز بی گل روی تو یتیم خانه ی دنیا بود
نفس کشیدی و در روح دین دمیده شدی در آسمان نگاه خدا کشیده شدی تو صادقانه ترین صبح با سخاوت شهر دلیل روشنی قلب هر سپیده شدی رئیس مذهب نوری و راه و رسمت نور که قبل جلوه ی خورشید آفریده شدی دو دست گرم خدایی که با لطافت و مهر به شوق بر سر هر سایلی کشیده شدی تو بعد حضرت خاتم مدینه العلمی حدیث عشقی و از هر زبان شنیده شدی مرور روضه مادر چقدر پیرت کرد چقدر حضرت آیینه قد خمیده شدی شمیم عطر بهشت از مدینه می آید نفس کشیدی و در روح دین دمیده شدی
🍂🍂پاییز می رسد که مرا مبتلا کند🍂🍂 به رقص آمده  پیراهن خزان در باد سکوت کرده ولی ساعت زمان در باد به پایکوبی این برگها حسادت کن به  شادمانی.این یاس نیمه جان در باد هنوز پنجره ای را که با تو خندیدم به چشم های خودم میدهم نشان در باد هنوز سرخی پاییز گونه هایت را به رغم رفتن تو میدهم امان در باد هنوز پرچم این عاشقانه ها بالاست شبیه روسری ام میخورد تکان درباد به گریه امده ام تا به خنده برگردم از امتداد شب سخت امتحان در باد دوتا عروسک کوکیِ گم شده در مه دوتا پرنده بی دان و آشیان درباد دو استکان ترک خورده روی میز اتاق دو بغض یخ زده وا میکند دهان در باد همیشه باد خبرهای تازه ای دارد شبیه مرگ همین مرگ ناگهان در باد میان این همه تنهایی بلاتکلیف به رقص آمده روح زن جوان در باد https://eitaa.com/sher_zad🍂
غم می رود از خانه و لبخند می آید در کوچه ها بوی خوش اسپند می آید یک قاصدک حالا خبر های خوش آورده از فرط این شادی زبانم بند می آید بعد از هزاران ساعت دلواپس غمگین آرامشی بی مثل و بی مانند می آید در شهر موج غیرت و مردانگی جاریست این کاروان از سینه ی اروند می آید سال جدیدم را کنارش جشن میگیرم چون روز های آخر اسفند می آید امروز تشییع هزاران لاله ی سرخ است دارد پدر از کربلای چند می آید
به پایان می رسد دیدارمان در گوشه ای از شهر به پایان می رسد این لحظه با لبخند با گریه..... پنجمین آئین سراسری تجلیل و تکریم از پیشکسوتان دفاع مقدس و مقاومت، در محضر رهبر فرزانه انقلاب اسلامی (مدظله العالی)
السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ☘️☘️ پرنده را بگذار از قفس رها باشد به رود اجازه بده با تو هم صدا باشد به گل بگو که نخشکد بهار می‌آید به آسمان برسان تا گره گشا باشد به شب اشاره کن از خواب ناز برخیزد که آفتاب به نور تو مبتلا باشد به کوه‌ها بنویس از صبوری این شهر بیا که بودن تو ختم ماجرا باشد چه لحظه‌های خوشی این کویر خواهد داشت اگر که عطر تو هم پای بادها باشد قدم به چشم زمین رنجه کن که بعد از این ستاره شاهد گل خنده‌های ما باشد به شوق ،قاصدک از راه می‌رسد روزی که جشن آمدنت در زمین به پا باشد https://eitaa.com/sher_zad
در خاطره های روشنت خنده منم از عاطفه ‌و الهه شرمنده منم ققنوس شدی که رد شوی از امروز "معصوم" ترین شاعر آینده منم https://eitaa.com/sher_zad
