eitaa logo
شاعرانه
22هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
دلاور برون راند آن فیل زود خروشان وجوشان بیامد چه دود به فرهنگ بربست راه ستیز به کف داشت از کینه ساطور تیز به فرهنگ گفتن که اندر نبرد ندیدی هنرهای مردان مرد نمودی به مردان ما دستبرد ولی کس ز من گوی مردی نبرد به من در جهان کس هم آورد نیست بمغرب زمین کس چه من مرد نیست کنم پیکرت رابساطور نرم که من چون پلنگم توئی همچو غرم بدو گفت فرهنگ کای پرگزاف ز مردان نه نیکوست آئین لاف من امروز بینم یکی مرگ تو بکوبم بگرز گران ترک تو بگفت این و زی رزم آورد روی برآمد ز گردان یکی های هوی یکی تیر برداشت پیکان سترک بزد بر بر زنده پیل بزرگ نشد تیر بر فیل او کارگر که بودی در آهن ز پا تا به سر برافراخت زرفام ساطور کین خروشان و بر ابرو افکنده چین درآمد خروشان بتنگ اندرش برافروخت به ساطور و زد بر سرش زمن گفت مانا که برگشت بخت زمن بخت خواهد بپرداخت رخت بگفت این و یکباره جنگ آورید مر این مغربی را بچنگ آورید 📜 @sheraneh_eitaa
فرستاده ای را فرستاد و تفت فرستاده آن نامه بگرفت رفت به پیش سپه آمد او با شتاب بر شاه آمد بهنگام خواب به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند بجنباند سر در شگفتی بماند جهانجوی را خواند نزدیک تخت بدو گفت کای گرد پیروزبخت چنین نامه را زی من آورده اند بسی پند افزون در او کرده بند چه گوئی تو ای گرد پرخاشجوی کنم آشتی یا شوم رزمجوی سهبد بدو گفت کاکنون چه سود که شد ز آتش کین جهان پر ز دود مجو آشتی رزم او را مجوی جز از رزم پاسخ جوابی مگوی به یزدان که گر او شود اژدها نیابد ز چنگم گه کین رها گرش زنده تن در نیارم بدار نباشد نژادم ز سام سوار مر این رزم مابس دراز اوفتاد ندارد کسی اینچنین رزم یاد که خواهم سپه سوی ایران برم تزلزل به آن مرز شیران برم چو زی مرز ایران حشر آورم هنرها پدید از گهر آورم بداند فرامرز کین بی پدر چنان از گهر یافت فر هنر 📜 @sheraneh_eitaa
mokhtari.gif
حجم: 7.4K
حکیم ابوعمر بهاءالدین عثمان بن عمر مختاری غزنوی شاعر و حماسه‌سرای برجسته دوره پایانی سده پنجم و دوره آغازین سده ششم هجری قمری بود. از زندگانی او دانسته‌های اندکی در دست است. تاریخ زاده شدن او را میان سال‌های ۴۵۷–۶۹ و درگذشت او را میان سال‌های ۵۱۲–۵۴۸ نوشته‌اند. مختاری در سرودن غزل و قصیده و رباعی و قطعه و ترکیبات و مثنوی استاد بوده‌است؛ ولی بیشتر به قصیده‌سرایی و مثنوی‌گویی گرایش داشته و قصاید و مثنویات او بر دیگر آثاری که از خود بر جای نهاده برتری دارد. مختاری چندین تن از شاهان و فرمان‌روایان دوران زندگی خویش را نیز مدح گفته است. از میان آن‌ها می‌توان به علاءالدوله مسعود بن ابراهیم غزنوی نام برد که مختاری شهریارنامه را به نام او کرده‌است. دو مثنوی به نامهای شهریارنامه و هنرنامه یمینی از او هستند که بخش بزرگی از آثار او را تشکیل می‌دهند. بیشتر آثار او امروزه در دست است. در سال ۱۳۴۱ خورشیدی دیوان او به کوشش جلال‌الدین همایی در تهران در ۹۴۷ صفحه به چاپ رسید. مختاری شهریارنامه را متعاقب از شاهنامه فردوسی، گرشاسپ‌نامه اسدی طوسی، برزونامه عطاء بن یعقوب کاتب متخلص به عطایی و امثال آن‌ها به رشته نظم درآورده است. انتساب «شهریارنامه» به عثمان مختاری قطعی نیست و آن را به فرخی سیستانی یا شاعری هم‌نام (مختاری) با گرایشات شیعی نیز نسبت داده‌اند. 📜 @sheraneh_eitaa
به شنگاوه گفت ای ستمکاره مرد برآرم هم اکنون ز جان تو گرد بگفت این و برداشت گرز گران درآمد بشنگاوه اندر زمان یکی گرز زد برسر ترک او نبد هیچ کآید بسر مرگ او بدزدید سر گرد شنگاوه زود فرو جست از پشت باره چه دود یکی سنگ زد بر بر پیل او که پیل اندر آمد ز بالا برو فرو رفت توپال از فیل زود برآویخت با او به کردار دود گرفتش کمربند بردش کشان بر شاه هیتال اندر زمان ببست و سپردش به هیتال شاه چو شیر اندر آمد میان سپاه سپهبد چو آندید برکاشت بور برآورد چون شیر غرنده شور فرو تاخت در قلب هیتال شاه دگر باره آمد میان سپاه بگرز گران قلب لشکر شکست ز شنگاوه گرز گران برشکست بگفتا که هین برنشین از پسم که یاری ز یزدان گیتی بسم نشست از پسش تند شنگاوه تیز سپهبد برآورد شمشیر تیز بکشت