گفتی: که دلت از عشق پیوسته غمین بادا
تا بوده چنین بوده، تا باد چنین بادا!
از ناله ی من ای گل، آشفته مکن سنبل؛
گو پرده درد بلبل، گل پرده نشین بادا!
صید دل از این وادی، دارد سر آزادی
امید که صیادی، بازش بکمین بادا
اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند؛
حرفی بگمان گویند، ای کاش یقین بادا!
افزود دگر امشب، زخم دل من زان لب؛
زان بیشترک یا رب، آن لب نمکین بادا
تا تیغ جفا بربست، صد کشته بهم پیوست؛
در صید کشی آن دست، چابکتر ازین بادا
غیرت که ز پی پوید، وصلت بدعا جوید؛
هر چند که او گوید، گویم، نه چنین بادا!
دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت!
دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا!
گشت این دل شورانگیز، ویران از توچون تبریز؛
این ملک خرابت نیز، در زیر نگین بادا
تاراج بدخشان گر، کرد آن لب جان پرور،
آن زلف سیاه آذر غارتگر چین بادا
#آذر_بیگدلی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
رازی که از یاران نهان، با یار گفتم بارها؛
زین پس نشاید گفتنم، کور است جز من یارها!
من وصل یارم آرزو، او را بسوی غیر رو؛
نه من گنه دارم نه او، کار دل است این کارها!
زلفت بتاب و برده تاب، از جان روز آشفتگان
چشمت بخواب و برده خواب از چشم این بیدارها
دانی ز بخت واژگون، احوال ما چون است چون
چون نامهها آری برون، از رخنهٔ دیوارها!
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa
حاج لطفعلی بیگ شاملو (زادهٔ ۱۱۳۴ هجری قمری در اصفهان - درگذشتهٔ ۱۱۹۵ هجری قمری در قم) متخلص به «آذر» و معروف به «آذر بِیگدلی»شاعر و صاحب تذکرهٔ آتشکدهٔ آذر در شرح حال شعرا است که آن را در طی ۳۰ سال به نام کریم خان زند گردآوری و تألیف کردهاست.
وی در ایّام کودکی او به سبب بروز فتنهٔ محمود افغان خانوادهاش به ناچار از اصفهان به قم مهاجرت کرد؛ و پس از ۱۴ سال زندگی در قم با پدر خود که به حکومت لار منصوب شده بود، به فارس رفت، ولی ۲ سال بعد، پس از مرگ پدر، با عمّ خود عازم سفر حج و زیارت عتبات شد و پس از مراجعت به خراسان رفت. در خراسان به اردوی نادرشاه پیوست و همراه اردوی نادری از راه مازندران به آذربایجان رفت. پس از این سفر، عازم عراق عجم شد و در اصفهان سکنی گزید، و چندی به خدمت دیوانی مشغول شد، لیکن سرانجام از امور دیوانی کناره گرفت و به تصوّف روی آورد و به سلوک پرداخت و در پایان عمر در شهر قم اقامت کرد و در همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.
آذر در آغاز شاعری «واله» و «نکهت» تخلّص میکرد، ولی بعداً تخلّص «آذر» را برای خود برگزید. وی با کسانی چون شعله و مشتاق و هاتف و شاعران دیگری که نهضت بازگشت ادبی را بنیاد نهاده بودند، مصاحبت و همکاری داشت و در شیوهٔ شاعری از «طرز فصحای متقدّمین» پیروی میکرد.
وی علاوه بر دیوان اشعار، مشتمل بر ده هزار بیت، یک مثنوی به نام یوسف و زلیخا دارد که به شیوهٔ یوسف و زلیخای جامی سروده است. مثنوی دیگری نیز به نام گنجینه به تقلید بوستان سعدی به او منسوب است.
#آذر_بیگدلی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
دور از تو جان سپردن، دشوار بود ما را
گر بیتو زنده ماندیم، معذور دار ما را
من بیگناهم، اول جرمی بگو و آنگه
خونم بریز؛ کآخر عذری بود جفا را
یک آشنا ندیدم، کز راه آشنایی
با آشنا بگوید، احوال آشنا را
چون محرمان درگاه، مستند و لا ابالی
با پادشه که گوید ظلمی که شد گدا را
دردی که با تو دارم، با هیچ کس نگویم؛
ترسم که روز محشر، گویند ماجرا را
کردم دعا بجانش، رفتم ز آستانش ؛
کس بود این گمانش، کاین است اثر دعا را؟!
گویند: بنده کشتن، بر پادشه شگون نیست؛
بگذر ز خون آذر، ای سنگدل خدا را
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa
از عشق، سخن به بوالهوس نتوان گفت؛
با مرغ چمن، رنج قفس نتوان گفت!
فریاد، که دردی که مرا در دل از اوست
او نشنود و، بهیچ کس نتوان گفت!
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa
امشب که مرا بر آستانت راه است
از درد دلم، دلت کجا آگاه است؟!
گیرم که دهی رخصت حرفم، چکنم!
کافسانه ی من دراز و شب کوتاه است!
#شعر #آذر_بیگدلی
شبتون در پناه حق🌙
📜 @sheraneh_eitaa
تو میروی و نگاه من از پی تست
اشکم چو ستاره، ماه من از پی تست
از پا چو مرا فگنده یی، تا دگری
ناید ز پی تو، آه من از پی تست
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa
آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون میگریست؛
زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون میگریست؟!
آنکه میخندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛
گر به این زاری مرا میدید، اکنون میگریست
شب، به کویت گریه میکردم من و، بر حال من؛
هرکه را میدیدم آنجا، از من افزون میگریست
گریم از روزی که یار از دست قاصد میگرفت
نامهٔ ما را، میخواند و به مضمون میگریست
گرنه، از خوی تو امشب داشت بیم آذر چرا
گاهگاه از انجمن میرفت بیرون میگریست؟!
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa
مرغ اسیرم، چمنم آرزوست
بنده غریبم وطنم آرزوست
خنده ی گل چیست؟ از آن غنچه لب
خنده ی کنج دهنم آرزوست!
تشنه ی سرچشمه ی کوثر نیم
رشحه ی چاه ذقنم آرزوست
دور ز کویت، چو روم سوی خلد؛
نالم و گویم؛ وطنم آرزوست!
چون کشی از خلق نهانم ز کین
گفتنت آن دم که: منم آرزوست!
جان بدهم، گر تو بگویی بده
از لبت این یک سخنم آرزوست
دیده چو یعقوب شد آذر سفید
یوسف گل پیرهنم آرزوست
#شعر #آذر_بیگدلی
📜 @sheraneh_eitaa