جواد هاشمی متخلّص به «تربت» اردیبهشت ۱۳۵۶ در تهران متولد شد. وی سرودن شعر را از هجده سالگی آغاز کرد. او که محصّل رشتۀ مهندسی صنایع بود پس از مدتی درس را رها کرد و به تحقیق در کتب ادبی و اشعار شاعران که دغدغۀ اصلیاش بود پرداخت و به موازات آن به تدریس در مدارس ابتدایی و راهنمایی روی آورد. هاشمی هماکنون مدیرمسئول «انتشارات محمل» و مسئول برگزاری «انجمن ادبی فرات» است. از آثار تحقیقی وی میتوان به «تصحیح دیوان عمان سامانی»، «تصحیح دیوان وحدت کرمانشاهی»، «جرس فریاد میدارد» و «که بربندید محملها» اشاره کرد. او تا کنون مجموعۀ مستقلی از اشعارش را به چاپ نرسانده است.
#جواد_هاشمی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
اصلا رقیه نه، مثلا دختر خودت؛
یک شب میان کوچه بماند، چه میشود!؟
اصلا بدون کفش، توی بیابان، پیاده نه !
در راه خانه تشنه بماند، چه میشود!؟
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش، نه!
تنها به زور گوشواره بگیرد، چه میشود!؟
گیریم خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه !
یک شعله پیرهنش را بگیرد، چه میشود!؟
در بین شهر، توی شلوغی، همیشه، نه !
یک شب که نیستی، بهانه بگیرد، چه میشود!؟
اصلا پدر ،عمو و برادر نه، جوجه ای…
تشنه مقابل چشمش بمیرد، چه میشود!
دست گناهکار مرا روز رستخیز
یک دختر سه ساله بگیرد چه میشود
◾️ پنجم صفر، سالروز شهادت جانسوز دردانه امام حسین علیه السلام حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت و تعزیت باد
📜 @sheraneh_eitaa
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
#جواد_هاشمی #شعر #حضرت_رقیه
📜 @sheraneh_eitaa
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شعرخوانی سید حمید رضا برقعی تقدیم به آستان حضرت رقیه (س)
📜 @sheraneh_eitaa
سلام ،شعر بابا بیا (زبان حال حضرت رقیه )
بابا بیا که هر چه که دیدم زکینه است
بابا بیا که دگر عنان داده ام ز دست
آنجا که سر کوچک دختر نگه نداشت
آن سینه شد منزلگه چون نعل های اسب
بابا مگر فضل تو کم بود بر عدو
کم داده بودی به سائل ز هر چه هست
آنجا که دعوا سر انگشتر تو بود
انگشترت برون نمی آمدش ز دست
آن نانجیب خنجر تیزش برون کشید
بردش هم انگشت،هم انگشترت زدست
یادم نمی رود که حرامی شامیان
از گوش من کشید گوشواره ام شکست
من ضجه میزنم به پای نیزه ها ولی
آن ساربان برای سرت خنده ها و دست
بابا تو خار دور خیمه گاه چیده ای
اما در این برّ و بیان اضافه هست
بابا تو را قسم به جان عمه ام بیا
عمه ندارد توان حربه های پست
#سینا_سلمانی #شعر #حضرت_رقیه #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
ای آنکه نتیجه ی چهار و هفتی،
وز هفت و چهار، دایم اندر تَفْتی،
می خور که هزار باره بیشت گفتم:
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی
#خیام #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
اکنون
خاموشترين زبانها را در کام دارم
با پرندهای بر ترک
که هجاها را بهياد نمیآرد
میرانم
میرانم
از بهار چيزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگريزم
هر شب
همهشب
در تمامیِ سردابههای جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
هرشب
همهشب
در همه محرابها
بوی مذهبی که اندوهگینم میکند!
ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابرها ببین
–چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرندهای–
بر کدامين رودبار میراندم
هرروز
همهروز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو میکرد
در آواز خروسان
هر صبح
همهصبح
به کدامين تفرج میرفتم
با لبخندهای از مادر
که به همراه میبردم
اينک شيههی اسب است که شبچره را مرصّع میکند
و ترکهی چوپانان
که مرا به فرود علامتی میدهد.
#هوشنگ_چالنگی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش
در دامن سکوت بهتلخی گریستم
نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
#فروغ_فرخزاد #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
الليلة
أنا وحيدة، ولا أرى سواي.
وحينما لا أرى سواي، أراك أنت...
امشب
تنها هستم، و چیزی جز خویشتن نمیبینم.
و آن هنگام که جز خود کسی را نمیبینم، تو را میبینم...
#غاده_السمان #شعر
شبتون بخیر
📜 @sheraneh_eitaa
که بَرد از من بی دل بر جانان خبری؟
يا که آرد ز نسيم سر کويش اثری؟
ای صبا، صبح دمی بر سر کويش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری
#شعر #عراقی
|صبحتون به عشق و آرامش 🌸🍃
📜 @sheraneh_eitaa
اکنون چو بیدار میشوی،
بهیاد آر واپسین رقص قو را.
آیا رقصیدهای در خواب با فرشتگان کوچک؟
آیا تو را برافروخت پروانه،
آن هنگام که میسوخت در پرتو ابدی گل؟
آیا به روشنی،
عیان شد برایت ققنوس؟
آیا خواند نام تو را؟
دیدهای آیا
سر زند «سپیده»،
از انگشتانِ آنکه دوستش میداری؟
و آیا لمس کردهای،
با دستانت رویا را؛
یا خواب را رها کردهای،
تا به تنهایی رویا ببیند؛
هنگامی که پی بردی به غیبت خویش؟
اینگونه ترک نمیگویند خواببینندگان خواب خویش،
چراکه آنان میدرخشند وُ
شکوفان میکنند زندگیشان
در خواب....
به من بگو:
چگونه میزیستی
رویای خویش را هر کجا،
تا بگویمت، کیستی...
اکنون، چون بیدار میشوی بهیاد آر:
آیا جفا کردهای به خواب خویش؟
گر چنین است؛
اینک
به یاد آر
واپسین رقص قو را!
#محمود_درویش #شعر
📜 @sheraneh_eitaa