برای ملیحه آخوندی و مهربانی اش و غمش و کتابش و هر آنچه مرا به او نزدیک میکند .... سلام دختر گرمای زل تابستان بهار روسری سبز تو بدون خزان طنین خنده گرمت دوید در سر من شبیه سکری انگورهای تاکستان و مهربانی دستت بهانه ی خوبیست برای شادی گنجشک های بی سامان رها شو از غم پروانه های بی رنگی به پیله های لبت شور تازه ای بچشان که واژه ها همه دور سر تو می چرخند به شوق شعر شدن بر لب تو با هیجان در انتظار خبرهای خوش برای دلت نشسته است کسی آن سوی زمان نگران سه شنبه می رسدو شعر تازه می شکفد و می وزد به تن کوچه ها دهان به دهان سه شنبه قطره ی احساس دختری که تویی سه شنبه لحظه پیوند بغض با باران سفر شروع صمیمیت تو و من بود قطار خسته ی مشهد به مقصد کرمان دو زن دو شعر دو سمفونی پر از تکرار سفر مرا به تو نزدیک کرد و بعد از ان تویی و خاطره های که در سرم سبز است «دوباره کنج همان کافه با دوتا فنجان»*۱ مرا به شادی یک چای تازه دعوت نه «مرا به خاطره هایی که رفته برگردان»*۲ *۱و۲ :ملیحه آخوندی
هوا هوای زمستان چشمهای تو بود حواس پنجره پرت برو بیای توبود اگر چه آینه دلتنگ عشوه هایت نیست بهانه گیری گلدان ولی برای تو بود چقدر دل نبریدیم از هم آهسته چقدر طاقت من طاق ماجرای تو بود  ببند روسری ام را که موی مشکی من اسیر وسوسه ی لمس دستهای تو بود کنار هر غزل از منزوی که میخواندم خیال خام من ساده مبتلای تو بود بخو ان دوباره برایم که  خوب میفهمم تب مدام غمی را که در صدای تو بود
به سر بستم اگر با شوق سربند شهیدان را به سر هم میدهم در پای باورهایشان جان را گرفتم دست های بیعتم را سمت مظلومان که حتی مرگ هم از من نگیرد عهد و پیمان را چه باک از گرگ های تشنه خون همچو اسراییل شهادت بیشتر کرده ست مردان رجز خوان را بگو بیرون کند این فکرهای خام را از سر که این آشوب ها خالی نخواهد کرد میدان را بخوان منظومه های تلخ هر روز فلسطین یا بیاور پیش چشمت باز هم اندوه لبنان را برای گریه ی بیروت مرهم باش بی پروا کمی آرام کن بغض بلندی های جولان را به پا خیز ای مسلمان شعله های خشم را بردار بسوزان ریشه های سست جنگل های عصیان را رسیده لحظه ی فتح الفتوح لشکر سجیل که اینجا آه مظلومان به پا کرده ست طوفان را شب اندوه طی خواهد شد و در صبح آزادی به نیکی باز خواهد برد دنیا نام ایران را.
به یاد خاطره تلخ ۱۶ آبان۱۳۹۸ که هر روز تکرار میشود ..... گرفته کنج اتاقت دلش برای تو حتما چقدر واژه ندارم برای از تو نوشتن دو چشم روشن عاشق که مانده روی نگاهت دو شمع مشکی غمگین کنار عکس تو روشن هوای خانه پر از عطر دستهای دعایت هوای کوچه پر از لحظه های باتو نبودن هنوز باتو نفس میکشم به لهجه ی باران و تازه شعله کشیده است خاطرات تو در من چگونه بعد تو با این هجوم غصه بسازم چگونه انس نگیرم به گریه های مطنطن.
هنوز داغ کهنه ای مرا به خانه میکشد هنوز شعله های فتنه ای زبانه میکشد هنوز صورت کبودِ در کسوف کاملت مرا به لحظه های درد تازیانه میکشد   ببین چگونه خواهرم پس از تو بی نوازشت به روی گیسوی غمش به بغض شانه میکشد سکوت کرده شهر  در جواب بی عدالتی غمت مرا به کوچه ها به این بهانه میکشد میان قحطی سحر ببین که آفتاب را به روی دوش ، آسمان چرا شبانه میکشد؟ صدای هق هقی مرا به سمت چاه میبرد پدر چگونه غربت تورا به شانه میکشد پس از گذشت سالها کسی درست مثل تو میان قتلگاه آه مادرانه می کشد
به من اجازه بده مادرت صدا بزنم به هر چه غیر تو اینبار پشت پا بزنم به من اجازه بده سر به زانویت هرشب و یا به دامن تودست التجا بزنم به دورچادر تو دائم الطواف شوم به اشتیاق دم از مروه و صفا بزنم بغل کنم به تبسم ضریح یادت را به گریه های شبم رنگی از دعا بزنم به شوق مهر تو یک عمر دختری کنم و شمیم عاطفه ات را به یاس ها بزنم برای غربت تو بی بهانه گریه کنم به کوچه های دلم پرچم عزا بزنم به من اجازه بده بین بغض فاطمیه سری به روضه ی جانسوز کربلا بزنم .