از سواران دلاور دویست چو آن دید هیتال از غم گریست که از دست این زابلی کار من تبه گشت و شد سرد بازار من بگیرید گردش سواران کار که او یک تنست و شما صدهزار ز یزدان نداریم شرم ای سپاه که یک تن کند لشکری را تباه نه از آهن است این نبرده سوار که سستی نمائید در کارزار سپاه اندر آمد چه دریا به جوش بر آمد دم نای بانگ خروش گرفتند یل را میان آن سپاه به توپال گفتا سپهدار شاه برو بر سر راه ارژنگ زود بر او کن ره کینه گه تنگ زود نشست از بر پیل توپال زود برآورد چون باد کوپال زود فرو ریخت زی قلب ارژنگ شاه پس و پشت او سرکشان سپاه 📜 @sheraneh_eitaa
کزین روی شنگاوه چون پیل مست بزد باز بر دسته گُرز دست درآمد بناورد گه همچو شیر خروشان و جوشان چو شیر دلیر چو هیتال آن دید بگریست زار دلش رزم را شد یکی خواستار فرود آمد از پیل بر زین نشست کشن گرُزه کاو پیکر ببست به میدان رزم اندر آمد روان خروشان چو دیوان مازندان به شنگاوه گفت ای سگ ناسپاس نه در چشم شرم و نه در دل هراس زمن روی برکاشتی در نبرد کنون با منت (هست) در سر نبرد چنانت بکوبم به کوپال نرم که گردد سرو سینه و یال نرم بدو گفت شنگاوه کای نامدار نه برگشتم از شاه و از کارزار مرا چون گرفت آن جوان دلیر به میدان مردی گه دار و گیر سرم خواست ازتن ببرد به تیغ کند روشن از جان من تیره میغ بتابنده آئینه سوگند من بخوردم دروغ ای شه انجمن در آئینه ننمود رویم فروغ بدانست کان هست یکسر دروغ چو دیدم دروغم نشد کارگر کنون بسته دارم بکین این کمر و دیگر که اقبال ارژنگ شاه بلند است و با اوست خورشید و ماه بگفت این برداشت شنگاوه سنگ برافراخت یال و بیازید چنگ درآمد به تنگ و بزد بر سرش که از بر بزیر اندر آمد برش کمان برد شنگاوه کو جان سپرد بدان سنگ گردید پیکرش خرد ز اسپ اندر آمد که برد سرش بخورد پلنگان دهد پیکرش چو آمد بنزدیک هیتال گفت (؟) بجست و سرو دست او را گرفت کمرگاه شنگاوه بگرفت تنگ که اکنون نمایم تو را رزم سنگ گرفتش چو آندید شنگاوه ریش به نیرو کشیدش به نزدیک خویش دو پر دل بهم کینه جو آمدند همی مشت بر هم ز کین میزدند سرانجام شنگاوه یازید چنگ گرفتش کمرگاه مانند سنگ برآورد از جای و زد بر زمین سرش خواست از تن ببرد به کین شد از جادوئی در زمان شاه کم خروش آمد و ناله گاو دم پدید آمد آنگاه پیش سپاه دژم روی افتاد از سر کلاه نشست از بر پیل شد در ستیز همی خواست کارد از آنجا گریز که آن زرد پوش آندر آمد چه گرد که باگرد شنگاوه جوید نبرد بشد شاه هیتال و استاد باز جهان شد پر از ناله طبل و ساز چو آن زردپوش اندر آمد به تنگ بیازید شنگاوه برداشت سنگ نشست از بر زین و آمد دلیر خروشان به تنگ اندرش همچو شیر چنین گفت شنگاوه را زردپوش کزینگونه بر رزمگه بر مجوش بدشتی که شد روبه از کینه هی که نبود در آن دشت از شیر پی خروشنده باشد در آنجای زاغ که از باز باشد تهی دشت و زاغ بدو داد شنگاوه پاسخ چنین که ای گرد گردن کش روز کین بدیدی تو ضرب یلان روز جنگ بگفت این و برداشت از کینه سنگ برد بر (سر) باره زردپوش که مغز از سرباره آمد بجوش نگون اندر آمد ز بر آن سوار بغرید برسان ابر بهار کمان را بزه کرد مانند تیر سپر برد شنگاوه بر سر چو شیر 📜 @sheraneh_eitaa
سواری برون آمد از آن سپاه بپوشید(ه) از پای تا سر سیاه چه آمد به میدان کمان کرد زه به رخ پرده برده به ابرو گره چه آمد به زنگی ببارید تیر چه زنگی چنان دید مانند شیر ز تیرش بپیچید سر در زمان خروشید مانند شیر ژیان کشید از کمربند چوب سترگ بشد پیش آن شیر مانند گرگ چنان بر سرش کوفت آن چوبدست که ترکش همه خورد در هم شکست کمند از کمر کرد آن شیر باز بیفکند زی زنگی سرفراز سر زنگی زوش آمد به بند برانگیخت آن گرد سرکش سمند چه زنگی به نیروی بگسست خام برون جست چون مرغ وحشی ز دام به سنگ گران آخت آنگاه دست در آمد بدو تند چون پیل مست نخستین بزد بر سر باره سنگ که مغزش فرو ریخت در دشت جنگ جوان سیه پوش آمد فرود بشد سوی زنگی به مانند دود کمربند زنگی به چنگ آورید قدش را دو تا همچو چنگ آورید ربودش ز جا تند بنهاد پست به تندی روان هر دو دستش به بست چه بر بست او را یل نامدار بیامد ز پیش سپه یک سوار یکی باره آورد او برنشست سر پالهنگ سیاهش به دست 📜 @sheraneh_eitaa