eitaa logo
شاعرانه
27.4هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
762 ویدیو
76 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
آشُفْتۀ شیرازی، محمدکاظم (۱۲۰۰- ۱۲۸۸ هجری قمری)، شاعر و صاحب‌منصب دیوانی عصر قاجار. او فرزند آقامحمدجعفر کدخدا بود و در خانواده‎ای سرشناس و متمکن در شیراز به دنیا آمد. در اوان جوانی علم عروض و محاسبات دفتری را فرا گرفت و با ادب پارسی و عربی آشنا شد. او خط نستعلیق و شکسته را خوش می‎نوشت. این ویژگیها و نیز اعتبار خانوادگی او سبب شد که وی در کارهای دیوانی ترقی کند. در ۱۲۷۰ق پس از انتقال حسام‎السلطنه مرادمیرزا از فرمانفرمایی فارس به ولایت خراسان، با او به آن دیار رفت و به کلانتری مشهد و امارت دیوان‌خانۀ عدلیّۀ خراسان منصوب شد. چهار سال در این مقام بود و سپس به شیراز بازگشت و به کشاورزی روی آورد و در این راه کارهای سودمند انجام داد که از آن جمله آوردن آب از رودخانۀ کردستان به شهر بهبهان بود. وی به خاندان رسول اکرم(ص) ارادت و اعتقادی خاص داشت و در تعزیه‎داری و برپاداشتن مجالس یادبود بزرگان دین کوشا بود. شعر او بیشتر غزل، قصیده و مرثیه است. چکامۀ او در مدح امیرالمؤمنین علی(ع) که در ۱۲۷۷ق به هنگام ولایت مؤیدالدوله ابوالفتح میرزا در شیراز سروده و در پایان آن به مدح ناصرالدین‎شاه، امین‎السلطان و مؤیدالدوله پرداخته و نیز ملمع او در وصف جوانی که شاعر در سفر حج او را دیده، از آثار برجستۀ اوست. از لحاظ اشاره به وقایع تاریخی، برخی اشعار وی، چون قصیده‎ای در وصف زلزلۀ شیراز، درخور اعتناست. غزلیات او عاشقانه است. او از شیوۀ غزل‎سرایی سعدی و حافظ پیروی کرده و رباعی نیز می‎سروده است. احمد دیوان‌بیگی ‎دوست و تذکره‎نویس معاصر آشفته، اشعار او را بالغ بر سی هزار بیت، غزلیاتش را مطبوع‌تر از قصاید و مراثی او را مرغوب‌تر از غزلیاتش گزارش کرده است. دست‎نوشته‎های دیوان او در پانزده هزار بیت تا سال ۱۳۳۷ق در شیراز موجود بوده است. آقابزرگ تهرانی می‎گوید که نسخۀ ناقصی از دیوان او را که اول و آخر آن افتاده بود و نزدیک ۷۵۰ بیت شعر داشت، نزد سیدمحمد موسوی جزایری در نجف دیده است. نمونه‎هایی از اشعار او را دیوان‌بیگی و رکن‎زاده آدمیت نقل کرده‎اند. وی در نجف اشرف مدفون است. 📜 @sheraneh_eitaa
ای تو ز آغاز و انتها همه دانا قدرت تو کرده خاک مرده توانا بال فرو ریخت مرغ وهم ز اوجت لال به وصفت زبان فکرت دانا قطرهٔ باران کجا و چشمهٔ خورشید قطره کجا میشود محیط به دریا در رحم و در صدف ز قطرهٔ ناچیز در سخنگو کنی و لؤلؤ لالا وصف تو از وسعت عقول منزه ذات تو ز آلایش صفات مبرا گه کنی از خاک کیمیای سعادت لعل بدخش آوری ز صخره صما می تند از کرم پیله تار بریشم گلبن و آب آورد ز خار و ز خارا من که به کفران نعمت اندرم امروز بر نکنم سر زخجلت تو به فردا چاشنی قدرتت دهد چه حلاوت نوش ز نیش و زخار آرد خرما ساخته حلوا ز غوره مشک ترازخون آورد از آب گنده صورت زیبا حیف که ذرات عالمند چو خفاش نور تو چون آفتاب بر همه پیدا چون بپرد در هوای اوج جلالت کسوت فقرت کند چو راست بر اعضا تاج به سلطان دهد کرامت درویش پشه لاغر کند شکار ز عنقا در خور آشفته نیست ذکر مدیحت کامده احمد به عجز معترف آنجا 📜 @sheraneh_eitaa
مردم دیده منی نور دو چشم مردمی جز تو پری کجا کند جلوه بشکل آدمی باغ و بهار مردمان گر زگلست و یاسمین باغ و بهار من توئی ای تو بهار خرمی چون تو مسیح دم بتی شاید کاید از عدم روح قدس بمریمی دم زند ار بهمدمی زلف سیاه اهرمن چهره بهشت جاودان وای بحال آدمی خانه کند چو گندمی نوبت شاهی ار زنی میسزدت که از شرف کاکل و زلف تو کند بر مه و مهر پرچمی هست زجنبش مژه چاک دل رفوی او سحر مبین که در دمی تیری کرد و مرهمی زلف تو کعبه جهان خال سیاه تو حجر محرم تشنه را کند گو لب لعل زمزمی خسرو محتشم شدم مالک ملک جم شدم کرد چو آن عقیق لب از سر مهر خاتمی جادوی چشم را بگو با همه مستی از کجا کرده بدست زابروان تیغ کجی بدین خمی از سرمستی ای سیه تیغ مکش بروی مه شق قمر بود گنه جز زنبی هاشمی خاتم خیل انبیا صاحب رتبه دنی آنکه بغیر حیدرش کس نه سزای محرمی آشفته بعقده ی ناخن تو گره گشا شاید اگر برآریش زین خم و پیچ درهمی 📜 @sheraneh_eitaa
گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را با لب نوش ت من آب خضر نستانم کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز خط بطلان زند از شرم نگارستان را رمضان میرسد ای ساقی مستان مددی که زپیمانه می تازه کنم پیمان را بیتو می خوردن من کی زچه باور داری گر بگویند که خائیده کسی سندان را مژه برهم منه ای چشم پی منع سرشک که بخاشاک نبندند ره طوفان را غیرت عشق چه شد یوسف و زندان نه سزاست ای زلیخا که بزنجیر کشد مهمان را مطرب از پرده عشاق بزن شور حجاز که سر طوف خرابات بود مستان را نقش تو بود بدل دیده از او عکس گرفت ورنه در دیده چرا جای بود انسان را یک جهان در بگمانند و حکیمان گریان بتکلم بگشا آن دو لب خندان را سودها برد زسودای تو آشفته بنقد گر بکفر سر زلفین تو داد ایمان را گفتمش دل بود آرام گه تو بنشین گفت کس جا بخرابه ندهد سلطان را ساقی آن باده سرشار مغانی بمن آر تا کنم وصف بمستی ولی امکان را مظهر سر ازل شاه رضا والی طوس که بسامان ببرد هر سر بی سامان را 📜 @sheraneh_eitaa