باید پناه داد در این سینه جای عشق گنجشک های خسته ی بی آشیانه را
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینب مرور میکند این داغ کهنه را در لحظه ی بریدن دل از برادرش 😭😭😭😭
ابری کبود گوشه ای از آسمان نشست دردی به جان مزرعه هوهو کنان نشست بازار گرم وسبز درختان کساد شد غم در دل شکسته هر باغبان نشست فصل شکوه خرمن‌گندم گذشته است لبخند داس بر تن  گل بی امان نشست در گیر و دار زردی پاییز با غرور امید بین خاک و علف ناگهان نشست باران گرفت و فرصت جولان به غنچه داد بر روی دشت جلوه ی رنگین کمان نشست صبح سلام سردی آبان بخیر شد بوی بهار در ریه های خزان نشست بر قامت زمین پر از اخم روزگار پیراهن قشنگ گل ارغوان نشست کام تمام شهر پر از شهد شوق شد لبخند روی چهره ی پیر و جوان نشست حالا سبد سبد گل دیدار و خاطره در دامن صمیمیت دختران نشست گرم است روح خانه در این روزهای سرد وقتی صدای شادی مادر در آن نشست_ تا از تن پدر بتکاند غبار را آمد کنار خستگی اش مهربان نشست یک سینی محبت و یک‌چای تازه دم آرامشی که در دل او بی گمان نشست تا پهن کرد بقچه گلدار عشق را در خانه عطر ناب گل زعفران نشست
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم 🖤🖤🖤 سخت است روح خانه ات بیمار باشد غم های عالم بر دلت آوار باشد سخت است با دستان بسته پیش چشمت ریحانه ات بین در و دیوار باشد آتش بسوزاند پر پروانه ات را نیلوفر باغ نبی تب دار باشد ایکاش امشب وقت بر گشتن به خانه زهرا کنار فضه گرم کار باشد ایکاش جای آرزوی مرگ امشب روی لبش الجار ثم الدار باشد امشب نمازش را بخواند ایستاده حتی خدا همپای او بیدار باشد آرامش این شهر در دست قنوت اوست نفرین نباید پاسخ مسمار باشد افسوس تقدیر علی تنها شدن بود باید پس از این گریه در تکرار باشد وقتی کسی هم صحبت یک آسمان نیست یک چاه باید محرم اسرار باشد
بده به باغچه ها لذت بهار شدن را به چشم پنجره ها غرق انتظار شدن را به ابرهای پر از بغض سرد فرصت باران به سنگ ها بچشان شوق آبشار شدن را به شاخه های دلم هی جوانه پشت جوانه به ریشه های تنم با غمت دچار شدن را به گونه های پر از زخم‌گریه گوشه ی چشمی به واژه های پر از مهر تو قطار شدن را به کوله بار زمین یک بغل شکوفه و بردار تو از غرور زمانه جریحه دار شدن را بریز در رگ هر روزمان شراب طهوری بگیر از سر هر ذره ای خمارشدن را که کوچه کوچه ببندیم ریسه های دعارا و لحظه لحظه بخواهیم بی قرار شدن را خدا کند که نمیرم و باغرور ببینم که در رکاب تو یک لحظه مهزیار شدن را
هرچند خسته ایم از این روزهای سرد یلدا بهانه ایست که دلگرممان کند
ای من فدای موی سپیدت که سالهاست وقف سپید بودن دنیای ما شده سلام بر مادرم اولین وطن و آخرین تبعیدگاه نازنینم بودنت بهترین بهانه است برای نوشتن.... .