علی باباچاهی متولد سال ۱۳۲۱ در بندر کنگان استان بوشهر است. وی دوره دبستان و دبیرستان را در بوشهر گذراند. در دوره اول متوسطه، به شعر و ادبیات علاقهمند شد. در مسابقه ادبی دانشآموزی دبیرستانهای بوشهر و سپس شیراز رتبه اول را به دست آورد. در این دوره شعرهایش در مجلات تهران، با نام مستعار «ع. فریاد» چاپ میشد. اما وقتی یکی از شعرهای این شاعر در مجله امید ایران به عنوان «بهترین شعر هفته» به چاپ رسید، شعرهایش را به امضای خودش در مجلات چاپ کرد.
وی پس از اتمام دوره دبیرستان در بوشهر، حدود سال ۴۰–۳۹ به دانشکده ادبیات شیراز راه یافت. او در این سالها به اتفاق چند تن از دانشجویان، جلساتی ادبی در دانشکده ادبیات شیراز برگزار کرد.
ویرایش کتابهای مختلف، تنظیم نمایشنامههای رادیویی بیشتر بر اساس داستانهای کوتاه چخوف، همکاری با نشر «پاپیروس»، همکاری با نشر «پیشبرد»، تحقیق در متون کهن فارسی (گزینش عناصر نمایشی) در یک مؤسسه دولتی، همکاری با مرکز نشر دانشگاهی تعریف نگاری لغات متون کهن فارسی که از سال ۶۸ تا ۱۳۸۴ ادامه داشت. مسئولیت صفحات شعر «آدینه» (یک دهه) و قبل از آن مسئولیت شعر و نقد شعر مجله «نافه» را پذیرفت.
در تابستان سال ۱۳۹۰ فیلم مستندی با عنوان این قیافهٔ مشکوک پیرامون شعر و حیات شعری علی باباچاهی به طراحی و کارگردانی وحید علیزاده رزّازی ساخته شد. در این فیلم با آرا و عقاید چهرههایی همچون هوشنگ چالنگی، مسعود بهنود، محمد محمدعلی، محمد قائد، مدیا کاشیگر، احمد پوری، فتحالله بینیاز، فرخنده حاجیزاده، بهزاد خواجات، رضا عامری، اردشیر رستمی، علی عبداللهی، علیرضا مجابی و بابک صحرانورد دربارهٔ زوایای گوناگون شعری و شخصیتی باباچاهی آشنا میشویم.
#معرفی_شاعر #علی_باباچاهی
📜 @sheraneh_eitaa
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید،
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در آینهات مشغولم
که جهان از کنارم میگذرد
بی آن که سر برگردانم
در فصلهای خونین هممی توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد میورزم
که دانه بر میچینند
و به ستاره و باران
که بر نیمرخ مهتابیات بوسه میزنند
و به گلی که با اشارهی تو میشکفد
در فصلهای خونین هم میتوان عاشق بود
مگر از راه در رسی
مگر از شکوفه سر بر زنی
مگر از آفتاب در آیی
وگرنه روز
تابوتی است بر شانههای ابر
که ما را به افقهای نا پیدا میسپارد
و عشق آهوی محتضری است
که سر بر شانههای باران میگذارد
بیا!
با اندامی از آتش بیا!
و جلوهای از آذرخش
هیهات!!!
من کجا باز بینمت ای ستارهی روشن؟
که بیتو تا شبگیر پیر میشوم
چندان که باز آیی
ستارهها همه عاشق میشوند
و جوانی در باران از راه میرسد.
#شعر #علی_باباچاهی
📜 @sheraneh_eitaa